|
پاورقی شماره 189
|
|
نظریه تاریخ شفاهی-۲۶ نویسنده: لین آبرامز Lynn Abrams مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
بازاندیشندگی «خود» به نظرم نیازی نیست تا اهمیت بسیار زیاد سومین عنصر در موقعیت متنی تاریخ شفاهی را مورد تأکید قرار دهیم. فرد در اینجا به درستی میداند که دربارة خویشتن خویش سخن میگوید و بدان عمیقاً میاندیشد. لیند مینویسد:«روایت در واقع فرصتی را برای نگریستن در خویشتن و تصحیح آن پدید میآورد.»(1) ما در روایتهای شفاهی غالباً از مصاحبهشوندهمان انتظار داریم تا با نظر به وضعیت کنونی خویشتن خویش، علاوه بر نقل رویدادها و تجربههای گذشتهاش، در آنچه که میگوید نیز تعمق کند. سر تا پای تاریخ شفاهی چیزی به جز نقل گذشته نیست که از پشت لنز دوربینهای متعدد به آن گذشته مینگریم. یکی از این لنزها هم زمان حال است. با عنایت به این تعریف اکنون به سخن لیند میرسیم که گفته است:«ایجاد تمایز بین راوی (گوینده) و قهرمان داستان (شخصیتِ اصلی) یا روایت» یعنی بازاندیشی یا تعمق در آن خویشتنی که آشکارا در مصاحبه آفریده میشود» انتظار نابجایی نیست.(2) دبورا در سالهای نوجوانیاش مرحلهای را پشت سر گذاشت که میبایست مورد پذیرش کلیسای انگلستان واقع میشد. وی در قطعة زیر نگرش خود را دربارة دین و ماجرای حضورش در کلیسا را مورد بازاندیشی قرار میدهد. قسمتهایی که حاکی از بازاندیشی او در خویشتن خویش در جریان روایت هستند را برجسته کردهایم. «فکر کنم حدودای 14 ساله بودم، کسی که ازم چیزی نپرسید، گفتم بابا این کارا دیگه چیه؟ من اصلاً به این برنامهها اعتقاد ندارم؛ فکر میکردم چه معنی داره که من رو تأئید کنن؟! اما بالاخره یه رسمی از رسمای روستا بود دیگه، نبود؟ پدر و مادرم سرشناس بودن، خب حق داشتن که از منم انتظار داشته باشن؛ اون وقتا با همه چیز لج کرده بودم. به هیچ وجه دوست نداشتم تو مراسم یکشنبة مادری شرکت کنم چون-آخه اون وقتا من یه دختر بچة خجالتی بودم- باید هر طور بود خودت رو جمع و جور میکردی و دستت رو بالا میگرفتی و قول میدادی چه کارایی بکنی و چه کارایی هم نکنی...»(3) به عبارت دیگر، بازاندیشی در نقل داستان زندگی بدین معناست که «من» (داستانگو یا راوی) داستانهایی را دربارة «من دیگرم» (شخصیت اصلی داستان) تعریف میکنم.(4)
داستان زندگی شاخصترین گونة زبانشناختی که خصوصیات خود-روایتگری را در خود جای داده، «داستان زندگی» است. مورخان شفاهی غالباً دو لفظ «تاریخ زندگی» و «داستان زندگی» را به جای هم به کار میبرند، اما نظریهپردازان و آثار محققانه در این رشته بسیار مراقبند تا هر یک را در جایگاه خود به کار ببرند. فردی که رویدادهای گذشته را به ترتیب زمان وقوعشان روایت کرده در واقع یک «تاریخ» زندگی به ما ارائه داده است. مراحل زندگی در تاریخ زندگی کاملاً مشخص میباشند و کودکی، تحصیلات، ازدواج و مواردی از این قبیل را در برمیگیرند. تاریخ زندگی اساساً پدیدهای فراتر از روایت ایستای حقایق است، با این وصف در تحقیقات مربوط به این حوزه غالباً میپندارند که هر انسانی دست کم از منظر حقایقی که ذکر آنها را به صلاح میداند، تصور خاصی از تاریخ زندگی ثابت خود را در ذهن دارد. مقصود ما در کلام شانفرو دوشه(5) بیان شده است: «حقایق و رویدادهایی را به خاطر اهمیت و تناسبشان انتخاب میکنند و در معبری که شبیه مناسک گذار است پشت سر هم به جریان میاندازند، رویدادهایی شامل تولد، دوران مدرسه، اولین عشای ربانی،(6) اولین عشق، امتحانات، اولین شغل، ازدواج، تولد فرزندان و چیزهای دیگری از این جنس. مقصود ما از شکل دادن به نقشه مسیر زندگی در تعامل با مخاطبانمان در واقع اشاره به دانش مشترک است، یعنی آن دسته از الگوهای تجربه زندگی که در موقعیت متنی تاریخی-اجتماعی غالباً بدیهی انگاشته میشوند.»