شماره 90    |    26 مهر 1391

   


 

گزارشی از هفدهمین همایش بین‏المللی تاریخ شفاهی


پنج گفتار درباره تاریخ فرهنگی و تاریخ فرهنگی جنگ عراق و ایران


موضوعات همایش مقاومت و مقابله با سلطه انگلیس در ایران


سهم من از چشمان او، مقدمه نحوه شکل‌گیری ندارد


هنگامه‌ی انسان‌سازی


حضور محمد علی رجایی نخست وزیر ایران در نشست شورای امنیت


24 مهر 59، خونین‏شهر


تاریخ شفاهی ایرانیان در قصه‌ها متبلور شده است


فتاحی: رنج تدوین‌گر تاریخ شفاهی از روایت‌گری آن بیشتر است


بایدها و نباید‏های تدوین در تاریخ شفاهی


نگاهی به کتاب بر سمند خاطره


 



پاورقی شماره 90

خـاطـرات احمـد احمـد (۷)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


ديدار با حضرت امام خمينى
اوج‏گيرى مخالفتها با لايحه «انجمنهاى ايالتى و ولايتى» موجب آشنايى من با نام حضرت امام شد. از آن روز من عاشق و شيفته اين پير فرزانه شدم. برادرم مهدى اين راه را بهتر از من رفت، زيرا او با عضويت در هيئتهاى مؤتلفه، خود را كاملاً تحت انقياد و اطاعت رهبر مردمى انقلاب درآورده بود و به دفعات توانسته بود به محضر ايشان برسد و از رهنمودهاى او بهره جويد.
انديشه ارسال نشريه نداى حق به آدرسهايى كه مجله راه مريم را دريافت مى‏كردند و هزينه‏هاى مربوط به اين كار مانند تهيه پاكت، تمبر و بهاى مجله؛ ما را برآن داشت كه به طور جدى به فكر تأمين بودجه و چاره‏اى باشيم.
روزى كه با برادرم مهدى در اين خصوص صحبت مى‏كردم. او گفت كه گزارشى از فعاليتهايمان به محضر امام بدهيد، اگر كار شما مورد تأييدشان باشد از شما حمايت كرده و كمك مى‏كند. من از او خواستم كه امكان ملاقات با حضرت امام را برايمان فراهم كند. او نيز پس از مشورت با حاج مهدى عراقى خواسته ما را پذيرفت و قول داد كه در اولين ملاقات با امام، تقاضاى ما را براى ديدار حضورى طرح كند.
ما نيز مشغول تهيه گزارشى شديم تا بتوانيم به‏آن‏وسيله نظر و تأييد امام را نسبت به كارهاى خود جلب كنيم. مرجانى كه دايره فعاليتش گسترده‏تر و نفوذى در حوزه مركزى بود، توانست حدود 48 جلد كتابى را كه درباره تبليغ ميسيونرهاى مسيحى در ايران چاپ شده بود، جمع كند. ما اين كتابها و يك سرى نشريات راه مريم و راه عيسى را داخل يكى، دو تا گونى ريخته و منتظر شديم تا روز موعود فرارسد.
اوايل سال 1342 روزى كه برادرم و شهيد حاج مهدى عراقى با حضرت امام ملاقات داشتند، من، مرجانى و ميرمحمد صادقى نيز با آنها همراه شده و به قم رفتيم.
شهيد حاج مهدى عراقى و برادرم، صبح به ديدار حضرت امام رفتند و ما در حرم حضرت معصومه(س) منتظر آنها شديم. وقتى از نزد امام برگشتند، به ما گفتند: «براى همين امروز ساعت 5/3 تا 4 بعدازظهر وقت ملاقات براى شما گرفتيم. ما با شنيدن اين خبر خيلى خوشحال شديم. آن روز را در حرم به زيارت، دعا و نماز گذرانديم تا ساعت ديدار فرا رسيد.
وارد منزل حضرت امام شديم. خانه‏اى با سبك و معمارى قديمى و بافت اندرونى و بيرونى درمقابلمان بود. در كنار حياط اندرونى چند تخت چوبى قرار داشت و روى آن فرش يا زيلو بود. منتظر آمدن امام شديم. امام آمد، نور آمد. از جاى برخاستيم، سلام داديم و اداى احترام كرديم. امام جواب سلاممان را دادند، بعد ما در مقابل ايشان زانو زديم و نشستيم و با اجازه ايشان گزارش فعاليتهايمان را ذكر كرديم. از مبارزه و تبليغ و خطر ميسيونرهاى مسيحى صحبت كرديم. درباره «ادونتيستهاى روز هفتم» و اينكه چه كسانى هستند و چه مى‏كنند، توضيح داديم.
مرجانى براى اغراق گفت كه اينها (ميسيونرهاى مسيحى) توانسته‏اند در شهرستان همدان يك روستا را كاملاً مسيحى كنند. با اين گفته، حضرت امام با هيبت هميشگى خود به او نگاه كردند و پرسيدند: «كجاست؟» مرجانى متوجه شد كه امام به اغراق او پى برده و در نتيجه ساكت شد و ديگر چيزى نگفت. ولى ما بريده بريده حرفهاى خود را زديم و با همان حال و روح جوانى گفتيم كه ما قصد مبارزه با آنها را داريم و مى‏خواهيم پرچم اسلام را در همه جا به اهتزاز درآوريم.
