شماره 136    |    1 آبان 1392

   


 



پاورقی شماره 136

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۳)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


با آمدن ايرج، كار جعل اسناد به كارهاى قبلى ما اضافه شد. ما شناسنامه، پاسپورت و... را جعل مى‏كرديم. البته اين جعل آماتورى بود. برخى مواقع سازمان تعدادى شناسنامه و پاسپورت به ما مى‏داد و ما فقط عكسهاى آنها را با مهارت جدا كرده و عكس ديگرى الصاق و ممهور مى‏كرديم يا شماره آن را عوض مى‏كرديم.
ايرج گاهى قبل از ظهر به خانه ما مى‏آمد و تا پس از مغرب آنجا مى‏ماند، ولى ما نماز خواندنش را نمى‏ديديم. چندبار كاملاً او را تحت نظر گرفتم و مطمئن شدم كه نماز نمى‏خواند، لذا چند بار به او تذكر دادم كه چرا نماز نمى‏خوانى؟ او مى‏گفت كه خواندم! حتما شما نديديد. حالا كه اين طور مى‏گويى، مسئله‏اى نيست قضايش را به جاى مى‏آورم. در ابتدا من در دل مى‏گفتم: «عجب! چه مسلمان معتقدى است، ما ايجاد شك مى‏كنيم، ولى او اعلام مى‏كند كه دوباره مى‏خواند.»
تكرار اين صحنه‏ها شك ما را برانگيخت و رفته رفته بر فريبكاريها و عدم صداقت او اعتقاد يافتيم. يك روز براى پى‏گيرى كارى كت مرا پوشيد و بيرون رفت. فردا كه بازگشت، ديدم كارت گواهى‏نامه‏اى حاوى عكس و مشخصات او در جيب من است. و به اين ترتيب نام واقعى او براى من افشا شد.(1)
بعد از مدتى از سازمان دستور رسيد كه خانه امن ديگرى بيابيم. باز هم با تلاش شاپورزاده، خانه‏اى در خيابان سبلان جنوبى (خانه امن دوم) براى اين منظور اجاره شد. صاحب آنجا فردى عادى و خوش مشرب به نام داداش‏زاده بود.
هنگامى كه من، خسرو و پرويز در كارگاهى كاملاً غيربهداشتى و خطرناك عرق ريزان براى سازمان مواد منفجره تهيه مى‏كرديم، ايرج به خانه ما مراجعه و بحثهايى طولانى با همسرم طرح مى‏كرد. ازجمله اينكه شما مقدارى از نظر مبارزه از شوهرت عقب هستى، ولى از نظر اعتقادى در سطح بالايى قرار دارى. تو يك زن آزاده‏اى و نبايد وابسته به شوهرت باشى. درست است كه او همسر توست، ولى تبعيت تو از او بايد تنها در مسائل زناشويى باشد، نه مسائل سياسى و اجتماعى. تو بايد با خواندن كتابها از نظر اطلاعات سياسى خود را غنى كنى. مبارزه نشيب و فراز زيادى دارد و شايد در اين راه همسرت شهيد شود. در اين صورت اگر تو شخصيت مستقل و متكى به خود نداشته باشى، آسيب خواهى ديد و ديگر نمى‏توانى مبارزه و راه او را ادامه دهى. در عين اينكه راه بازگشتى نيز برايت وجود ندارد و...
البته من هميشه و به‏خصوص قبل از اين توطئه، با فاطمه خيلى بحث مى‏كردم و از خاطرات و تجربياتم برايش مى‏گفتم تا او را نسبت به مسائلى كه در پيش است آماده كنم. كتابهاى زيادى را هم براى مطالعه به او توصيه كردم و هيچ گاه محدوديتى براى اظهار و ارائه‏نظر او قايل نشدم و هميشه درصدد رشد و غناى فكرى او بودم.
با گذشت زمان به تدريج تغييراتى در همسرم مى‏ديدم. ايرج توانسته بود كه او را در بسيارى از نظرها با خود همفكر و هم‏نظر كند. گاهى مخالفتهاى صريحى از او در مقابل نظر خود مى‏ديدم، ولى از آن استقبال مى‏كردم. زيرا آن را نشانه رشد و تكوين شخصيت او مى‏دانستم. ايرج چون يك خفاش به آشيانه زندگى ما وارد شد و آرام آرام شروع به مكيدن خون از رگهاى حيات آن كرد. فاطمه حرفهاى بادكنكى و توخالى آنها را در باور خود تقويت كرد و با گرفتن مسئوليتهاى كاذب و كار آموزشى، رفته‏رفته شخصيت ديگرى يافت.

