خـاطـرات احمـد احمـد (۱)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
اشاره
انقلاب اسلامى ايران مرهون مجاهدتها و تلاشهاى انسانهاى بىشمارى است كه سكوت شامگاهى را با خروش و بانگ ظلمستيز خود شكستند و با خون خود، خواب مستانه را از چشمان نظام شاهنشاهى ربودند.
اين كتاب نقل وقايع و خاطراتى آشنا و غريب است از كسانى كه به دنبال نور رفتند و براى آن بهايى سنگين پرداختند. و نيز صحبت از كسانى است كه در مه گرفتار آمدند و به بيراهه رفتند و سر به سراب گذاشتند.
روايت حاضر، خاطراتى تلخ و شيرين از آقاى «احمد احمد» است كه بيش از هفتاد ساعت مصاحبه كرد و بيش از دو سال رفت و آمدهاى وقت و بىوقت و تماسهاى مكرر و گاه و بىگاه ما را تحمل كرد و به پرسشهاى روا و نارواى ما پاسخ گفت.
براى احمد در سن پيرى دشوار بود با رجوع به بايگانى ذهن خود خاطرات چهل سال پيش را بازگو كند.اما با صرف وقت، بحث و گفتوگوهاى فراوان و مراجعه به برخى كتب تاريخى و دوستان، اين راه هموار شد. او بارها اذعان مىكرد كه مصاحبهها برايش صحنههاى بازجويى گذشته را تداعى مىكند. چه سخت و طولانى بود ساعت اول مصاحبه و يافتن راهى به انبان ذهن احمد! نمىدانيم عرقى كه بر پيشانى وى نشسته بود از گرماى تابستان سال 76 بود يا از اكراهى كه در بازگو كردن خاطراتش داشت؟
مقدمه چاپ دهم
هفت سال پيش وقتى چاپ اول اين كتاب منتشر و به جامعه عرضه شد؛ انتشارات خاطرات مبارزان سياسى رژيم پهلوى، گسترده و ژرفاى امروزى را نداشت. چنانكه در سايت اينترنتى «مركز اسناد انقلاب اسلامى» در معرفى كتاب (دستنوشتههاى) حسين احمدى روحانى نوشته شده است: «انتشار خاطرات احمد احمد دريچه تازهاى به روى تحقيقات مربوط به سازمان مجاهدين خلق گشود»، و به عبارتى ديگر رهيافتى نو در رسيدن به برشهايى از وقايع تاريخى و شناخت جريانهاى سياسى دهه 1340 و 1350 ايجاد كرد. از آن پس خاطرات محسن نجات حسينى، لطفالله ميثمى، سيدكاظم موسوى بجنوردى، مرضيه دباغ، طاهره سجادى، عزت شاهى و... منتشر شد. دامنه تحقيقات درباره سازمان به قدرى وسعت يافت كه مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى كتاب سه جلدى سازمان مجاهدين خلق را روانه بازار كرد و حتى كوس فرجام آن را نيز به صدا درآورد.
در چنين فضايى كتاب خاطرات احمد احمد جايگاه ويژهاى دارد و هنوز دست به دست مىگردد و مخاطبين بسيارى را به دنبال خود مىكشد. اين ادعا از نقدها و نامههاى رسيده و منتشر شده در مطبوعات، برگزارى جلسات نقد و بررسى و مسابقهها و نيز حجم زياد جملات مخاطبين در سايتها و وبلاگهاى اينترنتى قابل اثبات است.
