خـاطـرات احمـد احمـد (۵۳)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
با آمدن ايرج، كار جعل اسناد به كارهاى قبلى ما اضافه شد. ما شناسنامه، پاسپورت و... را جعل مىكرديم. البته اين جعل آماتورى بود. برخى مواقع سازمان تعدادى شناسنامه و پاسپورت به ما مىداد و ما فقط عكسهاى آنها را با مهارت جدا كرده و عكس ديگرى الصاق و ممهور مىكرديم يا شماره آن را عوض مىكرديم.
ايرج گاهى قبل از ظهر به خانه ما مىآمد و تا پس از مغرب آنجا مىماند، ولى ما نماز خواندنش را نمىديديم. چندبار كاملاً او را تحت نظر گرفتم و مطمئن شدم كه نماز نمىخواند، لذا چند بار به او تذكر دادم كه چرا نماز نمىخوانى؟ او مىگفت كه خواندم! حتما شما نديديد. حالا كه اين طور مىگويى، مسئلهاى نيست قضايش را به جاى مىآورم. در ابتدا من در دل مىگفتم: «عجب! چه مسلمان معتقدى است، ما ايجاد شك مىكنيم، ولى او اعلام مىكند كه دوباره مىخواند.»
تكرار اين صحنهها شك ما را برانگيخت و رفته رفته بر فريبكاريها و عدم صداقت او اعتقاد يافتيم. يك روز براى پىگيرى كارى كت مرا پوشيد و بيرون رفت. فردا كه بازگشت، ديدم كارت گواهىنامهاى حاوى عكس و مشخصات او در جيب من است. و به اين ترتيب نام واقعى او براى من افشا شد.(1)
بعد از مدتى از سازمان دستور رسيد كه خانه امن ديگرى بيابيم. باز هم با تلاش شاپورزاده، خانهاى در خيابان سبلان جنوبى (خانه امن دوم) براى اين منظور اجاره شد. صاحب آنجا فردى عادى و خوش مشرب به نام داداشزاده بود.
هنگامى كه من، خسرو و پرويز در كارگاهى كاملاً غيربهداشتى و خطرناك عرق ريزان براى سازمان مواد منفجره تهيه مىكرديم، ايرج به خانه ما مراجعه و بحثهايى طولانى با همسرم طرح مىكرد. ازجمله اينكه شما مقدارى از نظر مبارزه از شوهرت عقب هستى، ولى از نظر اعتقادى در سطح بالايى قرار دارى. تو يك زن آزادهاى و نبايد وابسته به شوهرت باشى. درست است كه او همسر توست، ولى تبعيت تو از او بايد تنها در مسائل زناشويى باشد، نه مسائل سياسى و اجتماعى. تو بايد با خواندن كتابها از نظر اطلاعات سياسى خود را غنى كنى. مبارزه نشيب و فراز زيادى دارد و شايد در اين راه همسرت شهيد شود. در اين صورت اگر تو شخصيت مستقل و متكى به خود نداشته باشى، آسيب خواهى ديد و ديگر نمىتوانى مبارزه و راه او را ادامه دهى. در عين اينكه راه بازگشتى نيز برايت وجود ندارد و...
البته من هميشه و بهخصوص قبل از اين توطئه، با فاطمه خيلى بحث مىكردم و از خاطرات و تجربياتم برايش مىگفتم تا او را نسبت به مسائلى كه در پيش است آماده كنم. كتابهاى زيادى را هم براى مطالعه به او توصيه كردم و هيچ گاه محدوديتى براى اظهار و ارائهنظر او قايل نشدم و هميشه درصدد رشد و غناى فكرى او بودم.
با گذشت زمان به تدريج تغييراتى در همسرم مىديدم. ايرج توانسته بود كه او را در بسيارى از نظرها با خود همفكر و همنظر كند. گاهى مخالفتهاى صريحى از او در مقابل نظر خود مىديدم، ولى از آن استقبال مىكردم. زيرا آن را نشانه رشد و تكوين شخصيت او مىدانستم. ايرج چون يك خفاش به آشيانه زندگى ما وارد شد و آرام آرام شروع به مكيدن خون از رگهاى حيات آن كرد. فاطمه حرفهاى بادكنكى و توخالى آنها را در باور خود تقويت كرد و با گرفتن مسئوليتهاى كاذب و كار آموزشى، رفتهرفته شخصيت ديگرى يافت.
