سالهای تنهایی - 3
خاطرات خلبان آزاده، هوشنگ شروین(شیروین
به کوشش: رضا بندهخدا
من، چون [هواپیمای] شماره یک بودم، زودتر روی هدف رسیدم. متوجّه شدم که درست بالای سر باند فرودگاه، دو فروند هواپیمای میگ مشغول نگهبانی و گشتزنی هوایی هستند. من دقیقاً روی هدف و پشت سر آنها، بمبهای خود را رها کرده، به سمت ایران گردش زدم. حین گردش، یک منطقه بسیار بزرگ مواضع ضدهوایی در تیررسم بود که با فشنگ، این منطقه را زدم و با حداکثر قدرت موتور در ارتفاع بسیار پایین ـ که احساس میکردم احتمال برخورد با تیرها و سیمهای برق وجود دارد ـ به سمت ایران برگشتم.
در این هنگام، ضربهای محکم به زیر هواپیما وارد شد؛ به گونهای که برای چند لحظه تعادل حرکت به سمت بالا تغییر کرد. به نشاندهندههای هواپیما چشم انداختم؛ متوجّه شدم موتور چپ آتش گرفته و تمام نشاندهندههای موتور، بهطور غیرعادّی میچرخند و چراغ قرمز ـ که نشانه آتش گرفتن هواپیماست ـ روشن شده است.
بلافاصله ـ بعد از تشریح وضعیت خاص اضطراری برای کابین عقب ـ دستورالعملهای مربوط را پیگیر شدیم تا به وسیله موتور سالم بتوانیم خود و هواپیما را از منطقه برهانیم. هواپیما که تقریباً 500 نات سرعت داشت و در ارتفاع بسیار پایین در حال پرواز بود، ناگهان شروع به اوجگیری غیرعادّی کرد. هیچیک از دستورهایی را که به او داده میشد، اجرا نمیکرد. در واقع، کاملاً از کنترل خارج شده بود. یک مسیر دایرهای شکل را از پایین به بالا چرخید و در حالی که معلّق، نزدیک به حالت 180 درجه، به پشت برگشته بود، در وضعیت استال یعنی ناتوانی قرار گرفت.
باور نمیکردم، ولی هیچ چارهای نبود. ناچار با کشیدن دسته اهرم پرش، هواپیما را ترک کردم، یا بهتر بگویم به بیرون پرتاب شدم.
تمام این حادثهها تنها در چند ثانیه اتّفاق افتاد و برای من یک اتّفاق بسیار غیرمنتظره. پیشبینی هر چیزی برایم مشکل مینمود، جز چنین اتّفاقی، در حقیقت، خود را برای همه چیز و همه حالی آماده میدیدم الاّ فرود اجباری در خاک دشمن؛ الاّ اسارت!