خـاطـرات احمـد احمـد (۱۰)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
تشييع جنازه شيخ جواد فومنى
مرحوم آيتالله شيخ جواد فومنى، از روحانيون مشهورى بود كه در جنوب شهر تهران، پيشرو حركتهاى مبارزاتى و سياسى بود. او با زبان تند و صريحى كه داشت، ابايى از گفتن حقايق و افشاى مفاسد رژيم نداشت. بهخاطر مبارزات علنى و تبليغ بى پرده و صريح عليه رژيم شاه، چند بار دستگير و به اداره اطلاعات شهربانى فراخوانده شده بود.
او به خاطر روحيات سازش ناپذير و خدمات بسيار براى مردم مستضعف و فقير، در ميان عامه مردم تهران از جايگاه و پايگاه خوبى برخوردار بود. رژيم به دليل محبوبيت اين عالم بزرگ و كلام نافذش سعى مىكرد بهشدت از او مراقبت كند.
سرانجام اين مجاهد خستگىناپذير در شب 23 ماه مبارك رمضان (سال 1343) ـ شب قدر ـ به ديدار محبوبش شتافت.(1) مردم با شنيدن خبر فوت اين عالم فرزانه، سراسر غرق در ماتم و اندوه شدند. تشييع جنازه او به يك ميتينگ و راهپيمايى با شكوه تبديل شد. رژيم شاه كه پيش بينى چنين وضعى را مىكرد، در يك اقدام امنيتى، خطوط ارتباط تلفنى، بازار و حوالى ميدان خراسان را قطع كرد.
مردم روزهدار تهران سياهپوش و برخى پابرهنه به تشييع جنازه اين عالم مجاهد شتافتند. جنازه مطهر او را از مقابل مسجد نو مشايعت كردند. من و برادرم مهدى هم مانند قطرهاى به اين رود خروشان پيوستيم و مردانى را ديديم كه گِل بهسر ماليده بودند، زنانى كه لباس مشكى به تن و جوراب كلفت بهپا كرده بودند و بى هيچ ترسى از رژيم براى وداع با پير و مرشد خود آمده بودند.
با راهپيمايى، جنازه را به سمت شهررى برديم. ساواك در طول مسير چند مرتبه سعى كرد تا مانع ادامه مراسم شود، ولى با خشم و مقاومت مردم باز پس زده شد. وقتى وارد خيابان رى شديم، مردم شروع به دادن شعار كردند: «حجتالاسلام ما رفت زدار فنا، واويلا، واويلا.»
در ميدان شوش شخصى بالاى يك سطل حلب خالى هجده كيلويى رفت و شروع به سخنرانى و دادن شعار كرد. ساواك واكنش نشان داد و سعى كرد او را دستگير كند، ولى او با زرنگى خاصى خود را قاطى جمعيت كرد و ساواك او را نيافت. ميدان شوش به شدت شلوغ شد. مشخص شد كه بين جمعيت، مأمورينى با لباس شخصى نفوذ كردهاند. من كه همين طور همراه با جمعيت مىرفتم و به شعارها جواب مىگفتم؛ ناگهان ديدم كسى مچ دستم را گرفت و كشيد. نگاهى به او كردم. گفتم كه چهكار مىكنى؟ گفت: «تكان نخور! يواش با من بيا عقب!» فهميدم كه مأمور ساواك است. گفتم: «برو بابا! اين حرفها چيه؟!» و با او بگومگو كردم. برادرم مهدى كه از من فاصله گرفته بود، متوجه مشاجره ما شد. از همان دور پرسيد: «احمد! چى شده؟» گفتم: «اين يارو دستم را گرفته و مىگه بايد با من بيايى...!»
يكدفعه برادرم با چند نفر ديگر سينه زنان به طرف ما هجوم آوردند. درنتيجه برخورد آنها با ما، فرد ساواكى مجبور شد مچ دستم را رها كند. برادرم بلافاصله مرا به سمت جمعيت هل داد و گفت: «برو...!» من رد خود را در ازدحام و شلوغى مردم گم كردم و او نتوانست ديگر پيدايم كند.
در جاده شهررى، سرپل سيمان، به دستهاى از كماندوها برخورديم كه از بيراهه آمده بودند و همان سرهنگى كه در پانزده خرداد سال 42 مردم را به خاك و خون كشيد، آنها را هدايت و رهبرى مىكرد.(2) با ديدن آنها جنازه را زمين گذاشتيم و شروع به سينه زنى و مرثيه خوانى كرديم. كماندوها خواستند كه از تشييع جنازه جلوگيرى كنند، اما مردم بى اعتنا به آنها به راه خود ادامه داده و آنها را هل دادند و بهكنار زدند.
سرانجام پيكر مطهر شيخ جواد فومنى(3) در حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلامبه خاك سپرده شد و مماتش چون حياتش مايه بركت شد.
