|
|
جستجو
|
خاطرات لِیگن هاوزِندکتر لِیگن هاوزِن، تحت تاثیر یکی از شهیدان دفاع مقدس مسلمان شد و چگونگی اسلام آوردن خود را توضیح میدهد. او متولد نیویورک است و بنا بر گفته خودش، لیسانس و دکترای خود را از تگزاس گرفته و در دانشگاه تگزاس جنوبی، فلسفه تدریس میکرده است. هاوزن میگوید: «یکی از شاگردهای من اکبر بود، ولی در حقیقت، بنده شاگرد او بودم... .» او مهمان چهاردهمین برنامه شب خاطره (5 اسفند 1372) بوده است. روایت او را به زبان فارسی و گویش خاص خودش ببینید و بشنوید.
حفظ تاریخ با برنامه دانشگاهی تاریخ شفاهیگرچه آلاسکا ایالتی نسبتاً جوان است، اما از تاریخی برخوردار است که به سالها قبل از اینکه یک ایالت مستقل شود، برمیگردد. این تاریخ در خاطره سالخوردگان بومی آلاسکا، نخستین ساکنان و پیرمردان حفظ شده و صدایشان از طریق برنامه تاریخ شفاهی دانشگاه فربانک برای آیندگان ضبط خواهد شد.
مستندسازی سرگذشت ارمنیان مصر با استفاده از تاریخ شفاهیمستند «ما ارمنیان مصر هستیم» به کارگردانی وحید صبحی با هدف مستند کردن تاریخ جامعه ارامنه مصر از طریق گردآوری سرگذشتهایی که نمایندگان این جامعه گفتهاند و با حمایت مواد آرشیوی شامل عکسها، ویدیوها و نقاشیها به سرانجام رسیده است. این فیلم، با همکاری اوا دادریان فیلمنامهنویس و حنان عزت، محقق و تهیهکننده اجرایی ساخته شده و در جشنواره بینالمللی فیلم ۲۰۱۶ قاهره به نمایش درآمد.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
چشم در چشم آنان(27)
راوی: فاطمه ناهیدی
به کوشش: مریم شانکی
__________________________
روز نهم پیش از ظهر آمدند ما را بردند. در محوطه بیرون اردوگاه، ساختمان اداری اردوگاه بود. ما را برای بازرسی بدنی به اتاقی بردند. گفتند وسایلتان را بیرون بریزید. من یک جانماز داشتم که حلیمه به عنوان هدیه تولد برایم دوخته بود. با ساکی که خودم دوخته بودم و چادری که سرم بود. با چند تکه پارچه گلدوزی شده. گفت باید کاملاً لخت بشوید تا تمام بدنتان را بگردیم. خانمی بود که این کار را انجام داد. لباسها را که پوشیدیم، گفت جیبها را خالی کنید. بچهها همه منقلب شدند. به آنها حالی کردم که شما سرش را گرم کنید تا من ببینم چهکار میتوانم بکنم. آنها این کار را کردند و کمی سر و صدا راه انداختند. من آستری جیبم را طوری بیرون آوردم که کاغذ لای انگشتانم مخفی شد. پارچه آستری جیبم هم سفید بود و کاغذ اصلاً دیده نشد. با اینکه بازرسی خیلی دقیق انجام شد، ولی به خواست خدا توانستم آن اسامی را پنهان کنم. کلاً نامههایی را که داشتیم، از ما گرفتند. تعدادی اسامی ستون پنجم در این نامهها داشتیم که خوشبختانه تا ایران در ذهنمان ماندند. چند تا عکس از خانواده بود که از ایران برایمان فرستاده بودند. نوشتههای پشت این عکسها را کندند و خود عکس را دادند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|