خانه‏يابى شاپورزاده

فاطمه فرتوك‏زاده (شاپورزاده)، زنى كاملاً معتقد، مذهبى و يارى مهربان و همسرى همراه بود. من در مدتى كه با او زندگى كردم، انگيزه‏اى جز اعتقاد و ديانت در اين راه از او نديدم. او داوطلبانه پذيرفت كه همراه من به جريان مبارزه بپيوندد و زندگى مخفى را برگزيند. او سعى داشت كه در جلسات، خارج از موضع و نظر من حركت نكند. از او گاهى كه به بيرون از خانه مى‏رفت، مى‏خواستم كه اسلحه‏اى با خود به همراه ببرد، ولى نمى‏پذيرفت، مى‏گفت كه من بايد حواسم به چادرم باشد و آن را حفظ كنم، نمى‏توانم با دستهايم هم اسلحه حمل كنم و هم‏چادر بگيرم. به هرحال او در اين مسير پيش رفت و با مطالعه كتب بسيار و حضور در كلاسها و جلسات رشد فكرى نمود.
در مدتى كه ما سخت تلاش و كار مى‏كرديم، همسرم خيلى فداكارى كرد. او تمام امور رفت و روب خانه و نگهدارى بچه‏ها را به عهده داشت و از خود در يافتن خانه امن لياقت خوبى نشان داد. او به دستور سازمان تعداد زيادى خانه امن و مخفى براى ساير تيمها فراهم كرد. اين امر او را صاحب تجربه خوبى كرد.
وى براى يافتن خانه مخفى يكى از دوقلوها را به بغل گرفته و راهى كوچه و خيابان مى‏شد. درهاى خانه‏ها را به بهانه تعويض لباس بچه يا نوشاندن آب به او مى‏زد. بعد با صاحب آن خانه سر صحبت را باز مى‏كرد و سپس سراغ خانه اجاره‏اى را مى‏گرفت. صاحب آن خانه يا خودش خانه و اتاق خالى داشت يا كس ديگرى را معرفى مى‏كرد. جالب اينكه بر سر اين كار، گاهى بچه‏هاى ما سرما مى‏خوردند و مريض مى‏شدند. فاطمه تمام اين سختيها و مصايب را به خاطر انگيزه قوى و الهى‏اش تحمل مى‏كرد. علت اين نوع خانه يابى بدون مراجعه به بنگاهها و آژانسهاى اجاره املاك، دلايل امنيتى داشت، زيرا در آن زمان، اين بنگاهها از صورت قرارداد تنظيمى، نسخه‏اى رونوشت تهيه و به كلانترى ارائه مى‏كردند. كلانتريها در اقدامى هماهنگ با ساواك با موظف كردن بنگاهها به اين اقدام درصدد بودند كه مبارزين و چريكها را در خانه‏هاى تيمى و امن شناسايى و دستگير كنند.
سازمان با مشاهده توفيق فاطمه در امر خانه يابى، او را براى انتقال تجربيات به تدريس در كلاسهاى ساير تيمها فراخواند. فاطمه خود مى‏گفت كه سازمان آموزش خانه يابى براى افراد را در ده خانه تيمى به او سپرده است و اين مسئله برايش خيلى مهم بود. نقش دوقلوها در يافتن خانه‏ها خيلى مهم بود. توهمات و شكهايى را كه ممكن بود از سوى ساير افراد جامعه به همراه داشته باشد، رفع مى‏كرد. آنها در اين راه به دفعات مريض شدند. حتى دخترها و پسرهاى جوان بچه‏هاى ما را برمى‏داشتند و به نشانه اينكه متأهل هستند به جستجوى خانه مى‏پرداختند و به عبارتى آنچه را كه نظرى آموخته بودند، در عمل تجربه مى‏كردند.
به ياد دارم آنها يك مرتبه مريم را با خود برده بودند. وقتى برگشتند ديدم دست او سوخته است. گويا هنگام صرف ناهار بچه دستش را داخل آبگوشت مى‏كند و آنها دستپاچه شده و نمى‏توانند براى او كارى بكنند، زيرا بچه دارى نمى‏دانستند. من با ديدن دست سوخته مريم ناراحت شده و از آنها انتقاد كردم.
