|
شماره 268 | 17 شهريور 1395
|
|
جستجو
|
با رحیم قمیشی، از شکست حصر آبادان تا سالهایی که مفقود به شمار میآمدهیچکس نمیدانست که زنده هستمرحیم قمیشی، متولد استان خوزستان، از نخستین روزهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، داوطلبانه عازم جبهههای دفاع مقدس شد. در تاریخ چهارم دی سال ۱۳۶۵ و در آغاز عملیات کربلای 4 به اسارت ارتش صدام درآمد و 4 سال از عمر خود را در این وضعیت سپری کرد. آنطور که معاون گردان کربلا از تیپ یک لشکر 7 ولیعصر(عج) در مرور خاطرات خود میگوید، او و همراهانش تا آخرین لحظه قبل از اسیر شدن، هیچ تصوری از اسارت نداشتند و پس از رویارویی با نیروهای دشمن هر لحظه منتظر شهادت بودند. گفتوگوی خبرنگار سایت تاریخ شفاهی ایران با قمیشی را در ادامه میخوانید.
نشانهای تاریخی از مباحث مطرح در حوزههای علوم دینینخستین نوشته شهید محمد مفتح در شماره 33 روزنامه پرچم اسلام (7 آذر 1325) مقالهای با عنوان «مضرات کشف حجاب از نقطهنظر اجتماع و مفاسد آن» نوشت و زیر آن بدین عبارت امضا نمود: «الاحقر محمد مفتح». بیتردید این نوشته، نخستین اثر قلمی شهید مفتح در سن 18 سالگی است. در واقع او در جوانی دست به قلم برد و با شهامت فراوان در نوشتهای استوار، به اظهارنظر فقهی و اجتماعی در باب حجاب و کشف حجاب پرداخت.
خاطرات بهروز بوشهریمهندس بهروز بوشهری، همرزم و همسلولی شهید محمدجواد تندگویان در دوران اسارت توسط ارتش صدام، در سالهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بوده است. او مهمان هشتمین برنامه شب خاطره (21 مرداد 1372) بود. در این فیلم خاطراتی از زمان اسارتش گفته است.
«مهرنجون» در دفاع مقدسهمه رزمندگان یک روستا«مهرنجون»* روایت اشتیاق نوجوانان یک روستا برای حضور در جبهههای مقابله با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است. از پشت نیمکتهای مدرسه روستا به دورههای آموزشی میروند و بعد در عملیاتهای جنگی شرکت میکنند. گروهی به روستا بازمیگردند و گروهی شهید میشوند. در این کتاب، تلاشها و تجربههایی که این نوجوانان در جبهه کسب میکنند، توسط راوی کتاب که خود، یکی از همین نوجوانان بوده، به تصویر درمیآید.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
چشم در چشم آنان(11)
راوی: فاطمه ناهیدی
به کوشش: مریم شانکی
__________________________
بعد از حدود کمتر از 24 ساعت دوباره ما را به سلول قبلی آوردند. حال کسانی را داشتیم که از مهمانی برگشته باشند. و در خانه خود احساس راحتی کنند. وقتی وارد سلول شدیم، به نظرمان رسید خیلی تاریکتر از قبل شده است. متوجه شدیم که روی پنجره سلول و محفظه لامپ یک توری آهنی زدهاند. فهمیدیم که احتمالاً کسی قصد خودکشی یا فرار داشته که آنها اینکار را کردهاند. از این موضوع خوشحال شدیم، چون مسلماً اتفاقی افتاده بود که آنها این طور به تکاپو افتاده بودند.
آبانماه بود که سر و صدایی در راهرو بلند شد. این جور مواقع روی زمین دراز میکشیدیم و گوشمان را به در میچسباندیم تا صداها را بهتر بشنویم. متوجه شدیم که وزیر نفت را گرفتهاند. تعجب کردیم. مگر آنها تا تهران رفتهاند؟ از آنجا که سربازها گاهی میآمدند و میگفتند ما تا تهران هم رفتهایم، ما که از همهجا بیخبر بودیم، وحشت میکردیم. اگر اینطور باشد، پس همه چیز از بین رفته است. بعد از شنیدن آن خبر نگرانی عجیبی تمام وجودم را گرفته بود. نه فکر پدرم را میکردم نه فکر مادر و خواهر و برادر را. به این فکر میکردم که امام چه شده؟ انقلاب چه میشود؟ بعدها که با سلولهای اطراف ارتباط برقرار کردیم، گفتند وزیر نفت برای سرکشی به پالایشگاه آبادان آمده بوده که با دو نفر از همراهانش اسیر میشود.
پنج ماه از اسارتمان میگذشت. هیچ ارتباطی با بقیه اسرا نداشتیم. نگهبانها خبرهای درست به ما نمیدادند. یک شب متوجه شدیم که سلول بغلی به دیوار ضربه میزند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|