طى سالهايى كه از انتشار خاطرات احمد مىگذرد شاهد درخواستهاى بسيارى از سوى مردم بودم و هستم كه مىخواستند و مىخواهند قهرمان كتاب را از نزديك ملاقات كنند. احمد نيز تا جاى ممكن آنها را در منزل ميزبان بود و يا تا چندى پيش كه به كمك عصا و چوب زيربغل به سختى پاى رفتن داشت در نشستها و برنامههاى آنها در مراكز دانشگاهى و فرهنگى در تهران و شهرستانها حضور مىيافت. در تمامى اين مدت احمد روز را بدون تماس تلفن و يا ملاقات حضورى در بيان خاطراتش نگذرانده است. نامههاى بسيارى كه در استقبال از اين كتاب نوشته شده در آرشيو «واحد تاريخ شفاهى دفتر ادبيات انقلاب اسلامى» موجود است.
خشنودى و اقبال جامعه ايرانى از كتاب خاطرات احمد احمد نقطه مقابلى نيز داشت و آن ناراحتى و عصبانيت مخالفين نظام جمهورى اسلامى بويژه سازمان مجاهدين خلق بود كه حملات بسيارى به آن كردند، و كسى چون نادره افشارى، از اعضاى سابق شوراى ملى مقاومت در نوشته پرخاشگرانه تندى با عنوان «آن خودسوزى دلسوزى ملى!!» در اينترنت منتشر كرد و هادى شمس حائرى، عضو بريده از سازمان مجاهدين در سالهاى اخير، نقدى ناراحت، مفصل و طولانى نگاشت.
همچنين اين كتاب دستمايهاى شد براى هنرمندان، چنانكه در بهمن 1385 دو قسمت از مجموعه مستند «زيادهاى خاموش» به زندگى و مبارزات احمد اختصاص يافت.
از زيباترين و جذابترين تبعات انتشار كتاب، نشانى يافتن از دوستان و همرزمان قديمى بود. كسانى كه ساليان سال دست روزگار آنها را از هم دور كرده بود. كسى چون دكتر يونس محمدى يا همان قهرمان پرتاب نيزهاى كه قهرمان تحمل شكنجه نيز بود و احمد با نقل خاطرهاى زيبا از او، اسمش را به ياد نمىآورد و در چاپهاى قبلى نيز نام و نشان و اطلاعى از وى پانوشت نشد. ولى امروز از او در اين كتاب نشان بسيار است.
هنگامى كه براى اولينبار در سال 1379 اين كتاب در دست خوانندگان قرار گرفت، هيچگاه تصور نمىكردم كه چنين بازتابهايى را در پى داشته باشد. پارهاى از نامههاى رسيده را در چاپ سوم به كتاب افزودم و از انتشار بازتابهاى بعدى به سه دليل باززدم؛ يك اينكه حجم كتاب اجازه چنين كارى را نمىداد. دوم، نامههاى بعدى هم جنس افزودههاى قبلى بود و آخر اينكه از غلبه حاشيه بر متن ابا داشتم.
وقتى قرار شد براى چاپ دهم، كتاب را دوباره ويرايش كنم، در ابتدا متأثر از شرايط و فضاى زمانه تصميم گرفتم كه نثر آن را تغيير دهم تا شايد بهتر و نياز بيشترى از مخاطبين را پاسخ بگويم. ده صفحهاى پيش نرفته بودم كه انديشيدم و از خود پرسيدم چه ضرورتى دارد كه نثر و ادبيات خاطرات را تغيير دهم. اين كتاب، زاده شرايط و فضاى دهه 1370 است و براى شناختن آن فضا و شرايط، حفظ نثر به روال قبل لازم است، گرچه بسيارى از الفاظ و ادبيات پارهاى از جملات، امروز به مذاقم خوش نمىآيد؛ اما اين امر دليلى بر مخدوش كردن نشانههاى آن زمان نمىشود، پس تمام آن صفحات را پاره كرده دور ريختم و به نثر قبلى بسنده كردم. اما غلطهاى تايپى و برخى اشتباهات محتوايى در پاورقيها را مانند مناصب نظامى سرتيپ طاهرى و يا نام حسينى شكنجهگر را اصلاح كردم و يافتههاى جديد سرگذشت آن قهرمان پرتاب نيزه را به پاورقى كتاب افزودم.
