خـاطـرات احمـد احمـد (۷۳)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
آيتالله منتظرى و آيتالله طالقانى در اوين
من با آيتالله منتظرى و مدرسى فر در يك اتاق بوديم، شخصيت آقاى منتظرى و اخلاق و رفتارش خيلى خاص بود. او شكنجه و ناملايمتهاى بسيارى كشيده و سختيهاى زيادى را در زندان تحمل كرده بود. به سبب هم اتاق بودن از نزديك شاهد برخى اعمال و رفتارهاى او بودم. آقاى منتظرى شخصيتى ساده و بىآلايش داشت. از اين رو گاهى افراد براى انبساط خاطر با او همكلام مىشدند. او با لهجه شيرين نجفآبادى براى آنها صحبت مىكرد. او مسائل و حدود را براى خودش خيلى سخت و براى ديگران راحت مىگرفت. در برابر شكنجهها، مقاومت كم نظيرى از خود نشان داده بود و من مىديدم كه وى با سعهصدر، به سؤالات افراد كه حتى گاه بىمورد بود، پاسخ مىگفت. شخصيت روحانى و معنوى او در زندان براى ما مايه دلگرمى بود.
او سعى مىكرد كه به دستورات اسلام دقيق عمل كند، گرچه اين دقت افراطى، گاه موجب دردسرها و وسوسههاى زياد در او مىشد. آقاى منتظرى در زندان پيشتاز رعايت احكام و مسائل اسلامى بود. من به خاطر معلوليت پاهايم در انجام صحيح برخى احكام مشكل داشتم و قادر به انجام برخى كارهاى شخصى مانند لباس شستن هم نبودم. به ياد دارم كه مرحوم حجتالاسلام لاهوتى، در اين كار خيلى به من يارى مىرساند و اغلب لباس مرا به زور مىگرفت و همراه با لباسهاى خود مىشست. اين درحالى بود كه ساير رهبران و مسئولين گروهها و سازمانهاى غيرمذهبى براى انجام اينگونه كارهايشان به افراد زيردست خود دستور مىدادند. آقاى منتظرى هم با اينكه مسن بود و قدرت بدنى خوبى هم نداشت، ولى هيچ وقت حاضر نمىشد كه لباسش را ديگرى بشويد.
به ياد دارم كه قسمت پايين ديوارهاى اتاقى كه ما در آن بوديم به خاطر تماس پاهاى زخمى، مجروح و شكنجه شده با آن، خونى و چركى بود، اما قسمت بالايى آن تميز و سفيد بود. چون زندان عمومى بود، با زدن ميخ در ديوارهاى مقابل هم و بستن طناب لباسهايمان را روى آن آويزان و خشك مىكرديم. طنابها را هم با نخهاى زيلوهاى كف اتاق بافته بوديم. بچهها براى آب كشيدن لباسهاى يكديگر و چلاندن آنها با هم مشكلى نداشتند؛ ولى آقاى منتظرى با اينكه فرتوت و ناتوان بود، اجازه اين كار را هم نمىداد و لباسهايش را آبدار آويزان مىكرد و ظرفى هم مىگذاشت تا آب چكيده از لباس در آن بريزد. گاهى كه اين لباسها آويزان بود و ما استراحت مىكرديم، يك دفعه با وزش ناگهانى باد، لباسها تكان مىخورد و به ديوار ماليده مىشد. حاج آقا هم مىرفت آنها را برمىداشت و وقتى مىديد كه ما متوجه او نيستيم، دوباره مىبرد و آب مىكشيد. بخشى از زمانهاى آقاى منتظرى صرف اينگونه سختگيريها مىشد. آخر يك روز به او گفتم: «حاج آقا اين چهكارى است؟ چرا وقتى لباست به ديوار مىخورد مىروى آب مىكشى؟» او جواب بسيار خوبى به من داد، گفت: «شما مىخواهيد ببينيد اسلام چهمىگويد يا اينكه منتظرى چه مىگويد؟» گفتم: «خب، اول اسلام.» گفت: «اسلام مىگويد پاك است. حالا شما به من چه كار داريد، آن مشكل خودم است.» گاهى اوقات من حتى لباسم را روى سنگ توالت فرنگى مىانداختم تا خشك شود، ولى ايشان لباسهايش را روى دستانش نگهمىداشت تا خشك شود. يكمرتبه او به سختى بيمار شد. هرچه به مسئولين زندان و زندانبانها مىگفتيم كه ايشان مريض است و بايد او را بهدارى ببريد، كسى به حرفمان توجه نكرد.(1)
ما براى روزنامه خواندن بعدازظهرها ساعت 3 تا 5/4 به اتاق آيتالله طالقانى مىرفتيم، آيتالله منتظرى بعضى مواقع دير مىآمد. بهطورى كه ديگر بچهها خبرها را خوانده بودند و او خود شروع مىكرد به خواندن خبرها. وقتى به خبر جالبى برمىخورد، آن را با همان لهجه شيرين براى ديگران بلند مىخواند. تمام «اَز»ها را «اِزِ» مىگفت و بچهها مىخنديدند و مىگفتند: «آقا اين خبر كه دست دوم است.» يا «خبر سوخته است.»