(7) لذا ما تاریخ زندگی خود را آنگونه میسازیم که برای دیگران قابل درک و فهم باشد. این الگو از قرن هجدهم تا به امروز استمرار داشته و مفروضش یک موقعیت متنی سیاسی و اجتماعی است که «زمینههای تحول فردی و ترقی اجتماعی را برای انسانها فراهم میسازد».(8) هر وقت از دانشجویانم خواستم تا یک تاریخ زندگی مختصر از خود بنویسند، قریب به اتفاقِ همه آنها گزارشی در چارچوب ترتیب زمانی وقوع رویدادها نوشتند که با جملة «من در فلان تاریخ به دنیا آمدم» شروع میشد و حاوی نقاط عطف قابل اعتنا، مراحل تحول و موفقیتهای تحصیلی بود. ما فکر میکنیم جامعه دوست دارد ما را به همین کیفیت مورد قضاوت قرار دهد؛ اصلاً به ما یاد میدهند که دربارة خویشتن خویش به همین سیاق بیندیشیم. به همین دلیل نیز اغلب قبول داریم که نقل تاریخ زندگی در واقع نوعی حقیقتگویی است؛ بدین معنا که عنصر تخیل و قصهبافی در آن بسیار ناچیز است. از سوی دیگر، داستان زندگی اساساً نوعی ابزار روایی است که فرد به وسیلة آن میکوشد تا از معنای زندگی یا تجربیات گذشته سر دربیاورد. به قول برونر،(9) «ما کاری نداریم که زندگی «چگونه بوده است»؛ برای ما نحوة تفسیر و بازتفسیر و نقل و بازگویی آن اهمیت دارد».(10) پورتلی حتی این تعریف را دقیقتر میکند و داستان زندگی یعنی یک شرح کاملاً توصیفی و منطبق با ترتیب وقوع رویدادهای واقعشده در زندگی را از داستان زندگی یعنی روایت خلاقانهای مبتنی بر تجربههای راوی کاملاً تفکیک میکند.(11) پژوهش در حوزه داستان زندگی میخواهد بداند مردم چگونه به انسجام دست مییابند. به عبارتی میخواهد بداند که مردم چگونه از مشتی تجربههای نامربوط و غالباً ضد و نقیض، داستان یکدستی میسازند، و چه هنری در نقل آن به کار میبرند که با شکل مورد انتظار شنونده جور درمیآید. داستان زندگی در ذهن بعضیها «چیزهایی است که شما باید دربارة من بدانید تا من را بشناسید». خیلیها گمان میکنند که همه انسانها چنین داستانی برای گفتن دارند، اما این یک پدیدة تفسیری، خلاقانه و متغیر است نه یک توصیف ثابت از زندگی بر مبنای حقایق؛ به عبارت دیگر، راه و روش انتخابی ما برای معرفی رویدادها و تجربههایی است که در زندگیمان کسب کردهایم تا شناخت خود از خویشتن و کیستیمان را به دیگران منتقل سازیم.
1 -Linde, Life Stories, p. 105. 2 -Linde, Life Stories, p. 105. 3 -Interview with Deborah. 4 -See I.E. Josephs, ‘Talking with the Dead: Self-Construction as Dialogue’, in M.G.W. Bamberg (ed.), Oral Versions of Personal Experience: Three Decades of Narrative Analysis (London, 1997), pp. 359-68. 5 -Chanfrault Duchet 6 -communion 7 -M.-F. Chanfrault Duchet, ‘Textualization of the Self and Gender Identity in the Life Story’, in T. Cosslett, C. Lury and P. Summerfield (eds), Feminism and Autobiography (London, 2000), pp. 61-75; p. 65. 8 -Chanfrault-Duchet, ‘Textualization of the Self’, p. 65. 9 -Bruner 10 -J. Bruner, ‘Life as Narrative’, Social Research, 54 (1) (1987): 11-32; here p. 31. 11 -a. Portelli,, ‘The Best Garbage Man in Town: Life and Times of Valtero Peppoloni, Worker’, in The Death of Luigi Trastulli and Other Stories: Form and Meaning in Oral History (Albany, NY, 1991), pp. 117-37; p. 118.
|