|
شماره 294 | 25 اسفند 1395
|
|
جستجو
|
هنگام بهاران شد...سایت تاریخ شفاهی ایران در سالی که گذشتبا تشکر از مخاطبان، نویسندگان و تمام دوستانی که در سال 1395 با ما همراه بودند و همکاری داشتند، فرا رسیدن سال نو (1396) را تبریک میگوییم. از ابتدای سالی که گذشت و با همکاری نویسندگان و خبرنگارانی که به جمع ما افزوده شدند، سعی کردیم مصاحبه که قالب اصلی فعالیت در حوزه تاریخ شفاهی را شامل میشود، بیشتر در سایت گنجانده شود. همچنان که سعی شد تمام مطالب، تولیدی باشند.
خاطراتی از علی میرزاخانیشهیدی که بعد از 15 روز به منطقه جنگی برگشت!گردهمایی سالانه اعضای گردان انصار مکان مناسبی بود تا با رزمندگان این گردان در سالهای دفاع مقدس گفتوگو کنم. به هر کدام که میگفتم، از بیان خاطره طفره میرفتند. اما وقتی او وارد جمع شد، همه با روی خوش از وی استقبال کردند. از نوع صحبت کردن با دوستانش، میشد فهمید که از رزمندگان پرجنبوجوش گردان انصار بوده. یکی از دوستانش، دستش را گرفت و او را به سمت من آورد. گفت: «خودشه، همین که میخواستی ازش خاطره بگیری. برات یک شهید زنده آوردم، شروع کن.»
خاطرات شهید منصور مفیدجانباز شهید منصور مفید (17 تیر 1341 – 4 آذر 1386)، همرزم شهید سیدمحمدعلی جهانآرا در سالهای دفاع مقدس، مهمان نوزدهمین برنامه شب خاطره (19 تیر 1373) بود. او در این برنامه درباره شهید جهانآرا و دیدههای خود در جریان آزادسازی خرمشهر گفت. این روایت را ببینیم.
مصاحبه برای تهیه زندگینامه – بخش دوم و پایانیفن و علم مصاحبه برای سرگذشتنویسیدر بخش نخست مقاله «مصاحبه برای تهیه زندگینامه» از انواع کارآیی سرگذشتها، گسترش علاقه برای بیان سرگذشت، تعریف سرگذشت، کاربردهای مصاحبه برای تهیه زندگینامه و بهخصوص کاربردهای تحقیقاتی سخن به میان آمد و همچنین این نکتهها؛ مصاحبههایی که برای تهیه زندگینامه انجام شدهاند، سبب پیدایش تاریخ شفاهی و سایر رویکردهای مردمشناسی و میدانی شدهاند...
تاریخ شفاهی جنبش آزادی هندخانم بهاروچا، دبیر اجرایی سابقِ موزه گاندی در بمبئی و پژوهشگر و متخصص مطالعات صلح و مطالعات گاندی،، تاریخ شفاهی مبارزان آزادی را ثبت کرده و آن را به صورت موزه شنیداری ارائه میکند. فایلهای صوتی که بر روی سی دی ضبط شده، در قالبهای شنیداری– تصویری برای ارائه در مدارس و به صورت دیجیتالی برای ارائه در موزه شنیداری تبدیل میشوند.
خاطراتی از شکست و اسارت استرالیاییهابیش از سی سال پس از پایان جنگ دوم جهانی، زندانیان جنگی استرالیا بهطور واقعی شروع به گفتن ماجراهایی کردند که در پی سقوط سنگاپور رخ داد. برخی از آنها هیچگاه چیزی به خانوادههای خود در مورد وقایع وحشتناکی که برای آنها اتفاق افتاد، نگفته بودند. بسیاری از آنها البته به اشتباه، از اینکه اسیر جنگی بودند، تا حدی احساس شرمساری میکردند.
گونهای از تاریخ شفاهی که با تصویر گزارش شدنمایشگاه هنر بوی آمریکا با عنوان «بازخوانی تاریخ: از دشتهای جنوبی تا خلیج ماتانزاس» در گالری کالج اجوود در شهر مدیسون ایالت ویسکانسین برپا شد. گالری واقع استریم مجری برگزاری نمایشگاه در 26 ژانویه 2017 بود.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
شماره آینده هفتهنامه تاریخ شفاهی، 16 فروردین 1396 منتشر میشود.
صدای بال ملائک(9)
از نگاه خسته دوربین/ بر اساس خاطره طلبه بسیجی، بهرام صالحی
گلولهها پیاپی خط ما را نشانهگذاری میکردند. جادههای تدارکات، از دست گلولههای توپ، چند روزی بود که کمتر ساعت آسایش و راحتی را گذرانده بود. سنگرهای کمین هم آرامشی نداشت. همه از دست پدافند تکلولی که زیر صخرهای بزرگ، پناه گرفته و گاهوبیگاه از فاصله هشت کیلومتری، گلولهای آتشین هدیه میکرد، خسته شده بودند. آن روزها کار ما دیدهبانی بود، یعنی زیر نظر داشتن خط پدافندی و مواضع دشمن و برآورد مسافت ما با آنها و اعلام مسافت به خمپارهاندازهای خودی. محل استقرار ما دیدگاهی بر یک بلندی بود که با قبضههای خمپاره، چندان فاصلهای نداشت. آن روز، مثل روزهای پیش، پدافند ضد هوایی تکلول عراقی، تندوتند کار میکرد و در جایجایِ جاده تدارکاتی، گودال حفر میکرد. با چشمیِ قوی دوربین، به خوبی میدیدم که پدافند دشمن، بر روی قلهای و زیر صخرهای محکم، کمین کرده بود و دهانه لوله آن مانند روزنه آتش، گاه سرخ میشد و با هر سرخ شدن، مشتی آتش به بیرون خود جارو میزد.
احساس مسئولیتی که در تأمین امنیت نیروهای خودی داشتیم، رنگ کسالت و گرفتگی به چهرهام زده بود و در تفکری عمیق، به دنبال راهی برای خفه کردن این سر و صدای ناهنجار بودم. از نگاه دوربین که آن هم پس از این چند روز، از تکرار این منظره ناخوشایند، خسته شده بود، تکلول را ملاقات میکردم، البته به این امید که این بار، آخرین دیداری باشد که از آن فاصله طولانی با تکلول مزاحم دارم.
دوربین را روی هدف تنظیم کردم، مسافت را با میلیم دوربین و ماشین حساب محاسبه کردم و... در رو! نخورد. پنج متر به بُرد اضافه کردیم... در رو! گلوله از روی پدافند شیرجه زد و آن سوی قله منفجر شد. باز هم چند متر کم کردم. خمپاره پرتاب شده، پایین صخره به زمین نشست و همین طور تکرار خستهکننده نگاه با دوربین، کم و زیاد کردن بُرد و آتش! هر کاری میکردم، بیفایده بود و باز هم میدیدم تکلول، با پررویی تمام، غرش میکرد. داشتم سخت کلافه میشدم. تکلول در جایگاه محکمی قرار داشت و صخرهها و سنگهای بزرگ اطرافش، همچون غاری امن شده بود که آن را از باران خمپاره ما در امان نگه میداشت. دوربین را ترک کردم و به دیواره سنگر دیدهبانی، ایستاده تکیه زدم که صدای آشنای یکی از بچهها، مرا از بوته افکار نگرانم بیرون کشید:
ـ سلام حاج آقا!
ـ علیکمالسلام، خسته نباشی برادر!
ـ شما خسته نباشید، ما که کاری نکردیم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|