خانهيابى شاپورزاده
فاطمه فرتوكزاده (شاپورزاده)، زنى كاملاً معتقد، مذهبى و يارى مهربان و همسرى همراه بود. من در مدتى كه با او زندگى كردم، انگيزهاى جز اعتقاد و ديانت در اين راه از او نديدم. او داوطلبانه پذيرفت كه همراه من به جريان مبارزه بپيوندد و زندگى مخفى را برگزيند. او سعى داشت كه در جلسات، خارج از موضع و نظر من حركت نكند. از او گاهى كه به بيرون از خانه مىرفت، مىخواستم كه اسلحهاى با خود به همراه ببرد، ولى نمىپذيرفت، مىگفت كه من بايد حواسم به چادرم باشد و آن را حفظ كنم، نمىتوانم با دستهايم هم اسلحه حمل كنم و همچادر بگيرم. به هرحال او در اين مسير پيش رفت و با مطالعه كتب بسيار و حضور در كلاسها و جلسات رشد فكرى نمود.
در مدتى كه ما سخت تلاش و كار مىكرديم، همسرم خيلى فداكارى كرد. او تمام امور رفت و روب خانه و نگهدارى بچهها را به عهده داشت و از خود در يافتن خانه امن لياقت خوبى نشان داد. او به دستور سازمان تعداد زيادى خانه امن و مخفى براى ساير تيمها فراهم كرد. اين امر او را صاحب تجربه خوبى كرد.
وى براى يافتن خانه مخفى يكى از دوقلوها را به بغل گرفته و راهى كوچه و خيابان مىشد. درهاى خانهها را به بهانه تعويض لباس بچه يا نوشاندن آب به او مىزد. بعد با صاحب آن خانه سر صحبت را باز مىكرد و سپس سراغ خانه اجارهاى را مىگرفت. صاحب آن خانه يا خودش خانه و اتاق خالى داشت يا كس ديگرى را معرفى مىكرد. جالب اينكه بر سر اين كار، گاهى بچههاى ما سرما مىخوردند و مريض مىشدند. فاطمه تمام اين سختيها و مصايب را به خاطر انگيزه قوى و الهىاش تحمل مىكرد. علت اين نوع خانه يابى بدون مراجعه به بنگاهها و آژانسهاى اجاره املاك، دلايل امنيتى داشت، زيرا در آن زمان، اين بنگاهها از صورت قرارداد تنظيمى، نسخهاى رونوشت تهيه و به كلانترى ارائه مىكردند. كلانتريها در اقدامى هماهنگ با ساواك با موظف كردن بنگاهها به اين اقدام درصدد بودند كه مبارزين و چريكها را در خانههاى تيمى و امن شناسايى و دستگير كنند.
سازمان با مشاهده توفيق فاطمه در امر خانه يابى، او را براى انتقال تجربيات به تدريس در كلاسهاى ساير تيمها فراخواند. فاطمه خود مىگفت كه سازمان آموزش خانه يابى براى افراد را در ده خانه تيمى به او سپرده است و اين مسئله برايش خيلى مهم بود. نقش دوقلوها در يافتن خانهها خيلى مهم بود. توهمات و شكهايى را كه ممكن بود از سوى ساير افراد جامعه به همراه داشته باشد، رفع مىكرد. آنها در اين راه به دفعات مريض شدند. حتى دخترها و پسرهاى جوان بچههاى ما را برمىداشتند و به نشانه اينكه متأهل هستند به جستجوى خانه مىپرداختند و به عبارتى آنچه را كه نظرى آموخته بودند، در عمل تجربه مىكردند.
