|
|
جستجو
|
سیصد و شصتمین شب خاطره - 2راوی دوم برنامه، محمدجواد زمردیان، متولد 7 فروردین ۱۳۴۹ بود. او بزرگترین فرزند خانوادهای بود که پدر و مادر هر دو ناشنوا بودند و بهسختی زندگی را با 4 فرزند اداره کردند. در همان دوران، وی که 16ساله بود به جبهه رفت و در عملیات کربلای 4 همراه با 60 غواص دیگر به اسارت درآمد. 4 سال در اسارت بود و امروز دبیر «کنگره ملی شهدای غریب در اسارت» است. او در این برنامه، روایت تشکیل این کنگره و عدد شهدای غریب در اسارت را بیان میکند.
مروری بر کتاب «اردوگاه مخفی» اردوگاه مخفی، خاطرات خودنوشت محمدحسن میرزایی از اردوگاه اسرای عراقی تا اردوگاه اسرای ایرانی را روایت میکند. این اثر را میثم غلامپور بازنویسی و تدوین کرده است. کتاب در تابستان 1403، توسط انتشارات میراث اهل قلم و با همکاری بنیاد شهید دماوند در 144 صفحه و شمارگان 1000 نسخه منتشر شده است.
دیدار با خانواده صابریعصر یک روز پاییزی در خانهای ساده که در آن عطر صبر و عشق سالها بود در هم آمیخته بود، میهمان شدیم. داوود آقا، جانبازی که سالهاست با جراحت جنگ میجنگد، با لبخندی آرام از ما استقبال کرد. نگاهش، دریایی بود از خاطرات تلخ و شیرین، از روزهایی که در جبههها میگذشت تا امروز که در آغوش خانوادهاش آرام گرفته است.
خاطرات فرشاد نجفیپورامیر سرتیپ دوم پزشک؛ «فرشاد نجفیپور»، جانشین قرارگاه اقتصاد مقاومتی وزارت دفاع، مهمان دویستوسیوچهارمین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1392) بود. او درباره تیراندازی در تپه 114 خاطره گفت. او گفت: «زمانی که شهید علی صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی بودند، دانشجوی پزشکی بودم. توفیق این را نداشتم که از نزدیک با شهید صیاد کار کرده باشم. متولد 1345 هستم. 1363 با بورسیه وارد پزشکی ارتش شدم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 127
به بصره آمدم و به شغل بنّایی مشغول شدم. روزانه به پول شما شصت تومان مزد میگرفتم. در شهر جمهوریه چهار نفر از مجاهدین مسلمان عراق به یکی از کلانتریهای شهر حمله کردند و چند نفر از مأموران آنها را کشتند. درگیری از ساعت دو و نیم شب تا نزدیک شش صبح ادامه داشت. نیروهای دولتی چند تانک به شهر آوردند و ساختمانی را که مجاهدین مسلمان در آن سنگر گرفته بودند به گلولۀ تانک بستند. بالاخره آن چهار مجاهد شهید شدند و دولتِ صدام اعلام کرد که آنها زندانیان فراری بودند. ولی ما میدانستیم که این طور نبود. بعد از 9 ماه احساس کردم دیگر نمیتوانم در بصره بمانم؛ زیرا میترسیدم به عنوان سرباز فراری شناخته شوم و به دست سازمان امنیت بیفتم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|