در اسفند سال 55 مختصرى از محاكمه و كارهاى پشت پرده گروه هدفيها در روزنامهها منعكس شد. در رأس افراد اين گروه سيدمهدى هاشمى بود(2) كه جنايات كثيفى از جمله قتل مرحوم حجتالاسلام شمسآبادى(3) را مرتكب شدند. آيتالله منتظرى از اين واقعه و فجايع خيلى متأثر شده بود و چند بار به ما گفت: «اين شمس آبادى را بى گناه كشتهاند، او شخصيتى نبود كه بايد كشته مىشد، به خدا قسم اگر سيد مهدى را بكشند خونش هدر است.»(4)
خواندن نماز جماعت تبعات شديد سياسى و تنبيهى داشت. از اين رو دوستان نماز را تنهايى مىخواندند يا اينكه نماز جماعت را فقط داخل اتاق خود برگزار مىكردند. من نيز نماز را به آقاى منتظرى اقتدا مىكردم. ايشان مخالف بود، ولى منتظر مىشدم تا او نماز را شروع كند و بعد به او مىپيوستم. او چند بار به من گفت كه آقا تو چرا مىآيى نماز جماعت مىخوانى؟ جواب مىگفتم كه حاج آقا شما نمازت را بخوان. مىگفت كه اينجا قدغن است. مىگفتم كه حالا حاج آقا اگر يك نفر هم مىتواند بخواند، بگذاريد بخواند.
عباس مدرسىفر ـ ديگر هم اتاقى ما ـ خيلى آقاى منتظرى را اذيت مىكرد و سؤالات و حرفهاى بى ربطى به او مىگفت. من خيلى به او نصيحت مىكردم كه چنين نكند، ولى فايده نداشت. نشانههايى از انحراف در مدرسىفر پيدا بود كه آيتالله طالقانى با دريافت اين نشانهها، او را در جلسات و مباحث دعوت نمىكرد و به او محل نمىگذاشت. به ياد دارم كه مدرسىفر به آقاى منتظرى مىگفت كه چرا شما در قنوت مىگوييد: «ربّ زدنى علما و الحقنى بالصّالحين» و نمىگوييد «ربّ زدنى علما و عملاً والحقنى بالصالحين». حاج آقا هم كه منظور او را مىفهميد، مدارا مىكرد و مىگفت: «نماز ما علمايى است، عمل ندارد!» من يكبار به حاج مهدى عراقى گفتم: «حاجى اگر اين مرد (مدرسى) اين جورى درى ورى بگويد، با همين پاى لنگم او را كتك مفصلى خواهم زد. از انفرادى هم باكى ندارم.» حاجى گفت: «خُب اخلاقش اين طور است، منظورى ندارد. بايد تحملش كرد.»
آيتالله طالقانى هم كه مراحل بازجويى و دادگاه را طى كرده بود و محكوميتش را مىگذراند، به جهت شخصيتى كه داشت، از اقتدار خاصى برخوردار بود. همه به او احترام مىگذاشتند. وقتى مىخواست رؤساى زندان را ببيند، فقط پيغام مىفرستاد و آنها خود براى ديدن او مىآمدند. من يكبار ديدم كه منوچهرى و تهرانى ملعون، آمدند و در حضور آقا خيلى مؤدب ايستادند و آقا حرفش را زد و آنها سرشان را به نشانه تأييد تكان دادند.
رفتار مرحوم طالقانى به نحوى بود كه موافق و مخالف، همه به او احترام مىگذاشتند. به ياد دارم كه در همان ايام دختر وى، اعظم نيز دستگير شد و در بهدارى بسترى بود. آقا چندين مرتبه براى ملاقات و ديدن وى رفت. آقاى طالقانى حتى مراقب شأن و مقام آقاى منتظرى بود. در زندان مرحوم طالقانى را «آقا» و منتظرى را «شيخ منتظرى» صدا مىكردند.
