شماره 513    |    19 آبان 1400
   

جستجو

معرفی کتاب «قهرمان ناشناس»

تاریخ شفاهی آزاده جانباز خسرو آدم‌نژادغفور

در فصل اول کتاب «قهرمان ناشناس»، آزاده جانباز خسرو آدم‌نژادغفور به دوران قبل از ورودش به ارتش می‌پردازد. نخست ضمن معرفی خود از والدینش و باورها و اعتقادات دینی و مذهبی‌شان می گوید. سپس با اشاره به محله‌ای که در آن سکونت داشتند خاطراتی از دوران نوجوانی و جوانی‌اش را بازگو می‌کند. از آموزگاران و مدیران مدارسی که در آن‌ها تحصیل کرده بود می‌گوید و اینکه بعد از اخذ دیپلم بلافاصله وارد ارتش می‌شود.

سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره - 2

ساخت دفتر مداحی در اسارت

عراقی‌ها به موصل4 می‌گفتند اردوگاهِ خرابکارها. در هر اردوگاهی که حرکتی مذهبی انجام می‌شد، یک عده را جدا کرده و به این اردوگاه می‌آوردند. این باعث شده بود که موصل4 تبدیل به یک اردوگاهِ ناب و درجه یک شود که همه ما در آن‌جا یک‌دست بودیم. به همین دلیل آن‌جا جاسوس هم نداشتیم و فقط یک نفر از کادر منافقین در آن‌جا بود که او هم نمی‎توانست کاری کند. پس از گذشت یک سال، یک روز نمایندگان صلیب سرخ که وارد اردوگاه شدند، آن منافق دوید و به دست و پای یکی از صلیب سرخی‌ها افتاد و با التماس از او خواست که من را از اینجا ببرید. اینها با من کاری ندارند ولی نقشه می‌کشند تا من را بکشند!

خاطرات محمدباقر قالیباف

محمدباقر قالیباف، ششمین رئیس مجلس شورای اسلامی و از فرماندهان دوران دفاع مقدس، مهمان صد و هفتاد و پنجمین برنامه شب خاطره(مهر 1387) بود. او درباره رفاقت با یک افسر عراقی به نام «سعد» و تحویل او به آقای افشاری مسئول اسرای عراقی خاطره گفت و ماجرای دیدار مجدد با سعد پس از دو سال در مشهد را روایت کرد. این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

مهران، شهر آینه‌ها – 8

بچه‌ها جسد حسن را پیدا کردند. بدن او از رگبار گلوله سوراخ سوراخ شده بود. حالا باران از ترکتازیش دست برداشته بود و نم‌‌نم می‌بارید؛ شاید در غم بچه‌های شهید شده، قطره قطره اشک می‌ریخت! تعدادی از دسته‌ها، قسمتی از خط عراقیها را گرفته بودند و مشغول پاکسازی و پیشروی بودند. خطوط دشمن از جناح راست هنوز کاملاً تسخیر نشده بود. «گردان 417» با قایق وارد خط شد و پیشروی را شروع کرد. پاکسازی خط را به گردان غواصان واگذار کردند.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.