شماره 297    |    30 فروردين 1396
   

جستجو

برگزاری نشست «ضرورت‌های تدوین تاریخ شفاهی نمایش کودک و نوجوان»

صد سال است تئاتر کودک داریم، اما تاریخ شفاهی آن را نداریم

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، نشست تخصصی «ضرورت‌های تدوین تاریخ شفاهی نمایش کودک و نوجوان» با حضور اعضای بنیاد نمایش کودک و داوود کیانیان، روز سه‌شنبه 29 فروردین 1396 به همت پژوهشکده اسناد کتابخانه ملی، در سالن پرهام این پژوهشکده برگزار شد. در این نشست هفت نفر از فعالان عرصه کودک و نوجوان سخنرانی کردند.

به یاد راوی فقید دفاع ‌مقدس

تاریخ شفاهی پژوهش‌محور؛ یادگار حسین اردستانی

خبر درگذشت دکتر حسین اردستانی، رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس در اولین روزهای سال جدید، اتفاق ناگواری برای پژوهشگران و نویسندگان حوزه مطالعات مربوط به جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود. مردی که بهترین روزهای جوانی‌اش را در کنار فرماندهان دفاع مقدس گذراند و حوادث نبردها را نوشت و ضبط کرد. همچنین در ساحت مدیریت مرکز اسناد، باعث کسب افتخارات متعددی برای این نهاد پژوهشی شد.

مصاحبه تاریخ شفاهی و ضرورت‌های آن- 2

ویژگی‌های مصاحبه‌گر

مصاحبه‌گر تاریخ شفاهی علاوه بر آشنایی با فنون مصاحبه، ضروری است برای تحقق اهداف مورد نظر، ویژگی‌هایی داشته باشد. او نباید این حرفه را فعالیتی شغلی و با اهداف صرفاً مادی ببیند. تایخ شفاهی بخشی از یک رسالت فرهنگی و اجتماعی است که ارتباطی عمیق با تاریخ و میراث یک جامعه و ملت دارد. ضروری است مصاحبه‌گر تاریخ شفاهی از اطلاعات کافی برای کاری که قصد انجام آن را دارد، برخوردار باشد.

دویست‌وهفتادوهشتمین شب خاطره

گروه روایت فتح و دوربینی که حکم اسلحه را داشت

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، دویست‌وهفتادوهشتمین برنامه از سلسله برنامه‌های شب خاطره، عصر پنجشنبه بیست‌وچهارم فروردین 1396 در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد. در این ویژه‌برنامه که به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی و سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی برگزار شده بود، حسین کیوان‌نیا، احمد حائری و مسعود صمدی به بیان خاطرات خود پرداختند.

خاطرات حسام‎‌الدین سراج

دکتر حسام‎‌الدین سراج، خواننده موسیقی سنتی ایران و مؤسس واحد موسیقی حوزه هنری، مهمان بیست‌وسومین برنامه شب خاطره (3 آبان 1373) بود. او در این برنامه، خاطراتی درباره یکی از دوستانش و چگونگی رفتن او به جبهه بیان کرد. همچنین از ایامی گفت که حوزه هنری در حال شکل‌گیری و او همراه هنرمندان دیگر و از جمله آنها قیصر امین‌پور بود. این روایت را ببینیم.

چگونه سرگذشت یک خانواده را روایت کنیم؟

اما جین هرینگتون کارمند بخش توسعه تاریخ شفاهی طرح پرستاران سالمندان اقلیت‌های قومی توضیح می‌دهد که چگونه این سازمان نخستین طرح تاریخ شفاهی سرگذشت‌های بین‌نسلی را راه انداخته است. در دسامبر ۲۰۱۴ «طرح پرستاران سالمندان اقلیت‌های قومی» از گرفتن کمک مالی از «بنیاد میراث» برای اولین طرح تاریخ شفاهی خود با نام «مادران و دختران، پدران و پسران- خاطرات کودکی» بسیار خوشحال بود.

تاریخ‌‌ شفاهی، علیه ترامپ

انجمن همبستگی با پناهندگان در واسار به منظور مبارزه با ممنوعیت سفر که توسط دولت دونالد ترامپ رئیس‌‌جمهور آمریکا به اجرا گذاشته شده و محافظت از مردمان آواره دره هادسون با طرح تاریخ شفاهی همکاری می‌کنند. در قلب هر آماری یک تجربه منحصر به فرد یا تاریخی نهفته است که برای پیشبرد یک برنامه سیاسی قابل تعمیم نیست. زمانی که کاخ سفید ادعاهایی در خصوص پناهندگان می‌کند، باید اعتراف کرد که زندگی مردم در خطر است.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

صدای بال ملائک(12)

مرصاد/ راوی: حسین محسنی/ بخش دوم

هوا به مرز روشنایی نزدیک می‌شد که فرصتی گفت: «بیا از اینجا بریم.»

ـ نه، اینجا موقتاً پناهگاه خوبیه... اگه بتونیم 48 ساعت دوام بیاریم، بچه‌ها سر می‌رسند، اگه هم... منافقا بخوان به ما حمله کنند، اسلحه که داریم. تازه، ما که داخلیم، بر بیرونی‌ها مسلطیم...

ـ ولی اگه بریم روستاهای اطراف شهر، بهتره. احتمالاً بر و بچه‌ها همون جاها هستند.

ـ خیلی خب، باشه، اشکالی نداره، هر چی باشه، تو با منطقه آشناتری.

برای خارج شدن آماده شدیم، ولی لباس‌های‌مان مناسب بیرون نبود. به جست‌وجو در خانه پرداختیم. فرصتی، لباس‌های نظامی‌اش را عوض کرد، من هم یک شلوار کُردی روی شلوار بسیجی‌ام پوشیدم. بی‌سیم و کلاش را داخل ساک گذاشتیم و من، کُلت را زیر پیراهن طلبگی‌ام جاسازی کردم.

داخل شهر، منافقین مثل سگ ولگرد، این‌سو و آن‌سو پرسه می‌زدند. به میدان «مرتضی علی» که رسیدیم، گفتیم بد نیست آدرس جایی را بگیریم. فرصتی که کُرد زبان بود، آدرس روستایی را پرسید. فردی که با سلاح نزدیک یک میوه فروشی ایستاده بود، جواب داد:

ـ بعد از این تپه و تپه بعدی است.

به سمت تپه‌ها حرکت کردیم و در راه، حرف‌هایی رد و بدل شد.

ـ آقای فرصتی! راستی این یارو کی‌ بود؟ کلاش و نارنجک هم که داشت... ریششو هم که زده بود!

ـ شاید از منافقا بود!

پس چه جوری با ما کار نداشت؟!

ـ والله نمی‌دونم!

حالا دیگر روی تپه بودیم. دو سه متری باقی مانده بود سینه تپه را پشت سر بگذاریم و به نوک آن برسیم که صدای «ایست» توجهم را جلب کرد. به فرصتی گفتم:

ـ جریان چیه؟ کیه ایست می‌ده؟

ـ یه بچه‌اس حاجی، ولش کن!


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.