شماره 267    |    10 شهريور 1395
   

جستجو

خاطرات محمد مجیدی از سال‌های مقاومت در برابر ارتش صدام ـ بخش نخست

10 روز جبهه و 4 سال اسارت

محمد مجیدی، در سال‌های دفاع مقدس به جبهه رفت تا بتواند در یکی از مراحل عملیات کربلای ۵ حضور یابد؛ اما فقط ۱۰ روز پس از حضور در جبهه‌های نبرد به اسارت نیروهای دشمن بعثی درآمد و 4 سال از بهترین روزهای نوجوانی‌اش را در اردوگاه‌های ارتش صدام گذراند. مجیدی در گفت‌وگو با سایت تاریخ شفاهی ایران، خاطرات خود از سال‌های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را بیان کرده است.

در شب خاطره ۲۷۱ بیان شد

ماجراهای رزمندگان اصفهانک

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، دویست‌وهفتادویکمین برنامه از سلسله‌ برنامه‌های شب خاطره، عصر پنجشنبه چهارم شهریورماه ۱۳۹۵ در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار شد. در این مراسم عبدالرضا طرازی، از بی‌سیم‌چیان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) و رحیم قمیشی، معاون گردان کربلا و از آزادگان هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به بیان خاطرات خود از دوران دفاع مقدس در جبهه‌های غرب و جنوب پرداختند.

سخنرانی امام موسی صدر

این سخنرانی امام موسی صدر، اسفند سال 1350 در حسینیه عمادزاده اصفهان در جمع علما و روحانیون و در شب عید قربان ایراد شد. در این سخنرانی، دلیل تاسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان بیان شده است.

خاطرات حجت‌الاسلام میرسیدی

حجت‌الاسلام سید حسین میرسیدی، رزمنده و آزاده دفاع مقدس، مهمان هشتمین برنامه شب خاطره (21 مرداد 1372) بود. میرسیدی در عملیات بیت‌المقدس اسیر ارتش صدام شد. او در این فیلم خاطراتی از زمان اسارتش گفته است.

«تب و تاب» سال‌های مبارزه از نگاه محمدرضا فرتوک‌زاده

خاطراتی از فضای انقلابی دانشگاه‌ شیراز

در جریان انقلاب، در شهرهای مختلف ایران چه می‌گذشته؟ مردم چقدر درگیر مبارزه علیه حکومت پهلوی بودند؟ جو حاکم بر مراکز علمی- فرهنگی چگونه بود؟ اینها پرسش‌هایی است که رسیدن به پاسخ آنها زمانی ممکن است که خاطرات افراد مختلف را در این زمینه بشنویم. دکتر محمدرضا فرتوک‌زاده، کسی است که در کتاب «تب و تاب»* درباره روند پیروزی انقلاب اسلامی در شیراز و تهران، اطلاعاتی را در اختیار مخاطب خود قرار می‌دهد. با توجه به این‌که وی در آن زمان دانشجو بوده، بخشی از خاطراتش درباره جو حاکم بر دانشگاه و مبارزات دانشجویی علیه حکومت پهلوی است.

ابتکار راه‌آهن هند

دعوت از 23 میلیون نفر برای انتشار خاطرات قطار

با توجه به عامه‌پسند بودن سفر با قطار همراه با خاطرات قدیمی خوب، راه‌آهن هند از مردم خواسته ‌است خاطرات و تجربیات خود را از قطار در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک بگذارند. یک مقام ارشد وزارت راه‌آهن هند گفت: ما می‌خواهیم افراد معمولی داستان‌های خود را با قطار، با هشتگ #MyTrainStory روی تمام کانال‌های شبکه‌های اجتماعی در قالب ویدیو، داستان و عکس به اشتراک بگذارند.

شهروندانِ ایالات متحده: به خاطر بمباران‌های اتمی از خدا طلب بخشش کنیم

خاطره‌گویی بازمانده فاجعه هیروشیما برای آمریکایی‌ها

آوارگان و مصدومان، کاغذهای سوخته معلق در هوا و پدری که برنگشت،‌ خاطراتی دور ولی بسیار روشن که توشیوکی میماکی یکی از نجات یافتگان هیروشیما از ششم اوت 1945 (15 مرداد 1324)‌ به یاد می‌آورَد. او خاطراتش را با گروهی از فعالان صلح در واشنگتن، 71 سال بعد از بمباران اتمیِ هیروشیما توسط آمریکا در میان گذاشت.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

چشم در چشم آنان(10)

راوی: فاطمه ناهیدی
به کوشش: مریم شانکی

__________________________

من در ایران با قلاب بافتنی خیلی کار می‌کردم و از آنجا که لطف خدا همیشه شامل حالمان بود، این‌بار هم خدا به یاری ما شتافت. در آن لحظه معنی الهام که تا آن زمان برایم یک سؤال بود ـ که خدا چگونه الهام می‌کند؟ ـ برایم کاملا جا افتاد و او عملاً نشانم داد که الهام چگونه صورت می‌گیرد. یک دفعه به ذهنم رسید که می‌توانیم سنجاق قفلی را به شکل یک سوزن صاف کنیم و سرش را به صورت قلاب درآوریم. نور امیدی در دل معصومه روشن شد. گفت نمی‌شود. گفتم سنجاق را بده. سر سنجاق را به صورت قلاب خم کردم و کمی نخ از لبة سجاف مانتویم بیرون کشیدم و شروع کردم به دوختن. خیلی طول کشید، ولی بالاخره دوخته شد. از آن به بعد آن سنجاق وسیلة دوخت و دوز ما شد. گاهی قسمتی از درز لباسمان را می‌شکافتیم و دوباره می‌دوختیم. و یا درزهایی که خودش پاره شده بود. هم سرگرمی بود هم مشکلمان را رفع می‌کرد. نخ که کم می‌‌آوردیم، از نخ‌های سفیدی که در حاشیه پتوها بود، استفاده می‌کردیم. یک سنجاق سر هم داشتیم که بعد از مدتی شکست. یکی از بچه‌ها جرم زیادی روی دندان‌هایش نشسته بود با این سنجاق سر برایش جرم‌گیری کردم.

گاهی که به این چیزها فکر می‌کردم، متوجه می‌شدم که در همان لحظاتی که احساس تنهایی و بی کسی می‌کنیم، در واقع همه کس و همه چیز داریم و آن خدا بود. به وضوح می‌دیدیم که چقدر همراه ما و کمک ماست. و این که خداوند می‌فرماید شما یک قدم بردارید، من قدم‌ها برمی‌دارم، واقعاً همین است. و ما وجود خدا را فقط در تنگناها احساس می‌کنیم نه در مواقع عادی مثل الان. در آنجا آن‌قدر وجود خدا زیبا احساس می‌شد که تنها ره‌آوردی که من از آن زمان‌ها دارم، فقط لمس وجود خداست. البته اینها فقط یک احساس نبود. گاهی آدم وجود کسی یا چیزی را کاملاً لمس می‌کند و من واقعاً با تمام وجودم خدا را لمس می‌کردم. او را می‌دیدم. می‌دیدم که خدا چقدر قشنگ این سنجاق را از دید عراقی‌ها پنهان می‌کند که بعدها این‌طور به کار ما بیاید. به ما هفته‌ای یکبار ناخن‌گیر می‌دادند. می‌ایستادند تا کارمان تمام شود و آن را تحویل بدهیم.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.