|
|
جستجو
|
دو کتاب از یک نویسندهخاطراتی از دو شهیدمحمدعلی آقامیرزایی، یکی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس است که سرگذشت و خاطرات شهدا را در کتابهایش روایت میکند. کتابهای «مجنون هور» و «کتاب اردیبهشت» نیز به قلم وی نوشته شدهاند. کتاب نخست که درباره سردار شهید علی هاشمی است، به گروه سنی نوجوان اختصاص دارد. کتاب دوم نیز زندگی شهید غلامرضا کیانپور را برای مخاطب بزرگسال روایت میکند.
خاطرات علیرضا سخاوتعلیرضا سخاوت ، رزمنده دفاع مقدس، مهمان یازدهمین برنامه شب خاطره (6 آبان 1372) بود. او بیان خاطرات خود را اینگونه آغاز میکند: «مرحله دوم عملیات والفجر 10 که قرار بود لشکر 7 ولیعصر(عج) عمل کند، بنده همراه چند نفر از برادران دیگر از واحد اطلاعات عملیات باید گردان را به پشت ارتفاعات شنام هدایت میکردیم... .» ادامه این خاطره را ببینیم و بشنویم.
درباره یک جایزه نوآوری و برنده امسال آنشیوههای دسترسی دیجیتال به تاریخ شفاهی داگ بوید مسئول مرکز تاریخ شفاهی لویی بی. نان در کتابخانههای دانشگاه کنتاکی برنده جایزه نوآوری در تاریخ دیجیتال روی روزنزویگ 2016 شد. او این جایزه را به خاطرطرحش با عنوان «به سوی شمال: داستانهایی از اولین مهاجرت بزرگ به فیلادلفیا» از آن خود کرد. انجمن تاریخ آمریکا هر سال جایزه روزنزویگ را به طرحهای رسانهای جدید که خلاقانه هستند و به صورت رایگان در دسترس قرار میگیرند، اهدا میکند.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
چشم در چشم آنان(18)
راوی: فاطمه ناهیدی
به کوشش: مریم شانکی
__________________________
وقتی دیدند نمیتوانند حریف ما بشوند، دست و پاهایمان را بستند و سرم وصل کردند. شروع کردم به اللهاکبر گفتن و لاالهالاالله گفتن و شعار دادن. مدتی که سر و صدا کردیم و شعار دادیم. گفتند باشد. صلیب سرخ خواهد آمد. فهمیدیم میخواهند ما را از آن وضع بیرون بیاورند و با سرم مقداری آب زیر پوست ما برود و از آن شرایط ضعف بیرون بیاییم، بعد صلیب سرخ ما را ببیند. دو لیتر سرم را در عرض یک ساعت، شاید هم کمتر وارد بدن ما کردند. قبل از ظهر بود که صلیب سرخ آمد. قبل از آمدن آنها اتاق را تمیز کردند و دسته گلی روی میز گذاشتند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|