دستگيرى مهدى احمد(4)
پس از واقعه 15 خرداد 1342، هيئتهاى مؤتلفه اسلامى به سمت مبارزه مسلحانه روى آوردند. به دنبال اين سياست جديد در بهمن ماه سال 1343، حسنعلى منصور(5) نخست وزير و عامل تصويب لايحه ننگين كاپيتولاسيون(6) توسط چهار تن از جوانمردهاى هيئت مؤتلفه به نامهاى محمد بخارايى، صادق امانى، مرتضى نيك نژاد و رضا صفار هرندى ترور و اعدام انقلابى شد. بلافاصله هر چهار نفر دستگير و پس از مدتى، محاكمه و به شهادت رسيدند. پس از آن دستگيرى گسترده ساير اعضاى هيئتهاى مؤتلفه اسلامى شروع شد. برادر من مهدى نيز كه از بدو تأسيس از اعضاى فعال هيئت محسوب مىشد، دستگير و روانه زندان شد.
ما از محل و مكان بازداشت او بى خبر بوديم، درنتيجه به جاهاى مختلفى از جمله به ساواك و زندانهاى مختلف سر زدم تا خبرى از او بگيرم. مراكز ساواك مخفى و براى مردم ناآشنا بود و من براى پيدا كردن آنها با مشكلات جدى مواجه بودم. در يكى از اين مراجعات، ساواك مرا دستگير و بازخواست كرد.
مأمورين مىخواستند بدانند كه چگونه محل آنها را پيدا كردهام. براى آنها توضيح دادم كه از راننده تاكسىايى خواستم تا مرا به جايى كه ساواك است برساند. آنها هم حرف مرا به ظاهر پذيرفتند. از آنها درباره سرنوشت برادرم سئوال كردم، ولى آنها جواب مشخصى به من ندادند و بعد از ساعتى مرا آزاد كردند.
علاوه بر من ساير خانوادههاى اعضاى هيئتهاى مؤتلفه اسلامى در جستجوى زندانيان خود بودند و مدتى طول كشيد تا فهميديم كه آنها در زندان عشرت آباد (پادگان ولى عصر(عج)) محبوس هستند.
1 ـ آقاى حاج اكبر صالحى در خاطرات خود در اين خصوص مىگويد: «آقاى فومنى را به بيمارستان فيروزآبادى انتقال مىدهند و در آنجا ساواك ايشان را با آمپول مسموم به شهادت مىرساند. بعد از رحلت، جنازه وى را براى غسل به منزل آوردند و هنگام غسل دادن با عرقچينهاى خونى اى كه به بدنش بوده مواجه مىشوند. ساواك براى اينكه مسئله لو نرود، آنها را دزديد...».
ر.ك: خاطرات 15 خرداد. بازار ـ دفتر ادبيات انقلاباسلامى
2 ـ سرهنگ سعيد طاهرى در قيام 15 خرداد سال 42 با افراد تحت امر خود، نقش مؤثرى در به خاك و خون كشيدن مردم بىگناه داشت و در رأس كماندوهاى شهربانى جنايت فجيعى را به بار آورد. وى همچنين در سركوب تظاهرات ضداسرائيلى مردم، هنگام مسابقات ايران و اسرائيل نقش اساسى داشت و عده زيادى را مجروح و دستگير كرد. او بعدها به خاطر جنايات بى شمارش به مقام معاونت رئيسپليس تهران با درجه سرتيپى ارتقا يافت. او از سال 1350 در ستاد فرماندهى كميته مشترك شهربانى به شكنجه و تحقيق از مبارزين و مخالفين رژيم پرداخت.
سرتيپ طاهرى سرانجام در مرداد ماه سال 1351 به دست شهيد محمد مفيدى و شهيد محمد باقرعباسى ترور و کشته شد.
3 ـ آيتالله شيخ جواد فومنى حايرى، فرزند مرحوم آيتالله شيخ جعفر در 22 خرداد 1291، در كربلاى معلى و در خانوادهاى اصيل و روحانى به دنيا آمد. او تحصيلات خود را از مكتبخانه نزد مرحوم حاج شيخ علىاكبر نايينى معروف به خطاط شروع كرد. در ده سالگى ملبس به لباس مقدس روحانيت شد. او تحصيلات حوزوى سطوح را نزد پدر و ديگر استادان و مدرسين حوزه كربلا (مدرسه بادكوبه) گذراند. وى دروس خارج فقه و اصول را در نجف اشرف نزد مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا ضياءالدين عراقى و مرحوم آيت الله العظمى سيدابوالحسن اصفهانى گذراند و در 25 سالگى به درجه شامخ اجتهاد رسيد.
وى پس از فوت پدرش در 1317 ش در 27 سالگى براى نشر احكام اسلام و تربيت افراد با ايمان به تهران آمد و فعاليتهاى دينى و فرهنگى خود را دردمندانه و متعهدانه آغاز كرد. او نگرانيهاى خود را به مردم منتقل مىكرد و آنها را نسبت به مسائل اجتماعى و فرهنگى آشنا مىساخت و برنامههاى رژيم را افشا مىكرد. او به تأسيس و تشكيل بنيادهاى اجتماعى و فرهنگى ـ اسلامى همت گماشت و به صورت عملى وارد عرصه مبارزه و مقابله با نيات استعمارى رژيم پهلوى شد.