بعد نشريات راه مريم و راه عيسى و كتابهايى را كه با خود همراه برده بوديم، از گونى درآورديم و يك يك به امام نشان داديم. با صحنه جالبى مواجه شديم. امام هر جزوه و كتابى را كه مى‏گرفتند، نگاهى به عنوان آن مى‏كردند و مى‏فرمودند: «ديده‏ام، ديده‏ام، اين را هم ديده‏ام.»
و آنها را كنار دست خود مى‏چيدند. ما باورمان نمى‏شد كه امام اين همه كتاب و جزوه را ديده باشند، به همين‏خاطر رفتار ايشان به ما برخورد، طورى‏كه در درون احساس ناراحتى مى‏كرديم. اينكه امام حتى يك كتاب را هم نگفتند كه نديده‏ام، براى ما تازگى داشت. بغض گلويمان را گرفته بود. امام وقتى عناوين همه كتابها را ديدند و كنار گذاشتند، فرمودند كه دو تا كتاب ديگر هم هست و اسامى آن دو را ذكر كردند (كه البته من الان اسم آنها را به خاطر ندارم) و درباره آنها صحبت كردند. ما جاخورديم، عجيب بود. ما نتوانسته بوديم به اين دو كتاب دسترسى پيدا كنيم.
گويا در آن كتابها به مرزهاى كشور شُبهه وارد شده بود و رژيم طاغوت به همين علت اجازه نشر و توزيع آنها را به مسيحيان نداده بود. ما از اطلاع و وقوف امام به اين دو كتاب و مطالب آن بسيار شگفت زده شديم. ناراحتيمان فراموش شد و كمى خود را جمع و جور كرديم. فهميديم كه ما دچار توهم شده‏ايم وامام خيلى جلوتر از همه حركت مى‏كنند.
بعد از اين درس بزرگ، به امام گفتيم كه ما ده‏هزار آدرس را كه جزوات ادونتيستها به آنجاها ارسال مى‏شود به‏دست آورده‏ايم و قصد داريم در مقابل حركت آنها به همان آدرسها نشريه نداى حق را بفرستيم، ولى مشكل مالى و بودجه‏اى داريم.
حضرت امام (نقل به مضمون) فرمودند: «اينكه مبارزه نيست و اينها شما را به خود مشغول نكنند.» ما دوباره جا خورديم و با تعجب پرسيديم: «مبارزه نيست؟! پس چه چيز مبارزه است؟!» امام (نقل به مضمون) فرمودند: «اينها پنجاه سال است در اين مملكت كار مى‏كنند، نتوانسته‏اند هيچ موحدى را مسيحى كنند. لاابالى كرده‏اند، ولى بى‏دين نكرده‏اند. اين جريانات يك سرمنشاء دارد، مثل يك نهر است، شما برويد دنبال سرچشمه. اينها همه از فساد رژيم است، شما برويد دنبال آن، اينها وقتتان را مى‏گيرد.»(1)
ما بيشتر منفعل شديم. ديديم كه امام مى‏گويند اينها مبارزه نيست، پس اين همه زحمتى كه ما مى‏كشيم چه مى‏شود؟
حضرت امام مطالب خود را ادامه دادند و فرمودند (نقل به مضمون): «يك گروه دارند كار مى‏كنند به نام ضدبهايى، كه مربوط به آقاى حلبى است، مى‏خواستم به‏آنجا معرفى‏تان كنم، اما آن هم مبارزه نيست.» با مطلب آخرى كه امام در آن جلسه فرمودند، دريافتيم كه ايشان به همه زوايا و ابعاد وارد و آگاه هستند و خيلى راحت و صريح سخن مى‏گويند. به ايشان گفتيم: «پس ما بايد چه كار كنيم؟ تكليفمان چيست؟»
حضرت امام با همان لحن شيرين كه همه قشرها آن را درك مى‏كنند، فرمودند (نقل به مضمون): «همين مبارزه‏اى كه روحانيت دارد مى‏كند، همين كار را بكنيد.»
ما در ذهن و فكر خود به اين مى‏انديشيديم كه روحانيت كار خاصى نمى‏كند. به مسجد و منبر مى‏رود و سخن‏رانى مى‏كند. اگر سخن‏رانيش خيلى تند باشد، مى‏آيند او را مى‏گيرند و چند صباحى به زندان مى‏برند. ما در آن زمان بيشتر از اين حد نمى‏توانستيم فكر كنيم و نمى‏توانستيم قبول كنيم كه كار روحانيت مبارزه است. اما گذشت زمان ثابت كرد كه در فعاليتها و حركتهاى انقلابى، آنچه كه مفيد و مؤثر بود، همين حركت روحانيت بود كه موجب سلامت ساير فعاليتها و موجب حركت عظيم ملت و امت اسلامى شد. ما آن روز به مبارزه مسلحانه، كارهاى تشكيلاتى و حزبى و جنگهاى چريكى مى‏انديشيديم و اين نوع حركتها (وعظ و خطابه روحانيون) براى ما مبارزه قلمداد نمى‏شد. اين گذشت زمان بود كه خلاف انديشه ما و صواب انديشه امام را ثابت كرد.
مدت ملاقات ما با امام به پايان رسيد. از ايشان خداحافظى كرده و بازگشتيم. تا ابد اين خاطره و ملاقات درس‏آموز و عبرت‏انگيز از لوح ديده و دل ما بيرون نخواهد رفت.



۱ ـ آقاى محمد ميرمحمد صادقى درخصوص اين ملاقات و سخنان حضرت امام مطالبى را با اندكى تغيير، در اختيار واحد تاريخ شفاهى دفتر ادبيات انقلاب اسلامى قرار داده‏اند.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'