شماره 271    |    07 مهر 1395
   

جستجو

گفت‌وگو با ایثارگران حوزه هنری(1)

هاشمیان: یکی از 96 امدادگر تیپ ویژه شهدا بودم

با شنیدن نام دفاع مقدس، مردانی اسلحه به دست در ذهن مخاطبان جان می‌گیرند که دلاورانه به سوی خط دشمن پیش می‌تازند تا از میهن خود دفاع کنند. اما در کنار این مردان جان بر کف، افراد دیگری هم بودند که سلاح آنان لوازم درمان زخم‌های رزمندگان بود. افرادی که پا به پای فرماندهان و نیروهای ایرانی در هر عملیات پیش می‌رفتند و جان خود را به خطر می‌انداختند تا جان مجروحان را نجات دهند. سایت تاریخ شفاهی ایران در گفت‌وگویی با سید قاسم هاشمیان، ‌امدادگر تیپ ویژه شهدا از استان‌ خراسان به مرور خاطرات وی از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پرداخت. او در حال حاضر پزشک حوزه هنری است.

برگزاری نخستین همایش «پیام‌آوران شکست حصر آبادان»

عملیاتی که ما را در دور پیروزی‌ها قرار داد

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، نخستین همایش «گرامیداشت یاد و خاطره حماسه‌آفرینان عملیات ثامن‌الائمه(ع) و امیران و سرداران شهید پیام‌آور شکست حصر آبادان» عصر دوشنبه پنجم مهر ماه 1395 در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار شد.‌

برگزاری شب خاطره ۲۷۲ در هفته دفاع مقدس

عملیات مرصاد، گردان برون‌مرزی و جنگ در محورهای غربی

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، دویست ‌وهفتادودومین برنامه از سلسله‌ برنامه‌های شب خاطره، همزمان با هفته دفاع مقدس، عصر پنجشنبه یکم مهرماه ۱۳۹۵ در حوزه هنری برگزار شد. در این مراسم سرهنگ علی یوسفی، فرمانده تیپ الحدید لشکر ۲۸ روح الله، سردار حاج بهرام نوروزی و سردار سید مجتبی عبداللهی فرمانده لشکر ۲۸ روح‌الله به بیان خاطرات خود از جبهه‌های جنوب و غرب و بویژه عملیات مرصاد پرداختند.

سخت و شیرین راویان کتابی که ایده جذابی دارد

«عروس‌های جنگ»، تاریخ شفاهی چشم‌انتظاری‌ها

در همه این سال‌ها به فراموشی سپرده شده‌اند و حالا یک‌باره از آنها سراغ گرفته می‌شود. آنها عروس‌های جنگ* هستند؛ نوعروسانی کم‌سن‌وسال که قرار بوده یک عمر در کنار شوهرشان زندگی کنند، اما جنگ، این زندگی را کوتاه کرده. «عروس‌های جنگ» درباره این گروه از مردم است؛ زنانی رنج‌دیده، اما صبور که نقش اول داستان کتاب هستند. شاید به همین دلیل است که از عملیات‌هایی که شوهرانشان در آنها حضور داشتند، نام برده نشده. این نوعروسان شهر به شهر جست‌و‌جو شده‌اند و اولین جلد کتاب به زنان کرمانشاه اختصاص یافته است.

خاطرات ناصر پلنگی

ناصر پلنگی، یکی از پیشکسوتان و پایه‌گذاران نقاشی انقلاب و دفاع مقدس است. از فعالیت‌های مشهور وی نقاشی‌های دیواری مسجد جامع خرمشهر است که در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آنها را خلق و بعدها مرمت و بازسازی کرد. او مهمان دهمین برنامه شب خاطره (1 مهر 1372) بود. خاطره‌گویی او را ببینیم و بشنویم.

