|
پاورقی شماره 204
|
|
نظریه تاریخ شفاهی-۴۱ نویسنده: لین آبرامز Lynn Abrams مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
دقیقاً همین رابطة ذهنیت و گفتمان است که مورخ شفاهی را درگیر پروژه نگه میدارد. او میداند که خاطره و خلق داستانهای خاطرهای تنها با توسل به یک سلسله مفاهیم، تفاسیر و بازنماییهای گویا و معنادار برای راوی تحقق میپذیرد، زیرا فهم یک سلسله خاطرات و تجربیات بیربط و پراکنده را امکانپذیر میسازد. آنها مانند چسبی عمل میکنند که خاطرات را به نحوی قابل فهم برای راوی به هم متصل میسازند و غالباً به او اجازه میدهند تا خود را در جایگاه فاعل روایت قرار دهد خواه قهرمان داستان باشد، خواه عامل، قربانی و یا هر نقش دیگری. در دهه 1990 با کسانی مصاحبه کردم که دوران کودکیشان را در خانوادههایی غیر از خانوادههای تنیشان گذرانده بودند. متوجه شدم چنین افرادی داستانهای خاطرهآمیز خود را که غالباً ناراحتکننده نیز بود به شیوههای مختلفی در چارچوب گفتمانهای بزرگترِ جاری و ساری دربارة خانواده و احساس تعلق قرار داده و بدین وسیله با گذشتة خود کنار میآمدند. رابرت نمونة خوبی از چنین افرادی بود. او با تکیه بر گفتمانهای رایج دربارة خانه و خانواده موفق به ساخت روایتی شد که از طریق آن میتوانست احساس عدم تعلق خود به خانوادة ناتنی و بیاطلاعی از کیستیاش را به خودش و من تفهیم کند. رابرت سه ساله بود که وی را از زادگاهش، گلاسکو، جدا کردند و به خانوادهای در چند صد کیلومتری آن شهر سپردند. جای خالی نام پدر در گواهی تولدش بعدها این سوءظن را در وی تقویت کرد که داستان گفتهشده از زبان سرپرستانش در جایی ایراد دارد:«آنها به او گفته بودند که پدر و مادرش در تصادف رانندگی جان باختهاند.» رابرت نقطة ناخوش و تاریکی از کودکیاش به یاد نداشت؛ طوری با او رفتار کرده بودند که گویی عضو واقعی خانوادة جدیدیش است («ما همدیگه رو خواهر و برادر صدا میکردیم... چون اونها تنها خونوادهای بودن که میشناختم»)، و خودش نیز اصرار داشت که بگوید زندگی در خانوادة جدید به مراتب بهتر از زندگی بسیاری از کودکان بزرگشده در خانوادة تنیشان بود: «مادر و پدرم خیلی بیشتر از بچههای خودشون به من میرسیدن، باور کنین ما همین جوری بودیم. میرفتم روی سکو توی زمین بازی وایمیستادم و میگفتم شما همهتون نوکرای من هستین؛ اینها رو در حالی میگفتم که خودم یه بچه یتیم گلاسکویی بودم... در مقایسه با بقیة بچهها اونقدر وضعم خوب بود که دیگه جایی برای حسادت نمیموند.»(1) اصطکاکاتی که در میان اعضای خونی خانوادهها پیش میآید در سالهای زندگی رابرت جایی نداشت:«روح و روانم لطمه ندیده.» اما شدیداً نسبت به جایگاهش به عنوان یک کودک تحت سرپرستی دیگران حساسیت پیدا کرده بود. «بارها بهام گفتن اگه رفتارت رو درست نکنی، میفرستیمت بری.» او پیاز داغ روایت زندگیاش را با اشاره به «یتیم» دیگری که در یک خانوادة پرجمعیت قانوناً به فرزندی پذیرفته شده بود، زیاد میکرد. همه به آن دختر توجه میکردند. دست کم این تفسیر و تصور رابرت از آن دختر بود:«باورتون نمیشه چطوری اون دختر رو به فرزندی قبول کردن و همه چیزشون رو به پای اون و بعدها بچههاش ریختن.» بچههای همسن و سال رابرت جور دیگری به او نگاه میکردند و گاهی او را با نیش و کنایههایشان میآزردند. در بزرگسالی هم موفق نشد در جامعة تنگنظر ماهیگیران آنجا برای خودش شغلی دست و پا کند. این اتفاقات تجربههای بدی را برای او رقم زد و تخم بدبینی را در دل او کاشت:«الآن حتی تلختر و بدبینتر از گذشته شدم. میدونین این روحیه باعث میشه در تمام عمرتون آدم محتاطی بشین