نظریه تاریخ شفاهی (55)
نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
_________________________
گفتههای یک مرد که دوران کودکیاش را در سالهای جنگ در لندن سپری کرده بود خاطرات شخصی را به زیبایی در چارچوبی گنجانده که یادآور بازنماییهای ملایم سینمایی از آن رویداد جهانی میباشد. وی در اینجا فضای پدیدآمده متعاقب حملة آلمان به فرانسه را یادآوری میکند:
«در ماه می سال 1940 که آلمانیها به فرانسه وارد شدن، یادم مییاد با نگرانی به نقشة فرانسه و متلاشی شدن ارتشمون نگاه میکردم. با سقوط دانکرک، رادیوی دولتی به مردم میگفت خودشون رو برای هجوم آلمانیها به انگلستان آماده کنن. همه تابلوهای جادهها رو برداشتن و هر کسی که مقصدی رو میپرسید بهاش مشکوک میشدن. همه جا شایع بود که جاسوسها و چتربازای آلمانی با لباس راهبهها نفوذ کردن توی کشورمون. من و دوستام به جستجوی جاسوسها ملحق شدیم و هر کسی رو که بهاش مشکوک میشدیم، تعقیب میکردیم. راهبهها غالباً در پلامستد رفت و آمد نداشتن ولی هر کدوم رو که میدیدیم میافتادیم دنبالش. با اینکه خیلی وقتا مطمئن بودیم لانه جاسوسها رو پیدا کردیم اما جیگرش رو نداشتیم تا اون جاهای مشکوک رو به پاسبانهای منطقهمون لو بدیم.»[1]
ترکیب و به هم آمیختن خاطرة عمومی از جنگ با تجربیات شخصی فرد در اینجا به خوبی قابل تشخیص است. گویی تابلوی بزرگی از یک چشمانداز وسیع در برابرمان ایستاده که راوی خود را همچون نقطهای روی آن نقاشی میکند.
مردم برای بیان خاطراتشان در قالب کلام از روشها و ترفندهایی کمک میگیرند که دربارة آنها تاکنون مطالب مفصلی خواندید. اما نباید این تصور به وجود بیاید که اتکاءپذیری روایتِ خودزیستنامهای و علاقة مورخ به چنین مقولهای را از یاد بردهایم. مردم داستانهایشان را برای پژوهشگر «سر همبندی نمیکنند»، بلکه محتویات انبار ذهنشان را در پیش او بیرون میریزند. همة ما به این مقوله علاقمندیم. خدشهپذیری خاطره نه تنها مسئلة غامضی برای مورخ محسوب نمیشود بلکه فرصتی است تا او بفهمد که چرا بعضی از خاطرات به یاد انسان میآیند و بعضی دیگر از صفحة ذهن او پاک شده یا به حاشیه رفتهاند.