نقد خاطراتی که کمتر می‌توان در میان منابع مکتوب و منتشر شده مشاهده کرد

«زُقاق پنجاه‌وشش» روایتی تاریخی و شفاهی است

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، نشست نقد و بررسی کتاب «زُقاق پنجاه‌وشش» روز چهارشنبه ۳۱ شهریورماه ۱۳۹۵ با حضور هانی خرمشاهی، راوی و نویسنده کتاب، محمد قبادی، منتقد و جمعی از علاقه‌مندان کتاب و کتابخوانی در فرهنگسرای ملل برگزار شد. نخستین چاپ کتاب «زُقاق پنجاه‌وشش» از سوی دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری اداره کل امور استان‌ها و مجلس حوزه هنری و انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.

در کتابخانه ناحیه ایپسیلانتی صورت گرفت

راه‌اندازی‌ طرح تاریخ شفاهی سیاه‌پوستان آمریکا

ایپسیلانتی شهری است که تاریخش را دوست دارد و شاید نسبت به هر شهر دیگری مورخان بیشتری در این ایالت وجود داشته باشند. یک طرح جدید تاریخ شفاهی که در آن شخصیت‌های پیشرو آفریقایی‌تبار شهر سرگذشت‌هایشان را بازگو‌ می‌کنند، به این پیشینه افزوده‌ می‌شود.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

چشم در چشم آنان(14)

راوی: فاطمه ناهیدی
به کوشش: مریم شانکی

__________________________

آن روزها سر نماز که با خدا صحبت می‌کردم، خواستم که یک عیدی خوبی به مادرم بدهم. حالا اگر آزادی هم نبود، لااقل خبری از ما داشته باشند. البته شنیده بودم که باخبر شده‌اند که ما اسیریم، ولی نامه‌ای که خودم بنویسم، چیز دیگری بود. اواخر سال 60 بود که در مورد تصمیمی که از مدت‌ها قبل در سر داشتیم و گاهی درباره‌اش صحبت می‌کردیم، بیشتر فکر کردیم. گفتم این کار هم سخت است هم مهم. پنجاه درصد مرگ و پنجاه درصد نجات وجود دارد. اگر با این شرایط قبول می‌کنید، شروع کنیم، وگرنه با همین وضع صبر می‌کنیم ببینیم خدا چه می‌خواهد. احساس می‌کردم این آخرین کاری است که می‌توانیم انجام بدهیم. از طرفی هم نگران بودم. حلیمه جثة خیلی ظریفی داشت. عراقی‌ها به او می‌گفتند طفل. نمی‌شد خیلی روی او حساب کرد. گفتم: «خوب فکرهایت را بکن. اگر در خودت آن تحمل را دیدی، این کار را بکن، چون ممکن است همان چند روز اول از پا در بیایی.»

تصمیم این شد که همه خوب فکر کنند. بعد شروع کنیم. بالاخره در بیستم فروردین ماه سال 61 بعد از نماز و راز و نیاز با خدا دست هم را گرفتیم و با تکبیر و نام خدا قسم خوردیم که تا آخرین لحظه بر عهدی که بسته‌ایم، وفادار بمانیم و سعی کنیم آنها را شکست بدهیم. واقعاً دست از جان شسته بودیم.

ابتدا فکر کردیم باید با مسئولین زندان صحبت کرده، اتمام حجت کنیم. قبلاً هم قرار گذاشته بودیم که هر چهار نفر با هم با مسئول زندان صحبت کنیم. یعنی هرجا خواستند ما را ببرند، هر چهار نفر باشیم و نگذاریم تک تک با ما صحبت کنند. چون اگر یکی از ما سست می‌شد، روی بقیه اثر می‌گذاشت و دشمن سوءاستفاده می‌کرد. هماهنگ کردیم که قانون صلیب سرخ را مطرح کنیم. اگر گفتند چرا تا حالا این حرف‌ها را نمی‌زدید، می‌گوییم صبر کرده بودیم خودتان انجام بدهید، ولی وقتی دیدیم کاری نمی‌کنید، مجبور شدیم خودمان حقمان را بخواهیم.

همه غسل شهادت کردیم و در زدیم و خواستیم مسئول زندان را ببینیم. نگهبان شروع کرد به مسخره کردن. گفت: «من مسئول زندانم، هر چی می‌خواهید به من بگویید.»


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.