شماره 479    |    29 بهمن 1399
   

جستجو

سیصد و بیست و یکمین برنامه شب خاطره - 2

شکنجه‌گران راستگو!

در سال 1355 حکومت تصمیم گرفت مبنای تقویم را از هجری به شاهنشاهی تغییر دهد. از آن‌جا که روال بر این بود که هر سازمانی در انتهای هر سال تقویم سال آینده را برای خود چاپ می‌کرد؛ من هم یک تقویم با دوازده برگ طراحی کردم و در هر برگ از آن یک آیه از قرآن متناسب با اتفاقات آن ماه قرار دادم. به طور مثال برای اسفندماه که سال‌روز تأسیس حزب رستاخیز بود، آیه معروف غلبه حزب‌الله[1] را گذاشته بودم؛ در ابتدای تقویم هم بزرگ نوشته بودم سال 1355 هجری شمسی (به جای 2535 شاهنشاهی).

خاطره‌گویی‌های خاص شاه و واکنش مصاحبه‌گران خارجی به آنها

با انتشار کتاب «مأموریت برای وطنم» به قلم محمدرضا پهلوی در شهریور ۱۳۳۹، که می‌توان آن‌را زندگینامه خودنوشت و خاطرات وی دانست، برای نخستین بار مسائلی مطرح شد که پیش از آن حرفی از آن‌ها در میان نبود. وی که مطابق اصل 35 قانون اساسی ایران سلطنتش را «موهبتی الهی» می‌دانست، بر این نظر بود که خداوند او را برگزیده و مأموریت داده تا بر سرزمین و مردم ایران سلطنت کند.

خاطرات زهرا سیاهپوست - 2

زهرا سیاهپوست، امدادگر اورژانس دوران دفاع مقدس، مهمان صدوبیست‌وهشتمین برنامه شب خاطره (4 تیر 1383) بود. او درباره اولین ماموریتش به جبهه خاطره گفت. او گفت اولین جایی که ما را بردند، جایی بود نزدیک آبادان که به آن دارخوین می‌گفتند. در دارخوین یک بیمارستان صحرایی درست کرده بودند که ما دو هفته در آنجا مجروحان پاتکی را مداوا می‌کردیم. این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات زهرا سیاهپوست - 3

زهرا سیاهپوست، امدادگر اورژانس دوران دفاع مقدس، مهمان صدوبیست‌وهشتمین برنامه شب خاطره (4 تیر 1383) بود. او درباره عملیات بدر و تفکیک مجروحان شیمیایی و کمبود فضا برای آنها خاطره گفت. این روایت‌‌ را ببینیم.

بر فراز میمک – 2

خاطرات ستوان دوم خلبان احمد کروندی

مدت زمانی تقریباً طولانی بود که عراق توانسته بود با پشتیبانی از نیروهای ضدانقلاب و گروهکهای وابسته ـ بدون هیچ درگیری و تنها با یک نقل و انتقال ساده ـ نوسود را به تصرف خویش در آورد و یک نیروی نیمه‌سنگین را آنجا مستقر کند. و در این میان با داشتن قلۀ «شمشی» در حفظ و حراست آن کاملاً هوشیارانه عمل نماید.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

بر فراز میمک – 3
فرماندار در حالی که به احترام یحیی از جایش بلند شده بود، گفت: «شما خلبانها باید خوب بخورید تا بتوانید خوب بجنگید.» و در حالی که با دست ما رابه صرف غذا دعوت می‌کرد، ادامه داد: «قابل شما رو نداره.»
یحیی گفت: «ای بابا، آقای کاظمی! ما هم با نون خشک می‌جنگیم، خجالتمان می‌دهید.»
بعد از خوردن ناهار، شهید کاظمی که تا آن لحظه ساکت بود، گفت: «پس بقیه خلبانها کجا هستند؟»
یحیی علت نیامدن بچه‌ها را برای او تشریح کرد و شهید کاظمی هم وضعیت منطقه را برای ما توضیح داد. برای اینکه بتوانیم با منطقه بیشتر آشنا شویم، از او درخواست خودرو کردیم تا به «نودشه» برویم. شهید کاظمی با این درخواست موافقت کرد و گفت به علت اشراف کامل عراقیها روی منطقه، ورود هر نوع خودرویی به جز خودروی غذا باعث سوءظن آنها می‌شود. برای همین بهتر است با وانت غذا که ساعت دوونیم بعدازظهر شام شب را به نودشه می‌برد برای شناسایی به آنجا برویم.
بالاخره ترتیب کار داده شد و به راه افتادیم. وانت با زوزه‌ای بلند راه خروجی شهر پاوه را در پیش گرفت و تقریباً یک ساعت بعد به نزدیکی نودشه رسیدیم. «شمشی» با قلۀ بلندش همچون دیواری عظیم و بلند در مقابلمان استوار ایستاده بود. احساس کردم که شمشی هم از این که غریبه‌ای رویش نشسته، سخت عزادار است.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.