شماره 272    |    14 مهر 1395
   

جستجو

محمود ضرابی: فقط یک راه داشتیم و باید طلا می‌گرفتیم!

خلبانان بزرگ‌ترین نبرد‌ هوایی جهان

آنچه در پی می‌آید به مرور خاطراتی از سرتیپ دوم خلبان، محمود ضرابی اختصاص دارد که در گفت‌وگو با سایت تاریخ شفاهی ایران بیان شد. مردی که بهترین سال‌های زندگی‌اش را بی‌هیچ هراسی در کابین هواپیماهای شکاری گذرانده و همواره معتقد است دو عامل ایمان و وحدت باعث موفقیت ملت ما شد و نسل کنونی باید قهرمان‌های واقعی کشورشان را بشناسند. این بار از دریچه دلاورمردی‌های نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران، به هشت سال دفاع مقدس‎‌مان نگاه می‌کنیم.

گفت‌وگو با ایثارگران حوزه هنری(2)

شاخ شمیران، شیلر و پایان جنگ

سال‌ پایانی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران (1367)، درباره جبهه‌های غرب، یادآور نبردهای کوهستانی معروفی مانند بیت‌المقدس 4 در ارتفاعاتی همچون شاخ شمیران، شاخ سورمر، برددکان، دریاچه دربندیخان و دشت تولبی و عملیات مرصاد است که به نوعی می‌توان آنها را نقطه‌های پایانی جنگ دانست. رحمت‌الله خیراللهی یکی از رزمندگان آن سال است که در گفت‌وگوی خود با سایت تاریخ شفاهی ایران، با مرور سال پایانی جنگ، خاطرات کوتاهی از حضور خود در جبهه‌های غرب گفت.

خاطرات حسن محقق

سردار جانباز حسن محقق، از آغاز دفاع مقدس در جبهه‌ها حضور داشت و در سال 1364 فرمانده گردان حبیب‌بن‌مظاهر از لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) شد. او مهمان دهمین برنامه شب خاطره (1 مهر 1372) بود. در این برنامه از ماجرای خاصی در یکی از جبهه‌ها سخن گفت که مسیر و نتیجه آن، شنونده را کنجکاوانه به دنبال خود می‌کشد. خاطره‌گویی او را ببینیم و بشنویم.

در قالب خاطرات محمد ابوترابی بیان شده است

جستارهایی از تحولات لشکر 10 سیدالشهدا(ع)

کتاب «مردان رستگار»* خاطراتی را در بر دارد که توسط سید محمد ابوترابی روایت می‌شود. وی در سال 1374 در آزمون دوره دکتری علوم استراتژیک دانشگاه دفاع ملی پذیرفته و دو سال بعد، از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. او در سال 1393 پس از 34 سال و در حالی که در دانشکده فرماندهی و ستاد دانشگاه امام حسین(ع) به تدوین و انتقال تجربیات خود مشغول بود، به بازنشستگی رسید.

تاریخ شفاهی دو دریاچه محلی

تابستان امسال روی تاریخ شفاهی حوزه آبی رد سدر و به‌طور خاص دریاچه‌های منومین و تینتر تمرکز کردم. تاریخ شفاهی بسیار شبیه تاریخ مکتوب است؛ این نوع تاریخ، با توجه به منبع گفت‌وگو، نظرات و ابعاد خاص خود را دارد. بر خلاف تاریخ مکتوب، که احتمالاً شما هم حدس می‌زنید، تاریخ شفاهی متکی بر سخن و شفاهی است.

اجرای طرح تاریخ شفاهی یک آتش‌سوزی

طرح تاریخ شفاهی آتش‌سوزی لیک کانتی با هدف ضبط و حفظ تاریخ شفاهی اعضای جامعه‌ای مطرح شد که می‌خواهند خاطرات این آتش‌سوزی چشمگیر باقی بماند. این طرح را موزه مدرسه تاریخی پایین دریاچه، اداره و بودجه آن را انجمن دریاچه منطقه و کمیته حفاظت از مدرسه تاریخی پایین دریاچه تأمین می‌کند.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

چشم در چشم آنان(15)

راوی: فاطمه ناهیدی
به کوشش: مریم شانکی

__________________________

صبح روز چهارم ما را بردند پیش مسئول زندان. اول می‌خواستند من و مریم را ببرند که قبول نکردیم. گفتیم ما با هم می‌رویم. نگهبان گفت: «شما دو نفر بیایید من یک نفر نمی‌توانم همه را با هم ببرم.» بعد می‌آیم و دو نفر دیگر را هم می‌آورم. چشم‌هایمان را بستند و ما را بردند پایین. مرد چاق و هیکل‌داری پشت میز بود. تعارف کرد بنشینیم. گفتیم تا آن دو نفر نیایند، نمی‌نشینیم. گفت شما مسئول زندان را می‌خواستید،‌ من هم مسئول زندانم. هر حرفی دارید بزنید. گفتیم ما چهارتایی صحبت می‌کنیم. عصبانی شد؛ گفت پس شما نمی‌خواهید صحبت کنید. فقط می‌‌خواهید سر و صدا راه بیندازید. گفتیم: «نه، ما خواسته‌هایی داریم و هر کس باید خودش این خواسته‌ها را مطرح کند.» گفت: «همه‌تان یک چیز را می‌خواهید.» گفتیم: «همه یک چیز می‌خواهیم، ولی هرکس حرف خودش را می‌خواهد بزند.»

دوباره چشم‌هایمان را بستند و بردند بالا فهمیدیم که می‌خواهند معصومه و حلیمه را ببرند. من و مریم شروع کردیم به صحبت کردن و بین صحبت‌ها گفتیم که بچه‌ها ما اینجاییم و هیچ صحبتی با مسئول زندان نکرده‌ایم البته متوجه نشدیم که آنها فهمیدند یا نه. سرباز هم مرتب می‌گفت ساکت، ساکت. اما آنها را برده بودند پایین و مجبور کرده بودند که حرف بزنند. حلیمه به دلیل ریزی جثه‌اش به نظر می‌آمد که کوچک‌تر از بقیه باشد. معصومه هم که از نظر سن از ما کوچک‌تر بود. این دو را با هم برده بودند تا آنها را تحت تأثیر قرار بدهند. زن نسبتاً مسنی را که لباس و آرایش زننده‌ای داشت، آورده بودند با بچه‌ها صحبت کند.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.