که به نظرم چیز بدی هم نیست». بدبینی او در واقع یک مکانیزم دفاعی در برابر یأسِ ناشی از عدم تعلق کامل به خانوادة «تنی» و «ناتنی»اش محسوب میشد. او روایتش را در چارچوب گفتمان رایج دربارة خانوادة «طبیعی» که بدان خو گرفته بود میساخت، اما علیه گفتمان مذکور نیز موضع میگرفت. خیلی تقلا میکرد تا خودش را عضوی از یک خانواده نشان دهد، اما از جایگاه غریب کنونیاش نیز معذب میشد. نقل داستان زندگی به صورتهای مختلفی امکانپذیر است که ما برخی از آنها را در فصل ششم بررسی خواهیم کرد. مطلب مورد علاقة ما در اینجا رابطة بین روایت نقلشده از زبان پاسخگو و فرهنگ مؤثر بر آن روایت است. زنان و مردان از روایت شفاهی همچون ابزاری استفاده میکنند تا «با قدرت خلاقیتشان جای خود را در دنیای پیچیدة پیرامون خود پیدا کنند».(2) منتقدی به نام ریجینیا گانیه(3) گفته است:«آنچه که ذهن یا شخصیت انسان را شگفتانگیز میسازد نه خودمختاری یا منحصر به فرد بودن، بلکه وابستگی عمیقش به معانی مشترک بیناذهنی است».(4) به عبارت دیگر، تنها زمانی قادر به نقل یا فهم معنای تجربهای هستیم که این کار برای دیگران نیز قابل فهم باشد، و لذا از چارچوبها یا گفتمانهای رایج و متداول برای شکل و معنا دادن به داستانهایمان استفاده میکنیم. رابرت تنها زمانی که روایتش را در قالب گفتمان خانوادة ایدهآل ریخت توانست معنای تجربة فرزندخواندگی را هم خود بفهمد و هم به دیگران بفهمانَد. اتخاذ رویکرد الگو یا سناریو یکی دیگر از شیوههای درک ساخت روایت زندگی یا روایت خاطرهآمیز است. خانم جیل کرکانوِی(5) در تحلیل خود از خودزیستنامه مینویسد: «فرهنگ ما فیلمنامهای درونی را برای ما مینویسد که طبق آن زندگی میکنیم. پردههای این نمایش را نوع نگاه دنیای ما به رشد و تکامل بشر بالا و پایین میبرد؛ صحنهها و شخصیتهای اصلی سناریو از اعضای خانواده و معاشرتهای ما تشکیل شده است که الگوی وابستگی عاطفی ما به دیگران را ارائه میکند، و دینامیک چنین فیلمنامهای آنگونه که دنیای ما موفقیت و پیشرفت را تعریف میکند، شکل میگیرد.»(6) داستانی که فرد برای ما میگوید فقط یکی از داستانهایی است که امکان نقل آنها وجود دارد. شکل و شمایل و محتوای چنین داستانی را نیاز راوی به ساخت داستان خاطرهآمیز تعیین میکند، یعنی داستانی که او در لحظة روایتش به آسایش و اطمینان خاطر دست یابد. این داستانها غالباً با درک افراد از فرهنگ حاکم بر جامعهشان انسجام دارد. فرایند فوق را «اطمینان خاطر»(7) نام گذاشتهاند که نخستین بار توسط مورخی به نام گراهام داوسون(8) وضع شد. وی با این اصطلاح میخواست به ما تفهیم کند که مردم در حین نقل داستان زندگیشان چگونه از صورتهای خیالیِ پنهان در فرهنگشان نیز کمک میگیرند. وی شیوههای شکلگیری هویت جنسیتی انسان و ابراز آن را بررسی میکرد و تحقیقاتش صراحتاً به موضوع استمرار محبوبیت مفهوم سرباز-قهرمان برای هویت مردانه انگلیسیها اختصاص داشت. بد نیست مشروح سخنان او در این زمینه را بخوانید: «اهمیت فرهنگیِ داستانگویی نه صرفاً از داستانهایی که به ما میگویند ... بلکه از داستانهایی که خود ما میگوییم یا میسازیم نیز ناشی میشود. این کار اصولاً رویة فرهنگی ریشهداری در زندگی روزمرة ماست، فعالیت خلاقانهای که همه در آن دخالت دارند. حتی مبتذلترین روایتها نیز یک آفرینش فعالانه و جدی است که با آرایش قاعدهمند عناصر روایی و تبدیل آنها به یک کلیت واحد تحقق مییابد... در عین حال، عمل نقل داستان به نوبة خود چشماندازی را در برابر «خود» میگشاید که در زیر سایة آن تلاش میکند از جریانات زندگی سر دربیاورد تا نهایتاً بتواند ابعاد