شماره 298    |    06 ارديبهشت 1396
   

جستجو

با خاطرات عباس کیانی که در منطقه جنگی «رئیس توپ» بود

روز شکار میراژ ارتش صدام

عصر یک روز سرد زمستانی، مهمان خاطرات عباس کیانی بودم. عباس یکی از رزمندگان دفاع مقدس است که به عنوان عضوی از ارتش جمهوری اسلامی ایران بیش از 2700 روز سابقه حضور در جبهه‌های جنوب و غرب کشور را دارد. «توپچی»‌ها به این دلیل که در خط اول نبردها نبوده‌اند، کمتر به خاطرات‌شان پرداخته شده است، اما یک توپچی توپ پدافندی 23 م.م به دلیل اینکه بیشتر از خدمه توپ‌های دیگر در معرض اصابت گلوله‌های جنگنده‌هاست، گفتنی‌های جذابی از درگیری این توپ با بمب‌افکن‌ها و جنگنده‌ها دارد.

مصاحبه تاریخ شفاهی و ضرورت‌های آن- 3

انتخاب موضوع

انتخاب موضوع، یکی از مهم‌ترین مراحل مصاحبه تاریخ شفاهی است. مصاحبه‌های تاریخ شفاهی یا موضوع‌محورند و یا فردمحور. طبیعی است که برای انتخاب موضوع، باید از دقت زیادی برخوردار بود. قبلاً گفته شد که مصاحبه‌گر تاریخ شفاهی ضمن روحیه جست‌وجوگری و تحقیق، باید سطح مناسبی از معلومات عمومی و تخصصی را دارا شده و از هرگونه تعصب نسبت به افراد و جریان‌های سیاسی و اجتماعی اجتناب ورزد.

کتاب‌های «روایت دوم از دفترچه آلبالویی» و «هفت‌سین کاغذی» منتشر شدند

ادامه تدوین تاریخ شفاهی رزمندگان و آزادگان شمال ایران

واحد فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه‌های هنری گیلان و مازندران، دو عنوان کتاب جدید توسط انتشارات سوره مهر عرضه کرده است. این کتاب‌ها چاپ سال 1396 هستند: «تاریخ شفاهی رزمندگان دفاع مقدس 5: روایت دوم از دفترچه آلبالویی؛ خاطرات محمود رنجبر» و «تاریخ شفاهی آزادگان گیلان ـ شهرستان تالش 2: هفت‌سین کاغذی؛ خاطرات شفاهی سیروس بلوریان».

خاطرات هاشم درچه‌ای

سردار سید هاشم درچه‌ای، جانباز و آزاده و از فرماندهان دوران دفاع مقدس، مهمان بیست‌وسومین برنامه شب خاطره (3 آبان 1373) بوده است. او در این برنامه، خاطراتی از سال‌های اسارت و ساعت سکوت در آسایشگاه اسیران و خودشناسی آنان گفت. این روایت را ببینیم.

امروز چه خبر است؟ 50 سال بعد مردم به آن علاقه‌مندند

سنت کلر شورز، شهری در میشیگان است که از سال ۱۹۵۱ تشکیل شد و بسیاری از ساکنان شهر ساحلی روزهای نخست ایجاد آن را به یاد دارند. دهه‌های ۱۹۶۰، ۷۰ و ۸۰ برای ساکنانش چگونه بوده است؟ کمیسیون تاریخ شورای شهر سنت کلر شورز می‌خواهد داستان‌های این دوره را در قالب یک طرح تاریخ شفاهی پیدا و حفظ کند.

دانش‌آموزانی که برنامه ۳۷ ساله طرح‌های تاریخ شفاهی را ادامه دادند

ماه‌ها کار سخت، در مدرسه ترستون به اوج خود رسید. نود دانش‌آموز کلاس ششم، هر یک، یک دقیقه وقت داشتند تا حکایت‌ها و آموخته‌های خود از افرادی که با آنها به ‌عنوان قسمتی از سنت ۳۷ ساله طرح‌های تاریخ شفاهی مدرسه لاگونابیچ مصاحبه کردند، با دیگران در میان بگذارند.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

صدای بال ملائک(13)

مرصاد/ راوی: حسین محسنی/ بخش سوم

زندانی پر آب و بی‌غذا

چند ساعت همان‌جا ـ کنار میدان ـ مرا نگه داشتند. دیدم نه اینها حالا حالاها قصد کُشتنم را ندارند. بعد، به یک پناهگاه زیرزمینی انتقالم دادند. تاریکی فرمان می‌راند و چشم، چشم را نمی‌دید. وارد پناهگاه که شدم، تا نزدیکی زانو در آب فرو رفتم. بوی تعفن و لجن هم انسان را گیج می‌کرد. بارانی که قبلاً باریده بود، صحنه را به خوبی آماده کرده بود و گویا منافقین، جای بدتری برای زندانی کردن من سراغ نداشتند.

چشم‌هایم را که خوب گشودم، دیدم تنها نیستم و دو نفر دیگر هم آنجا هستند.

ـ شما چرا اینجاین؟

ـ ما رو هم منافقا گرفته‌ان...

گرم صحبت شدیم و از هم نام و نشانی پرسیدیم.

ـ سرهنگ سلیمی.

ـ سروان نامدار حسینی.

وضع زندان خیلی ناجور بود. سه روز همان‌جا، جا خوش کردیم. شب را به صبح رساندیم و صبح را شب کردیم و در این مدت، اگر فقط تاریک بود و آب و لجن، می‌شد با آن کنار آمد، ولی کتک‌ها دیگر دست ما نبود! هر کس راه گم می‌کرد، سراغ ما می‌آمد و تا خسته نمی‌شد، دست بردار نبود، تازه طلبکار هم بودند.

ـ بگید ببینم این طرف‌ها چقدر توپ ضد هوایی دارید؟ نیرو چقدر دارید؟ منزل پاسدارها کجاست؟


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.