شماره 261    |    30 تير 1395
   

جستجو

به مناسبت بیست‌وهشتمین سالروز پذیرش قطعنامه 598

روشنگری خاطرات درباره پایان جنگ

حمله سراسری ارتش صدام به خاک ایران، روز 31 شهریور 1359 صورت گرفت. مردم ایران در آستانه جنگی ناخوانده قرار گرفتند و در انتظار عکس‌العملی از سوی سازمان ملل متحد بودند. یک هفته بعد، یعنی ششم مهر ماه، قطعنامه 497 توسط سازمان ملل متحد صادر شد، اما مفاد آن به نفع متجاوز بود و در آن، اشاره‌ای به لزوم عقب‌نشینی عراق از خاک ایران نشده بود. پس ملت ما دریافتند که امیدی به نهادهای بین‌المللی برای برقراری عدالت و صلح نیست!

حاج کاظم موسی‌خان

مبارزِ لب فروبسته فراموش شده

نمی‌دانم چرا درباره مردی می‌نویسم که هیچ‌گاه نمی‌خواست شناخته شود و معروف گردد. دوست نداشت از گذشته‌های دور سخن بگوید و خاطراتش را با همه تلخی‌ها و شیرینی‌ها حتی به پسرانش بازگو نماید. شاید نمی‌خواهد با بیان یادمانده‌هایش و فراز و فرود فعالیت‌های سیاسی‌اش، شائبه سهم‌خواهی و کسب شهرت و جایگاه برایش ایجاد شود، پس حدود پنجاه سال مُهر سکوت بر لبانش زد و از زندگانی سیاسی و فعالیت‌های سیاسی خویش سخنی نگفت.

از حوزه‌ هنری تا خط مقدم جنگ

اصغر نقی‌زاده، دوربین و نارنجکش!

اصغر نقی‌زاده، بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون که فعالیت خود را از حوزه هنری آغاز کرده است، با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به عنوان عکاس جنگی به جبهه‌های نبرد رفت تا لحظه به لحظه جنگ را در قاب عکس‌ها به تصویر بکشاند. او که این روزها 54 ساله است، از خاطرات خود درباره روزهای دفاع مقدس در جبهه‌های جنوب و غرب با سایت تاریخ شفاهی ایران سخن گفت.

خاطرات شمس آل‌احمد

شمس‌الدین سادات آل‌احمد (1308- 1389) نویسنده و پژوهشگر، دبیر آموزش و پرورش و برادر جلال آل‌احمد، نویسنده و داستان‌نویس مشهور بود. خاطراتی از او را که در ششمین برنامه شب خاطره (20 خرداد1372) روایت شد، می‌بینیم و می‌شنویم. شمس آل‌احمد، ماجرای دیداری با شهید دکتر مصطفی چمران را تعریف می‌کند.

نگاهی به کتاب «اَم کاکا»

ورود به جزییات و چاشنی‌سازی برای خاطرات

جنگ، پیر و جوان نمی‌شناخت. همه را درگیر کرده بود. از پدر خانواده تا نوجوانی که فرزند او بود، زن و بچه، شهری و روستایی، همه تحت تاثیر جنگ تحمیلی عراق علیه ایران قرار داشتند. همین است که بین رزمندگان از نوجوان تا پیرمرد، از بسیجی تا سپاهی و ارتشی دیده می‌شد. هر کدام از این افراد که جنگ را تجربه کردند، به تنهایی می‌توانند روایتگر گوشه‌هایی از آن باشند. آنها راویان این رویداد بزرگ هستند و هر یک از این روایت‌ها بخشی از تاریخ شفاهی دوران هشت سال دفاع مقدس را تشکیل می‌دهد.

برپایی نوزدهمین همایش بین‌المللی تاریخ شفاهی در هندوستان ـ بخش دوم و پایانی

موقعیت ممتاز مصاحبه‌های بلند تاریخ شفاهی و ساختارهای جایگزین

در سومین روز از جلسات همزمان، صداهای به حاشیه رانده شده، سرگذشت مردمان خاموش، روایت‌ها و ضدروایت‌ها مطرح شدند. همچنین بخش‌های آرشیو تاریخ شفاهی به بحث و گفت‌وگودر مورد نقش آرشیو در جمع‌آوری، حفظ و نگهداری اطلاعات و چالش‌های هر کدام از این مقولات پرداختند. مباحث در دیگر بخش‌ها شامل: مورخان تاریخ‌شفاهی جوامع بومی و تجربه آنها از استعمار؛ تاریخ شفاهی و سیاست هویت؛ جنسیت و تاریخ شفاهی؛ تاریخ‌های خانوادگی، روایت‌های تاریخ شفاهی شوروی و تجارب دوران پس از فروپاشی شوروی؛ جنسیت و هویت؛ روایت‌های شفاهی و مباحث خاطرات بودند.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

چشم در چشم آنان(4)

راوی: فاطمه ناهیدی
به کوشش: مریم شانکی

__________________________

فرمانده آمد. پرسید: «عربی بلدی؟» گفتم: «نه.» مترجمی را به اسم علی آوردند که شکم خیلی بزرگی داشت. با احترام سلام کرد. فرمانده شروع کرد به سؤال کردن. و از سؤال‌هایش به نظر می‌رسید که بعثی نباشد. می‌گفت: «شما چطور مسلمانی هستید و قرآن می‌خوانید، ولی عربی بلد نیستید.» گفتم: «من قرآن را می‌توانم بخوانم. قرآن با زبان شما فرق می‌کند. زبان شما زبان عامیانه است و با زبان قرآن فرق می‌کند.»

چون نزدیک غروب بود، پرسیدم: «اذان شده؟» گفت: «برای چه می‌خواهی؟» گفتم: «می‌خواهم نماز بخوانم.» گفت: «نماز هم می‌خوانی؟» گفتم: «بله.» گفت: «نماز را به فارسی می‌خوانی؟» گفتم: «نه، به همان زبان قرآنی می‌خوانم.» گفت: «از کجا آمدی؟» گفتم: «از تهران.» گفت: «برای چی؟ ارتشی هستی؟ سپاهی هستی، چی هستی؟» گفتم: «شما حمله کردید ما هم دفاع می‌کنیم. ما همه برای کمک آمده‌ایم. من برای درمان آمده بودم.»

پاکتی را آوردند که خنجری را که به پایم بسته بودم، در آن بود. همین‌طور قیچی و یک سری مدارک دیگر. پرسید: «این برای چیه؟» گفتم: «قبلاً هم گفتم، چون با قیچی نمی‌توانستم لباس سربازها را ببرم، با این لباسشان را پاره می‌کردم.»

با تمسخر خندید و باز یک مقدار درباره مسائل نظامی صحبت کرد و یک مقدار هم درباره انقلاب سؤال کرد که در ایران چه خبر است؟ چه کسی حاکم بر قضایاست؟ مردم چه کسی را بیشتر قبول دارند و چه کسی بیشتر طرفدار دارد؟ چه گروه‌هایی فعالیت می‌کنند؟ فکر کردم حالا که موقعیتی پیش آمده انقلاب ایران را بیشتر باز کنم، پس فرصت را از دست ندهم. شروع کردم به صحبت درباره امام و حرکت مردم و در مقابل سؤالاتی که می‌کرد، توضیحات اضافه می‌دادم.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.