برخى تشكلها و بنيادهايى كه وى در تأسيس و راهاندازى آنها نقش اصلى را به عهده داشت، عبارتند از: تشكيل اتحاديه دينى (اجتماع و گروهى كه به اجراى برنامههاى اسلامى، تبليغى و فرهنگى مىپرداخت)، احداث مسجد نو، تأسيس دبستان نو (مخصوص دوشيزگان)، تأسيس اولين كودكستان تربيت دينى، تأسيس شركت تعاونى «روزى دهشاهى» (در اين شركت اعضا و برخى متمكنين روزى دهشاهى معادل نيم ريال به صندوق آن براى تأمين هزينههاى مدرسه دخترانه و كودكستان پرداخت مىكردند)، تأسيس دبستان نو (ويژه پسران)، احداث مسجد نو شماره 2 و...
او مجموعا چهار بار توسط ساواك دستگير و مورد بازجويى و شكنجه قرار گرفت.
سرانجام اين شيخ مجاهد و نستوه در اثر فشارهاى روحى و جسمى بيمار شد و درنهايت مقارن شب 23 ماه مبارك رمضان در سال 43 فوت كرد.
(ر.ك: ستم ستيزان نستوه ـ مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات)
4 ـ مهدى احمد، متولد سال 1311 در تهران و برادر بزرگتر احمد احمد است. او از اعضاى اوليه هيئتهاى مؤتلفه اسلامى و از گروه مسجد امين الدوله بازار دروازه بود. او پس از دستگيرى و بازجويى از طرف ساواك، جزء افراد درجه دو هيئت محسوب شد و مدت 57 روز در زندان قزل قلعه و 67 روز را هم در زندان مخوف عشرت آباد گذراند. او همراه ساير برادران همفكر و همرزم خود دو بار به اعتصاب غذا دست زد و سرانجام همراه سيزده نفر ديگر به زندان عمومى قصر بند 3 منتقل شد و در 21/5/1344 آزاد شد.
مهدى احمد كه به شغل آهنگرى در خيابان 17 شهريور اشتغال داشت، فارغ از محدوديتهاى ساواك به مبارزات خود ادامه داد و در سال 1352 پس از درگيرى وحيد لاهوتى با پليس شهرى، تحتتعقيب ساواك قرار گرفت و متوارى شد. و بهشهر مقدس مشهد رفت و با نام مستعار «حاج على ترقى» مشغول به كار شد. ساواك در سال 56 او را شناسايى و دستگير كرد و به شدت تحت شكنجه قرار داد و چون اطلاعات كافى از وى به دست نياورد او را بعد از چند ماه آزاد كرد.
5 - حسنعلى منصور، فرزند رجبعلى منصور منصورالملك، در سال 1302 در تهران به دنيا آمد. او پرورش يافته انگليسيها بود كه بعدها ماهيت امريكايى يافت. او ليسانس حقوق از دانشگاه تهران داشت. پدر وى فراماسون و وضعيت خودش هم مشكوك بود.پيشرفت و ترقى او مديون خدمات پدرش به خاندان پهلوى است. منصور در سال 1340 زمانى كه نماينده مجلس شوراى ملى بود به توصيه امريكاييها «كانون مترقى» را تشكيل داد. بعدها اين كانون توسعه يافت و با نام «حزب ايران نوين» اهداف خود را دنبال كرد. او پس از شكست دولت عَلَم در مقابله با نهضت اسلامى در هجدهم اسفند ماه سال 1342، به عنوان رئيس دولت معرفى شد و در مهرماه سال 1343 لايحه ننگين كاپيتولاسيون را به تصويب نمايندگان رساند. او در اول بهمن سال 1343 توسط اعضاى هيئتهاى مؤتلفه اسلامى در مقابل مجلس شوراى ملى ترور و کشته شد.
6- كاپيتولاسيون معروف به حق توحش، قراردادهايى كه به موجب آن شهروندان دولتى در قلمرو دولت ديگر از نظر امور حقوقى و كيفرى تابع قوانين كشور خود هستند و آن قوانين را كنسول آن دولت در محل مأموريت اجرا مىكند. از اين رو آن را در فارسى «حق قضاوت كنسولى» نيز گفتهاند.
تصويب اين لايحه موجى از اعتراضات و خشم مردم و روحانيون را پديد آورد. حضرت امام خمينى درخصوص آن فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحيم. انا لله و انا اليه راجعون، من تأثرات قلبى خود را نمىتوانم اظهار كنم، قلب من در فشار است[...] ملت ايران را از سگهاى امريكا پستتر كردند! اگر كسى سگ امريكايى را زير بگيرد، بازخواست از او مىكنند. لكن اگر شاه ايران يك سگ امريكايى را زير بگيرد بازخواست مىكنند و اگر چنانچه يك آشپز امريكايى شاه ايران را زير بگيرد، مرجع ايران را زير بگيرد، بزرگتر مقام را زير بگيرد، هيچ كس حق تعرض ندارد، چرا؟...»
(سخنرانى امامخمينى در روز 4 آبان 1343 ـ صحيفه نور، جلد اول، ص 140 و 139)