|
شماره 291 | 04 اسفند 1395
|
|
جستجو
|
«مهناز فتاحی از «پناهگاه بیپناه» و چگونگی نگارش آن میگویدبسیج یک شهر برای روایت یک واقعهاز نویسنده کتابهای «عروسهای جنگ» و «فرنگیس» به تازگی کتاب «پناهگاه بیپناه» منتشر شده است. این کتاب به ماجرای حمله موشکی به یکی از پناهگاههای شهر کرمانشاه توسط ارتش صدام میپردازد که منجر به مجروح و شهید شدن 300 نفر از هموطنانمان شد. کتاب «پناهگاه بیپناه» دوشنبه 2 اسفند 1395 در شهر کرمانشاه و محل همان پناهگاه رونمایی شد. برگزاری مراسم رونمایی از کتاب، بهانهای شد تا خبرنگار سایت تاریخ شفاهی ایران با مهناز فتاحی، نویسنده آن، درباره اثرش و نحوه نگارش آن به گفتوگو بپردازد.
خاطرات محمد جوزیسید محمد جوزی، در سالهای دفاع مقدس از فرماندهان عملیاتی در لشکر 10سیدالشهدا(ع) بوده است. پس از آن سالها مسئول خانه شهید بهشت زهرا(س) بوده و در حال حاضر، هم مسئول موزه شهدای چیذر است که به همت شهید سپهبد علی صیاد شیرازی افتتاح شده و هم مسئول موسسه فرهنگی هنری روایت ایثار است. او مهمان هجدهمین برنامه شب خاطره (پنجم خرداد 1373) بود و در این برنامه خاطرات و دیدههای خود از یکی از شهیدان دفاع مقدس را تعریف کرد. روایت او را ببینیم.
مأموریتهای میدانی ژنرال دلیچ«101 خاطره جنگی» از مقاومت بوسنی«101 خاطره جنگی؛ سال 2009 – سارایوو» نوشته ژنرال راسم دلیچ و با ترجمه محمدباقر پیپلزاده، عنوان ششصدوبیستوششمین کتاب تهیه شده در دفتر ادبیات و هنر مقاومت و پنجمین کتاب این مجموعه درباره وقایع بوسنی و هرزگوین است. این کتاب 440 صفحهای را انتشارات سوره مهر در زمستان سال 1395 منتشر کرده است.
تاریخ شفاهی، پیوندی را در میان نسلها شکل میدهد آنچه که هشت سال پیش به عنوان یک مشارکت برای ارتباط برقرار کردن گذشته با حال ساراسوتا شروع شد، اکنون به درک میراث منطقه ما کمک کرده است. این برنامه چند نسلی، از زمان شروع، دانشجویان نیوکالج فلوریدا را با ساکنان قدیمی این منطقه برای گرفتن، ضبط کردن و به اشتراک گذاشتن دیدگاههای آنها در خصوص زندگی در این منطقه از فلوریدا، با هم جفت و جور کرده است.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
صدای بال ملائک(6)
سهراه سرنوشت/ راوی: سید یوسف مطهری
دستور فرماندهی، کوتاه بود و صریح:
ـ بچهها وسایلشان را جمع کنند و آماده حرکت باشند.
تا اینجا عادی بود. هرگاه میخواستند گردان را به مرخصی بفرستند، همین کارها را میکردیم و بعد از تحویل دادن خط به گردان دیگری، به طرف پادگان به راه میافتادیم. هنوز به مقر گردان نرسیده، بچهها آنقدر سر و صدا و تیراندازی میکردند که همه گردانها خبردار میشدند که ما برگشتهایم و دنباله راه تا خانه با صدای یکنواخت قطار همراه میشد، اما اینبار نمیدانم در صدای مسئول دسته که این خبر را ابلاغ میکرد، چه نسیم اشتیاقی بود که با شنیدنش، در دلم، تمنایی ریشه گرفت: «یعنی میشود ما را از این منطقه، به منطقه عملیات کربلای پنج ببرند؟»
این چند روزی که رادیو مارش میزد، دل توی دلمان نبود. بچهها همهاش توی سنگر جمع میشدند و گوش میکردند، یا برای پیروزی رزمندگان دعا میکردند. همین دیروز بود که سید منصور میگفت: «مگر گردان ما چه گناهی کرده که ما باید 35 روز آزگار در این خط پدافندی بمانیم و از عملیات محروم شویم؟!»
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|