آزاردهنده و آشفتهکنندهاش را «مدیریت»، حلاجی، مهار و سرکوب نماید... در این تعبیر دوم، داستانگویی دست به «آفرینش» یک جهتگیری ذهنی از «خود» در قالب روابط اجتماعیِ حاکم بر دنیا میزند و به آن امکان میدهد تا به کمک خلاقیت به درونش قدم گذارد و در آن سکنی گزیند. داستانی که عملاً گفته میشود همواره بر دیگر نسخههای احتمالیاش ارجحیت دارد، و مستلزم تلاشی است که از یک طرف روایت رضایتبخش قاعدهمند یا نسخة منسجمی از رویدادها را محقق سازد، و از سوی دیگر نسخة ارائهشده از «خود» قابلیت دوام آوردن در شرایط آسایش نسبی روحی و روانی یا همان اطمینان خاطر ذهنی را داشته باشد.»(9) داوسون در کلام خود از لفظ «اطمینان خاطر» دو معنا را قصد میکند که یکی ظاهر و دیگری در آن مستتر است؛ مشکلی در فهم معنای ظاهری وجود ندارد، ولی معنای مستتر در آن حاکی از تقلای فرد برای ارائه داستان منسجمی است که رضایت قلبی و روحی و روانی او را در پی داشته باشد. در این معنا، آفرینش داستان زندگی توأم با دستیابی به رضایت و اطمینان خاطر صورت میگیرد و از هم تفکیکناپذیرند. در نظریة داوسون، روابط بیناذهنیِ نهفته در ذات مصاحبة تاریخ شفاهی به خوبی ترکیب شدهاند. وی در این زمینه میگوید: «آنچه که در یک جامعة خاص به عنوان هنجار پذیرفته شده است ذاتاً با ارزشهای فرهنگی رایج در آن جامعه مرتبط بوده و تأثیر سرنوشتسازی بر شیوة نقل روایت و نهایتاً بر اطمینان خاطری که از این راه حاصل میشود، میگذارد. لذا منبع روایی هر فرهنگ-یعنی خزانه قالبهای مشترک و شناختهشدهاش- حکم سکة رایج هویتهای شناختهشده را مییابد.»(10) بهانة تدوین این نظریه برای داوسون زمانی جور شد که وی به تجزیه و تحلیل جایگاه «سرباز-قهرمان» در فضای تخیلات و تصورات فرهنگی انگلیسیها مشغول بود. او بدین منظور از دوران کودکی و تأثیری که از بازنمایی قهرمان ماجراجو در میان مردم پذیرفته بود و احساس ذهنی او از خودش را شکل داد، تعریف میکند: «مبنای همذاتپنداریهای خیالی من که در لباس پوشیدنم عینیت مییافت خزانة فرهنگی داستانها و قهرمانهایی مانند «تکاور تنها»(11) بود که در دوران کودکیام در میان مردم رواج داشت ... نقشی که با پوشیدن لباس این قهرمان بازی میکردم در واقع به قصد بازنماییِ «خود» خیالیام به دیگران و القای شکل و شمایل مورد علاقهام به دنیا بود. من اوهام و تخیلاتم را در یک قالب اجتماعی میریختم و به مردم مینمایاندم.»(12) عجیب نیست که مورخان شفاهی با شوق فراوانی از این نظریه استقبال کرده و آن را به کار بردهاند زیرا با دو عنصر کلیدی نقل تاریخ شفاهی سر و کله میزند که عبارتند از: داستانی که پاسخگو میگوید و نحوة توسل او به ارزشهای شناختهشدة فرهنگی که وی را قادر میسازد «خود» گذشتهاش را به نحوی بسازد که هم خودش و هم دیگران از آن سر در بیاورند یا به قول امروزیها با آن ارتباط برقرار کنند.
1 -Interview with Robert conducted by L. Abrams, 7 January 1997. Transcript in Scottish Oral History Centre Archive. 2 -G. Dawson, Soldier Heroes, British Adventure, Empire and the Imagining of Masculinities (London, 1994), p. 22. 3 -Reginia Gagnier 4 -R. Gagnier, Subjectivities: A History of Self-Representation in Britain, 1832-1920 (Oxford, 1991), p. 58. 5 -Jill Ker Conway 6 -J. Ker Conway, When Memory Speaks: Reflections on Autobiography (New York, 1998), p. 6. 7 -composure 8 -Graham Dawson 9 -Dawson, Soldier Heroes, pp. 22-3. 10 -Dawson, Soldier Heroes, p. 23. 11 -Lone Ranger 12 -Dawson, Soldier Heroes, p. 260
|