با شروع كيدها و ترفندهاى سازمان، فاطمه به تدريج از من فاصله گرفت. سازمان به‏طور جد بحث استقلال شخصيتى، نظرى و فكرى او را دنبال مى‏كرد و بر اين نظر كه در مبارزه و تشكيلات فرقى بين زن و مرد نيست، پاى مى‏فشرد. فاطمه نيز با جايگاه و موقعيت جديد باور كرد كه اين شيوه عمل، تنها راه ترقى و شكوفايى فكرى اوست. او كه تحصيلاتش در حد ابتدايى بود، با قرار گرفتن در اين گردونه شخصيت كاذبى يافت و صدماتى خورد كه ديگر امكان جبران آن نبود.
سازمان براى عملى ساختن برنامه و هدف شوم خود براى افرادى مثل من، طرحى را ارائه كرد كه به تبع آن بايد به اصطلاح «خواهرها» در تيمى جداگانه از تيم «برادرها» زندگى و فعاليت كنند. هدف آشكار اين طرح فاصله انداختن بين افراد متأهل سازمان با همسرانشان بود، تا به اين طريق كانونهاى زندگى آنها از هم بپاشد. با از بين رفتن قيد و بندهاى خانوادگى و زناشويى و پس از تهى شدن از شخصيت واقعى، مى‏توانستند از آنها جهت اهداف خود استفاده كند.
من كه در آن شرايط با ديدى اعتقادى و با ايمان سليم به اين افعال و طرحها مى‏نگريستم، با رفتن فاطمه به اين خانه‏ها موافقت كردم و پذيرفتم كه او فقط به طور محدود به آنجاها رفت و آمد كند. به اين ترتيب فاطمه سرپرستى دو خانه تيمى را به عهده گرفت. بعد از تغيير ايدئولوژى سازمان هم اوضاع معكوس شد. من در خانه مى‏ماندم و به امور داخلى خانه و بچه مى‏رسيدم و فاطمه براى كار و فعاليت بيرون مى‏رفت. گاهى او چندشب به خانه نمى‏آمد و اگر از او نمى‏پرسيدم، هيچ نمى‏گفت كه كجا بوده و اگر هم مى‏پرسيدم جواب سربالا، مبهم و نامشخصى مى‏داد. مثلاً مى‏گفت كه براى مقدارى از بچه‏ها كلاس داشته است. چنين رفتارهايى ناشى از خواسته سازمان بود. سازمان به او اجازه اطلاع و افشاى فعاليتها و ارتباطاتش را در ساير خانه‏هاى تيمى نمى‏داد. من زمانى متوجه خباثت هدف و نيت سازمان شدم كه ديگر دير شده بود و بر اين همه مصيبت راهى نداشتم جز صبر...


۱ـ جمال شريف‏زاده شيرازى به سال 1329 در تهران متولد شد. پدرش ساعت‏ساز بود، و به همراه خانواده در كودكى به عراق رفت و در 1349 از آنجا اخراج شد. جمال پس از بازگشت به ايران در رشته مهندسى فيزيك دانشگاه صنعتى پذيرفته شد.
او در اين دانشگاه با سازمان مجاهدين آشنايى يافت و به آن سازمان پيوست. از تابستان 1354 به شاخه تقى شهرام پيوست و معاون وى شد. مدتى نيز مسئول گروه معروف به «ساسانيان» بود. هدف اين گروه ايجاد ارتباط ميان كادرهاى اصلى و هواداران سازمان بود، و به تهيه پول و تداركات از بازار مى‏پرداخت. او در آذر 1354 شوهرخواهر خود به نام «رضا خالقى»، راننده وزارت دربار را كشت. او به همراه طاهره ميرزا جعفر علاف و مهدى موسوى قمى در 31 فروردين 1355 با مأموران رژيم شاه درگير شدند و هر سه نفر با خوردن كپسول سيانور خودكشى كردند.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'