شماره 593    |    24 خرداد 1402
   

جستجو

تبعات استفاده غلط از عنوانِ تاریخ شفاهی

اینکه خاطرات و مطالبی درباره یک شهید یا فرد خاص را در قالب کتابی منتشر کنند و نام آن را «تاریخ شفاهی شهید...» بگذارند، اگرچه کاری محترم و قابل ستایش است؛ اما تاریخ شفاهیِ آن فرد نیست. اساساً یک کتاب، حتی اگر از نظر محتوایی غنی و به لحاظ حرفه‌ای وضعیت مطلوبی هم داشته باشد، به تنهایی نمی‌تواند تاریخ شفاهیِ آن فرد به شمار آید.

سیصد و سی و نهمین شب خاطره -4

نامه‌رسان

حسین محمودیان گفت: من در مقابل بسیاری از حاضرین این جمع، سابقه‌ای ندارم. اولین بار که به جبهه اعزام شدم و اجازه حضور در جبهه به من داده شد، 26 اسفند1364 بود. شهید مرتضی مروتی که از دوستان من بود،‌ در تاریخ 15 اسفند 1364 نامه‌ای برایم نوشته بود که این‌گونه آغاز می‌شد: «برادر پستچی، خسته نباشی. تهران، مهرآباد جنوبی، 20 متری شمشیری، خیابان بنیان، کوچه شهید اکبر واحدی، دست راست، درب چهارم، برسد به‌ دست حسین محمودیان.

مروری بر کتاب ریه‌های سوخته

کتاب «ریه‌های سوخته» در سال ۱۴۰۰ توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس (آذربایجان غربی) منتشر شده است. کتاب 280 صفحه دارد؛ مصاحبه و تدوین آن را جلال کاویانی انجام داده است. روی جلد نوشته شده: تاریخ شفاهی عبدالرحیم نجف‌قلی‌زاده سرایی. به نظر می‌رسد تاریخ شفاهیِ یک فرد را نمی‌توان ملاکی برای نامگذاری و پژوهش قرار داد؛ چراکه تاریخ شفاهی، خاطرات و مشاهدات یک فرد و شاهد عینی یک ماجرا محسوب می‌شود.

عزل بنی‌صدر

خاطرات آیت‌الله مجتهدی تبریزی

چندی پس‌ از شروع جنگ تحمیلی، امام(ره) فرماندهی کل قوا را به بنی‌صدر تفویض کرد در پی آن، وی فرماندهی جنگ را بدست گرفت. بنی‌صدر در مقام فرماندهی کل قوا به ارتش عنایت مختصری داشت ولی نه‌تنها با سپاه پاسداران همکاری نمی‌کرد و به آن التفاتی نداشت، بلکه با آن مخالفت می‌کرد. من چند بار که به جبهه رفتم و با چند تن از فرماندهان سپاه به گفت‌وگو پرداختم، همگی از بنی‌صدر شکایت می‌کردند و می‌گفتند این آقا به اندازه‌ کافی مهمات جنگی در اختیار سپاه نمی‌گذارد.

خاطرات محمدرضا گلشنی

محمدرضا گلشنی، رزمنده آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان دویست‌ و ششمین برنامه شب خاطره(6 آبان 1389) بود. او درباره اسارت و حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی خاطره گفت؛ حاج آقا ابوترابی به امام رضا(ع) علاقه داشت؛ در ایام شهادت امام رضا اسیر شد؛ در همان ایام هم کنار حرم امام رضا دفن شد. در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 51

ساعت دوازده شب، هوا روشن و مهتابی بود. حمله شروع شد. نیروهای شما ما را گلوله‌باران کردند. خیلی به طرفمان شلیک شد. بیشتر آنها درست به هدف می‌خورد. پشت خاکریز دراز کشیده بودم و جلو را نگاه می‌کردم. منطقه جلو خاکریز مسطح و خاکش سفت و سخت بود. ناگهان هوا منقلب شد. تکه ابر سیاه بزرگی روی موضع ما آمد و همه جا را سیاه کرد. چندان اهمیتی به این ابر ندادم زیرا منطقه روبه‌رویم را نگاه می‌کردم. عده خیلی زیادی از نفرات شما سینه‌خیز به طرف خاکریز می‌آمدند، عده‌شان خیلی زیاد بود. به سرعت روی زمین می‌خزیدند و پیش می‌آمدند. خیلی ترسیدم و به سربازان اطرافم گفتم: «ایرانیها آمدند.» آنقدر نزدیک شده بودند که من صدا می‌کردم «شما کی‌ هستید؟» و البته کسی جواب نمی‌داد. ترس و وحشت وجودم را فراگرفته بود. متحیر بودم و نمی‌دانستم چکار کنم. ناگهان این عده مسیرشان را تغییر دادند و آمدند پشت خاکریز.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.