شماره 457    |    19 شهريور 1399
   

جستجو

در گفت‌وگو با بتول قیومی مطرح شد

با پول شیرینی آزادی خرمشهر برای اتاق عمل لباس تهیه کردیم

وقتی جنگ شروع شد و هواپیماهای عراقی به فرودگاه مهرآباد حمله حرکت کردند، من به مدرسه دخترم رفته بودم و دیدم مدیر و معلم‌ها گریه می‌کنند. می‌گفتند جنگ شده و بدبخت شدیم. آنها را دلداری دادم و گفتم: «باید ببینیم ما چه‌کاری از دست‌مان برمی‌آید.» آمدم خانه و تصمیم گرفتم خانه‌ام را تبدیل به ستادی برای کمک به جبهه‌ها کنم.

روایت‌های زنانه از شخصیت و زندگانی مردان بزرگ انقلاب و جنگ - 2

خاطرات ژیلا بدیهیان از همسرش شهید حاج ابراهیم همت

دومین کتاب از مجموعه نیمه پنهان ماه

دلم جای دیگر بود... به جز اینها هنوز از برخورد اول حاجی دلخور بودم. وقتی صحبت خواستگاری شد، از حرص آن جلسه هم که بود گفتم نه. خودشان البته خیلی اصرار می‌کردند که حداقل باهم صحبت کنیم. من پیغام دادم: آدم که نمی‌خواهد چیزی بخرد وارد مغازه که نمی‌شود. من نمی‌خواهم ازدواج کنم. دلیلی ندارد صحبت بکنم.

سیصد و شانزدهمین شب خاطره-2

سلاح اصلی مانده از جنگ، فرهنگ ایثار و شهادت است

ملیات خیبر در منطقه خوزستان و هورالعظیم شکل گرفت که تقریباً از سه جبهه مختلف در منطقه‌های طلائیه، جزایر شمالی و جنوبی و القرنه آغاز شده بود. بنده در شب عملیات در منطقه القرنه حضور داشتم، بعد از این‌که کارهای عملیات تمام شد، به عقب برگشتیم. زمانی که به عقب برگشتیم دور تا دور خاک‌ریز اسامی دوستانی که شهید شده بودند دیدم؛ دوستانی که تا چند روز پیش در کنار ما بودند.

خاطرات محمدرضا طالقانی - 2

محمدرضا طالقانی، سرپرست فدراسیون کشتی پهلوانی و ورزش باستانی و محافظ امام خمینی(ره) در 12 بهمن سال 1357، مهمان صدوبیست‌وچهارمین برنامه شب خاطره (2 بهمن 1382) بود. او درباره ماجراهای پس از سخنرانی امام خمینی(ره) در 12 بهمن سال 1357، و ازدحام مردم در زمان سوار شدن به هلی‌کوپتر خاطره گفت. این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی- 73
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
برخاستم و به سوی او رفتم. اوهمراه سروان «عبدالکاظم» افسر ضداطلاعات و ستوان «شامل» جانشین معاون فرمانده، خسته و وحشت‌زده به طرف ما می‌آمد. از او پرسیدم: «فرمانده! من چه کار باید بکنم؟»
گفت: «اوضاع بسیار بد است. سربازها ما را رها کرده و پا به فرار گذاشته‌اند. سپس افزود:‌ «این زره‌پوش در اختیار توست.»
آنگاه به بهانه بازگشت به مقر هنگ به طرف مقر تیپ فرار کردند. زره‌پوش را آوردم و در حالی که به آن زخمی‌های بیچاره نگاه می‌کردم، ناگهان به ذهنم خطور کرد که خودم، زره‌پوش، آمبولانس و زخمی‌ها را تسلیم نیروهای اسلام کنم. اما حال بعضی از زخمی‌ها وخیم بود. از ترس این که مبادا گناه مردن آنها به گردنم بیفتد، تصمیم گرفتم همه آنها را به وسیله زره‌پوش به پشت جبهه تخلیه نمایم.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.