دى 1386
محسن كاظمى
mkazemi69@yahoo.com
اولين آموزه ها
تولد و خانواده
در يكى از روزهاى فصل بهار سال 1318، در روستايى به نام ايرين نزديك اسلام شهر در استان تهران و در خانوادهاى مذهبى به دنيا آمدم. من سومين فرزند خانواده بودم. در دامان مادرى پرمهر و مؤمن به نام طوبى حاجى تهرانى تربيت شدم. در سايه پدرم حسين احمد كه مردى زحمتكش، ساده و بود پرورش يافته و بزرگ شدم.
پدرم در همان روستا به كار كشاورزى و دامدارى اشتغال داشت. وى با اينكه سواد كافى نداشت، ولى سطح فكرش از همولايتيهايش بيشتر بود و در گرهگشايى مشكلات اهالى روستا پيشقدم مىشد و گاهى نقش كدخداى ده را ايفا مىكرد. به اين ترتيب منزل ما به محل رفع و رجوع مسائل و مشكلات بسيارى از همسايگان و اهالى ده و رتق و فتق امور آنها تبديل شده بود.
مادرم با اينكه مانند پدرم سواد نداشت، ولى قرآن را بهخوبى قرائت مىكرد. بسيارى از سورههاى قرآن را از حفظ بود و گلستان سعدى را خيلى خوب از بر مىخواند. او زنى بود كه دايم در جلسات مذهبى و روضه شركت مىكرد و از نظر اعتقادى و مذهبى به ائمه اطهار عليهالسلام ارادت خاصى داشت. هرگاه اسم يكى از ائمه معصومين عليهالسلامرا مىشنيد و يا به يادشان مىافتاد، بىاختيار اشك مىريخت. به قول خودش شيرى كه به ما داده بود با اين اشكها عجين بود.
برادر بزرگم، مهدى نام دارد. او مردى متدين و مذهبى است كه در طول نهضت امام خمينى رنجها، زحمات زيادى را متحمل شد. او همواره مورد احترام همه خانواده بود و من در مسائل مذهبى و انقلابى از وى الگو گرفتم. در مطالب بعدى شرح مختصرى از فعاليتهاى وى را خواهم گفت.
برادر ديگرم محمود از بدو تولد با نقيصه كندذهنى و بيمارى روانى مواجه شد و در جوانى به علت شدت بيمارى، با وجود مراقبتها و درمانهاى اعضاى خانواده فوت كرد.
خواهرانم خديجه و فاطمه هر دو متدين، محجبه و مؤمنهاند. خواهر بزرگترم خديجه خانم در نبود من و برادرم هنگام فرار يا مخفى شدن از دست ساواك، ياور و پشتيبان واقعى والدينم بود. وجود او براى پدر و مادرم هنگام دورى و زندانى شدن ما، آرامش خاطر خوبى بود. او پس از ازدواج هم زحمت زيادى براى پدر و مادرم كشيد. مواقعى كه در زندان بودم براى رهايى، ملاقات يا جستجوى من زحمت بسيارى مىكشيد.
مهاجرت
در آستانه ورود به مدرسه بودم كه خشكسالى ده را فراگرفت و شريان حياتى آبادى را به خطر انداخت، به نحوى كه براى دستيابى به آب رودخانه بين اهالى اختلاف و گاهى نزاع روى مىداد. صاحب (ارباب) روستا، زنى بود به نام خانم بختيارى، گويا وى همسر صمصام بختيارى بود. او نمىتوانست آب مورد نياز روستا را تأمين كند و بيشتر به فكر مزارع و باغات خود بود. و درنتيجه وضعيت اهالى رو به وخامت گذارد و تعداد كثيرى از آنها پس از فروش مايملك خود به شهرهاى اطراف كوچ كردند.
