|
شماره 217 | 04 شهريور 1394
|
|
جستجو
|
تاریخ شفاهی دولت؛ ضرورتی مغفولاخیراً کتابی به دستم رسید که حاوی خاطرات یکی از وزیران دولت جمهوری اسلامی از زمان مسئولیتش بود. فرد مورد بحث، هشت سال مسئولیت یکی از وزارتخانهها را بر عهده داشته و پیش از آن نیز در سمت استانداری و نمایندگی مجلس به خدمت پرداخته است.
تاریخ شفاهی ترور در ایرانیکی از مسائل مهم که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، از نظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و به لحاظ داخلی و خارجی، جمهوری اسلامی با آن درگیر بوده، اقدامات تروریستی است. به جای ماندن 17 هزار شهید و مجروح در اثر فعالیتهای تروریستی و استمرار آن در ابعاد مختلف نشانگر اهمیت پرداختن به این موضوع است.
بازخوانی خاطراتی از شهریور 1320در شهریور 1318 با حمله آلمان به لهستان جنگ جهانی دوم بین دو بلوک متحدین (آلمان، ایتالیا و ژاپن) و متفقین (انگلیس، فرانسه، آمریکا و شوروی) به وقوع پیوست. آثار و تبعات جنگ بعد از مدتی به ایران رسید.
استراتژیهای فضای روایت در تاریخ شفاهیمقاله تیم کول Tim Cole با عنوان «جایگزینی در گذشته: استراتژیهای فضای بازگویی داستانهای دشوار»، در تازهترین شماره مجله تاریخ شفاهیOral History Review، برخی مسائل فریبنده را در مورد اثرگذاری فضا و بُعد در مصاحبههای تاریخ شفاهی مطرح میکند. کول موافقت کرد از طریق ایمیل و در این باره به برخی از سؤالات پاسخ دهد.
طرح تاریخ شفاهی روترفورد ادامه دارداوت 2015، کمیته حقوق مدنی روترفورد Rutherford Civil Rights Commission، سه قسمت تازه از مجموعه تاریخ شفاهی تحسین شده خود از سلسله روایتهای تاریخی روترفورد را تولید میکند.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
نظریه تاریخ شفاهی (54)
نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
_________________________
ویژگی مشترک اقرارهای شفاهی در قطعة بالا قابل درک است: وظایف تکراری و ماهرانهای که پاسخگو از بیان آنها احساس غرور میکند، مفصلاً یادآوری میشود. هویت چنین زنانی به این خاطرات گره خورده است. پس میبینیم همان اندازه که تکرار روال هر روزة کار نقش بسیار مؤثری در یادآوری جزئیات دقیق آنها ایفا میکند، افتخار به آن شغل نیز یادآوری را تشدید و تقویت مینماید.
خاطرة انسان از یک رویداد واحد و آثار شخصی یا عاطفی آن به راحتی قابل یادآوری نیست. به نظر میآید نظام خاطرهای ما بدان اندازه که تصور میشود قادر به یادآوری هیجانات عاطفی نیست. آنچه که احتمال یادآوریاش بیشتر است رویدادها و تجربههایِ سببسازِ آن احساس یا هیجان روحی و روانی میباشند؛ تنها یک استثناء بر این قاعده سوار است و آن هم تجربههای آسیبزا به روح و روان انسان میباشد که بعداً در همین فصل به آن میپردازیم. هر چقدر هیجانِ ناشی از وقوع یک رویداد در زمان حاضر قویتر باشد، فرد جزئیات بیشتری از آن رویداد را به خاطر میآورد. خاطرات رویدادهای ملی یا بینالمللی مانند ترور جان اِف کِنِدی در سال 1963 یا حمله به مرکز تجارت جهانی در نیویورک در سال 2001 غالباً دقیقتر از سایر خاطرات در ذهن افراد زنده میشود-یعنی هم رویداد به همان صورتی که در رسانهها بازتاب یافته به یادش میآید و هم جزئیات مکانی که فرد، اخبار این رویداد را در آنجا شنیده است، پیش چشمش رژه میروند. اما یادآوری احساسی که در لحظة وقوع رویداد، وجود انسان را درنوردیده بسیار سخت است. ما سبب اندوه، پریشانی، تنفر یا لذت وافر را به یاد میآوریم اما اصل احساس یا هیجان روحی و روانی آن لحظات را به خاطر مرور زمان نمیتوانیم بازیابی کنیم.[1]مخصوصاً در هنگام بازنگری گذشته یا در مدتزمانی که بین واقعه و یادآوری فاصله افتاده است بیان احساسات منفی یا اضطرابآور بسیار دشوار میباشد، و پاسخهای جستهگریخته و نامفهومی داده میشود. یکی از مصاحبهشوندگان من به نام کریستین در تقلا برای بیان احساسش در هشت سالگی که متعاقب مرگ والدینش او را به یتیمخانه سپردند، این چنین به زحمت افتاده بود:
«آخه بچة هشت ساله واقعاً نمیتونه-یادمه صبح بود [بچة یکی از قوم و خویشام] از پلهها اومد بالا نشست کنارم و گفت «تو دیگه مامان و بابا نداری»، بهاش گفتم «بابام مرده، ولی مامان که دارم»، «چی میگی الآن یه پلیس اومده دَم در میگه مامانتم مرده» و خلاصه اینجوری بهام گفتن که مادرم رو هم از دست دادم، وحشتناک نیست؟ بعدش برگشتم به بورگهِد، اما نمیدونم چطوری رفتم فقط یادمه مادرم رو توی تابوت دیدم، دو تا سکه گذاشته بودن روی چشماش، لابد... فقط همین رو یادم مییاد... میدونم که ناراحت بودم اما دیگه، دیگه چیز زیادی به یاد نمییارم.»[2]
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|