وضع پاهايم چون گذشته بود و همچنان براى ساير دوستان موجب زحمت و دردسر بودم. پزشكان زندان نظر دادند كه پاهايم بهبود پيدا نمىكند و بايد آنها را قطع كرد. آيتالله طالقانى كه پدر ما به مفهوم واقعى كلمه در زندان بود، خيلى پىگير درمان پاهايم شد و از مسئولين زندان خواست كه فكرى به حالم كنند. آنها گفتند كه راهى نيست و بايد پاها را قطع كرد. آقا مخالفت كرد. من خودم هم مخالف بودم. آقا يك روز منوچهرى را خواست و گفت: «من تحت شرايطى حاضرم كه پاى احمد را ببريد و آن اينكه من دكترى از بيرون زندان معرفى كنم كه به اينجا بيايد و پاى احمد را معاينه كند، اگر او نظر شما را تأييد كرد، پايش را ببريد. هرچه هم خرجش باشد خودم مىپردازم.» ولى آنها زير بار اين پيشنهاد نرفتند و پاى من به همين شكل معلول ماند.
دوستان تألمات روحى مرا به خاطر دغدغههايى كه از فاطمه داشتم لحظه به لحظه به آقاى طالقانى گزارش مىدادند. تا اينكه يك روز آقاى طالقانى مرا خواست و گفت كه آقاى احمد تو بايد از زنت جدا شوى، تا زمانى كه او در بيرون و تو در زندان هستى وضع همين طور هست و چون وابستگى به او دارى، نگران سرنوشت و وضعيتش هستى. بهتر است كه طلاق بگيريد و بعد خود صيغه طلاق مرا با فاطمه كه غايب بود، خواند و آقايان مهدوى كنى، خويينىها و كروبى و... شاهد بر اين فصل بودند.
وجود مرحوم طالقانى در زندان براى ما واقعا نعمت بود. با پشتوانه و تكيه گاهى چون او به آينده اميدوار مىشديم. با طلاق توانستم كمى از آلام و دغدغههايم را نسبت به وضعيت مبهم و نامعلوم فاطمه بكاهم و كمتر نگران او باشم، چرا كه او خود اين راه را برگزيد.
با عنوان «تاریخ شفاهی ایثار و شهادت»، هفدهم اسفندماه با همکاری بنیاد شهید و انجمن تاریخ شفاهی ایران در آستانه «روز شهید و شهادت» (22اسفند)، در مرکز فرهنگی سیدالشهداء برگزار شد.
۱ ـ در ادامه همين بحث، آقاى احمد براى چاپ دهم اين كتاب افزود: «لذا به نزد آيتالله طالقانى رفتم و شرح بيمارى آقاى منتظرى و بىاعتنايى زندانبانها را گزارش كردم.
آقاى طالقانى گفت: برو به آنها بگو من با رئيس زندان كار دارم. رفتم و پيغام را رساندم. طولى نكشيد كه تهرانى و منوچهرى آمدند. آقاى طالقانى به آنها گفت: آيتالله منتظرى مريض است دستور بدهيد كه به بهدارى اعزامش كنند. آنها بلافاصله ترتيب انتقال حاج آقا را به بهدارى دادند.»
۲ ـ سيدمهدى هاشمى، به سال 1323 در قهدريجان اصفهان متولد شد. وى در دهه 50 گروهى به نام هدفيها تشكيل داد. هدفيها در چارچوب اهداف خود چهار نفر از جمله سيد ابوالحسن موسوى شمسآبادى را به قتل رساندند. هاشمى در پىگيرى اين قتلها، شناسايى، دستگير و به اعدام محكوم گرديد. او با پيروزى انقلاب اسلامى از زندان آزاد شد. وى با سوءاستفاده از موقعيت خود در واحد نهضتهاى آزاديبخش سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، مرتكب آدمربايى، قتل، نگهدارى اسناد محرمانه دولتى و جعل اسناد شد. از اين رو دستگير و به اعدام محكوم شد.
۳ ـ سيد ابوالحسن شمسآبادى، به سال 1326 هجرى قمرى در اصفهان در خانوادهاى روحانى متولد شد. او تحصيل علوم دينى را از سنين كودكى آغاز كرد و در 25 سالگى براى ادامه تحصيل به نجف اشرف رفت. پس از دوازده سال تحصيل و استفاده از مباحث علماى بزرگ بهاصفهان بازگشت و به تدريس و اقامه نماز جماعت پرداخت و عهدهدار نمايندگى مالى آيتالله خويى شد. وى با انجمن ضد بهاييت همكارى مىكرد و به فعاليتهاى عام المنفعه مانند تأسيس انجمن مددكارى امام زمانعج، آموزشگاه نابينايان و ساخت مساجد در روستاها مىپرداخت.
۴ ـ مواضع آيتالله منتظرى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نسبت به سيدمهدى هاشمى دستخوش تغيير شد و روند معكوس به خود گرفت.