|
|
جستجو
|
با «مُهری از نانِ ساجی» او را میشناسیمسرگذشت فرمانده جوان کرمانشاهی نام کتاب برگرفته از عنوان یکی از بخشهاست: «مُهری از نانِ ساجی»*. در خاطرهای به این موضوع اشاره شده که سوژه کتاب یک بار برای یاد گرفتن نماز، از نان ساجی که یک نان محلی است، به عنوان مُهر استفاده کرده. او شهید ابراهیم رستمی (اول فروردین 1342 – دوم اردیبهشت 1365)، فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان کرمانشاه است و کتاب به سرگذشت وی میپردازد.
خاطرات حسین اللهکرمسردار حسین اللهکرم، از رزمندگان و فرماندهان سالهای دفاع مقدس، مهمان سیزدهمین برنامه شب خاطره (2 دی 1372) بود. او خاطرهای درباره تسلیم شدن و پیوستن یک فرمانده عراقی به رزمندگان جمهوری اسلامی ایران تعریف کرد که چندی بعد هم شهید شد. این خاطرهگویی را ببینید و بشنوید.
تدوین تاریخ شفاهی انجمن اپراتورهای انرژی هستهایهمکاران تاریخ، یک شرکت تحقیقات تاریخی در ایالات متحده، تاریخ انجمن جهانی اپراتورهای انرژی هستهای را نوشته است. کتاب «ایمنی هستهای مرز ندارد» از دوران پس از فاجعه چرنوبیل آغاز میشود، یعنی زمانی که اپراتورهای نیروگاههای هستهای در سراسر جهان متوجه شدند بهعنوان یک گروه نیاز به اقدامات بیشتری برای پیشگیری از چنین حوادث ویرانگری دارند. آنها گرد هم آمدند و سازمانی غیرانتفاعی ایجاد کردند که تنها مأموریتش بهبود ایمنی عملیاتی در این صنعت و عملکرد آن بود.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
چشم در چشم آنان(23)
راوی: فاطمه ناهیدی
به کوشش: مریم شانکی
__________________________
آن شب ما را به اتاق قبلی برگرداندند. جلو در اتاق را به اندازه یک پله بالا برده بودند تا اگر دوباره بارانی گرفت، به داخل نیاید. نفری یک پتوی دیگر هم به ما دادند. آن سال زمستان در مدتی که اوضاع جنگ، مقداری آرامش پیدا کرده بود و حملهای پیش نیامده بود، عراق مرتب تبلیغ میکرد ما رفتارمان با اسرا انسانی است و در ایران با اسرا بدرفتاری میشود. این تبلیغات هم بیشتر در کشورهای عربی انجام میشد، چون از آن کشورها کمک و نیرو میگرفتند. ما حتی اسیر مصری یا سودانی هم در ایران داشتیم.
به بچهها گفتم اینها الان خبرنگاران را به اتاق افسرها میبرند، در آنجا تخت و امکانات بیشتری هست. فیلمی هم از نمای بیرون میگیرند و میروند. اگر راست میگویند، آنها را بیاورند و ما را نشان بدهند. و امکاناتی را که داریم! گفتم باید داد و فریاد کنیم و آنها را متوجه خود کنیم. زمانی که خبرنگارها وارد اردوگاه شده بودند در اتاق ما را بستند و معلوم بود که نمیخواهند بفهمند ما اینجا هستیم. اردوگاه ساکت بود. شروع کردیم به داد و فریاد کردن به فارسی. گفتیم اگر انسان باشند، منعکس میکنند، اگر نه ما وظیفهمان را انجام دادهایم. همینطور شعار میدادیم و میگفتیم شما اگر خبرنگار هستید، بیایید اینجا. شما باید رسالت خبرنگاریتان را به انجام برسانید. ما ایرانی هستیم، چرا باید اینجا باشیم؟ به ناحق اینجاییم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|