وضعيت اقتصادى و معيشتى پدرم نيز به شدت بد شد. او براى رهايى از اين مشكل، پيشه كشاورزى را رها كرد. ملك و املاك خود را فروخت و سرمايه ناچيزى تهيه كرد و دست خانواده را گرفت و به سوى شهر روانه شد.
پدرم در محله عباسى خاكى (چهارراه عباسى ـ هلال احمر) خانهاى خريد. اين ساختمان، دو طبقه و داراى چهار اتاق بود كه يك طبقه (دو اتاق) را اجاره داديم. گذران ما از همين راه و درآمدى ناچيز از فروش شير گاوهايى بود كه از روستا آورده بوديم. بعدها پدرم در شركت نفت با حقوق خيلى كم به عنوان كارگر ساده استخدام شد و به اين ترتيب به قول معروف آب باريكهاى براى خود و خانوادهاش فراهم كرد.
محله عباسى و رباط كريم تهران
محله عباسى خاكى از جهت فرهنگى برايمان تازگى نداشت، چرا كه بيشتر ساكنين آن از مهاجرينى بودند كه از شهرها و روستاهاى مختلف به آنجا آمده بودند و با خود، همان فرهنگ ساده و بى آلايش روستايى را همراه داشتند. مردان براى گذران زندگى در كارخانجات، كارگاهها و روى زمينهاى كشاورزى و صيفىجات كار مىكردند. زنها نيز برخلاف روستا تنها نقش مادرى و خانهدارى را ايفا مىكردند. (۱)
محله ما آب لوله كشى و سالم نداشت. از اين رو دخترها و زنها با همان حجاب ساده و بى تكلف، بهسر جويهاى آبى كه به آب انبارها ختم مىشد، مىرفتند و ظرفها را شسته يا از آب پر كرده و براى خانواده خود مىآوردند.
تركها و فارسها، بيشترين قوم ساكن در محله عباسى و رباط كريم بودند. آنها در جشنها و مراسم مذهبى به شيوههاى سنتى و مختص به خود عمل مىكردند. گاهى اين مراسم به صحنه رقابت و سبقت از يكديگر بدل مىشد. به خاطر دارم كه در ايام عزادارى ماه محرم، به اصطلاح براى روكم كنى يكديگر، سعى مىكردند دستههاى عزادارى آنها وسيعتر، عظيمتر، و باشكوهتر از ديگرى باشد. از اين رو گاهى اين صحنهها به دعواها و اختلافهاى محلى تبديل مىشد. افراد محل هم به كمك و پشتيبانى از همولايتى و همزبان خود مىشتافتند.
يكى از مناطق نزديك به عباسى، قلعهمرغى بود كه فرودگاهى داشت. من گاهى ساعتها از بالاى بام ساختمان دو طبقهاى به تماشاى صحنههاى زيباى پرواز و فرود هواپيماهاى ملخى مىنشستم. اين از قشنگترين و جالبترين صحنههايى بود كه تا آن روز شاهد بودم. با پرواز هر هواپيما، من در آسمان خيال كودكى به پرواز درمىآمدم، كه تنها ياد فقر، حرمان و بدبختى مردم مرا به دنياى واقعىام برمىگرداند.
با همان حال و هواى كودكى آنچه كه از درماندگى، فقر و بيچارگى مردم مىفهميدم برايم رنجآور و آزاردهنده بود. به دنبال جواب اين سئوال بودم كه چرا برخى چنين نگون بخت و برخى چنان خوش بخت و مرفه هستند.
۱ ـ زنها در روستاها دوش به دوش مردان و در كنار همسر و فرزندانشان روى زمينهاى كشاورزى كار مىكردند و يا با حفظ و نگهدارى دام و طيور، نقش مؤثرى در اقتصاد خانواده داشتند. با روى آوردن خانوادههاى روستايى به شهر، زنها نقش و كاركرد خود را در فضا و شرايط شهر از دست دادند.