به ياد دارم آنها يك مرتبه مريم را با خود برده بودند. وقتى برگشتند ديدم دست او سوخته است. گويا هنگام صرف ناهار بچه دستش را داخل آبگوشت مىكند و آنها دستپاچه شده و نمىتوانند براى او كارى بكنند، زيرا بچه دارى نمىدانستند. من با ديدن دست سوخته مريم ناراحت شده و از آنها انتقاد كردم.
با شروع كيدها و ترفندهاى سازمان، فاطمه به تدريج از من فاصله گرفت. سازمان بهطور جد بحث استقلال شخصيتى، نظرى و فكرى او را دنبال مىكرد و بر اين نظر كه در مبارزه و تشكيلات فرقى بين زن و مرد نيست، پاى مىفشرد. فاطمه نيز با جايگاه و موقعيت جديد باور كرد كه اين شيوه عمل، تنها راه ترقى و شكوفايى فكرى اوست. او كه تحصيلاتش در حد ابتدايى بود، با قرار گرفتن در اين گردونه شخصيت كاذبى يافت و صدماتى خورد كه ديگر امكان جبران آن نبود.
سازمان براى عملى ساختن برنامه و هدف شوم خود براى افرادى مثل من، طرحى را ارائه كرد كه به تبع آن بايد به اصطلاح «خواهرها» در تيمى جداگانه از تيم «برادرها» زندگى و فعاليت كنند. هدف آشكار اين طرح فاصله انداختن بين افراد متأهل سازمان با همسرانشان بود، تا به اين طريق كانونهاى زندگى آنها از هم بپاشد. با از بين رفتن قيد و بندهاى خانوادگى و زناشويى و پس از تهى شدن از شخصيت واقعى، مىتوانستند از آنها جهت اهداف خود استفاده كند.
من كه در آن شرايط با ديدى اعتقادى و با ايمان سليم به اين افعال و طرحها مىنگريستم، با رفتن فاطمه به اين خانهها موافقت كردم و پذيرفتم كه او فقط به طور محدود به آنجاها رفت و آمد كند. به اين ترتيب فاطمه سرپرستى دو خانه تيمى را به عهده گرفت. بعد از تغيير ايدئولوژى سازمان هم اوضاع معكوس شد. من در خانه مىماندم و به امور داخلى خانه و بچه مىرسيدم و فاطمه براى كار و فعاليت بيرون مىرفت. گاهى او چندشب به خانه نمىآمد و اگر از او نمىپرسيدم، هيچ نمىگفت كه كجا بوده و اگر هم مىپرسيدم جواب سربالا، مبهم و نامشخصى مىداد. مثلاً مىگفت كه براى مقدارى از بچهها كلاس داشته است. چنين رفتارهايى ناشى از خواسته سازمان بود. سازمان به او اجازه اطلاع و افشاى فعاليتها و ارتباطاتش را در ساير خانههاى تيمى نمىداد. من زمانى متوجه خباثت هدف و نيت سازمان شدم كه ديگر دير شده بود و بر اين همه مصيبت راهى نداشتم جز صبر...
۱ـ جمال شريفزاده شيرازى به سال 1329 در تهران متولد شد. پدرش ساعتساز بود، و به همراه خانواده در كودكى به عراق رفت و در 1349 از آنجا اخراج شد. جمال پس از بازگشت به ايران در رشته مهندسى فيزيك دانشگاه صنعتى پذيرفته شد.
او در اين دانشگاه با سازمان مجاهدين آشنايى يافت و به آن سازمان پيوست. از تابستان 1354 به شاخه تقى شهرام پيوست و معاون وى شد. مدتى نيز مسئول گروه معروف به «ساسانيان» بود. هدف اين گروه ايجاد ارتباط ميان كادرهاى اصلى و هواداران سازمان بود، و به تهيه پول و تداركات از بازار مىپرداخت. او در آذر 1354 شوهرخواهر خود به نام «رضا خالقى»، راننده وزارت دربار را كشت. او به همراه طاهره ميرزا جعفر علاف و مهدى موسوى قمى در 31 فروردين 1355 با مأموران رژيم شاه درگير شدند و هر سه نفر با خوردن كپسول سيانور خودكشى كردند.