شماره 135    |    17 مهر 1392

   


 



پاورقی شماره 135

خـاطـرات احمـد احمـد (۵۲)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


شيوه‏هاى ماندن

از ابتداى زندگى مخفى، ارتباط ما با بيرون از سازمان بسيار محدود شد. حتى با خانواده‏هاى خود فقط ارتباط تلفنى داشتيم. براى تماس تلفنى بايد از تلفنهاى عمومى استفاده مى‏كرديم و مكالماتمان را ظرف كمتر از سه دقيقه به پايان مى‏برديم تا به اين ترتيب محل تماس رديابى نشود. در همين تماسها بود كه دريافتم در اين مدت، ساواك چندين مرتبه به منزل پدر و پدرخانمم مراجعه كرده و سراغ مرا از آنها گرفته است. حتى يك مرتبه ساواك به منزل پدرخانمم هجوم برده و آنها را براى چند ساعت دستگير و بازداشت كرده بود. آنها سعى كردند با تهديد و ارعاب، مادر و پدرخانمم را وادار به اعتراف محل اختفاى ما كنند، ولى سرانجام بى نتيجه دست از پا درازتر بازگشتند.
گاهى در موارد لزوم و گاهى هم براى تمرين قرارهايى در كوچه و خيابان با افراد سازمان مى‏گذاشتيم. در اين قرارها اطلاعات، اخبار، اعلاميه‏ها، جزوات، كتاب و... تبادل مى‏شد. گاهى بحث و صحبت شفاهى نيز مى‏كرديم.
براى رفتن سر قرار، سعى مى‏كرديم كه از خيابانهاى اصلى استفاده نكنيم و يا حتى الامكان در طول آن حركت نكنيم و تنها از عرض آن عبور كنيم. اغلب از كوچه و خيابانهاى فرعى براى اين منظور استفاده مى‏شد، زيرا در خيابانهاى اصلى امكان مواجه شدن بانيروهاى سواره كميته مشترك وجود داشت.
در سال 53 كميته مشترك براى دستگيرى و يا زدن هر چريك، مبلغ 250 هزار ريال جايزه تعيين كرده بود. اين جايزه براى مأمورين كميته انگيزه‏اى بود كه مبارزين و چريكها را بكشند و دستگير نكنند. ما نيز براى مقابله با اين پديده، تدابير امنيتى جديدى به كار بستيم. ما مى‏دانستيم كه آنها (مأمورين) از رفتن به داخل كوچه و پس‏كوچه‏ها ابا دارند، زيرا اين اماكن براى آنها خطرناك بود و احتمال داشت به دام بيفتند، از اين رو قرارها و ملاقاتهاى ضرورى خود را در دورافتاده‏ترين كوچه و پس كوچه‏هاى قديمى تهران مى‏گذاشتيم و اغلب در اين مواقع مسلح بوديم.
در برخى مواقع نيز فقط در طول يك مسير و در يك زمان حركت مى‏كرديم و بدون اينكه منتظر بمانيم و يا در جايى بايستيم، در طول مسير با هم مواجه مى‏شديم.
هر روز بايد رأس ساعت معينى روى ديوار، تيرك، دكه يا هر جاى مشخص و معينى به اصطلاح علامت «سلامت» مى‏زديم. از تيم و رده‏هاى ديگر سازمان مى‏آمدند و آن را كنترل مى‏كردند. وجود اين علامت نشانه آن بود كه همه چيز مرتب و منظم است و مشكلى وجود ندارد. اگر اين علامت در ساعت و وقت مقرر در مكان خود ديده نمى‏شد، از يك خطر خبر مى‏داد. در اين صورت رده‏هاى بالا موظف بودند ظرف چهار ساعت تمام ارتباطات خود را با ما قطع و محل خود را پاك كنند و تغيير دهند.

خفاشى در آشيانه


حدود پنج ماهى بود كه ما در خانه تيمى واقع در خيابان زرين نعل مستقر بوديم. روزى من متوجه ترددهاى مشكوكى در ساختمان مقابل شدم. مسئله را با حبيب در ميان گذاشتم. او نيز به سازمان اطلاع داد. دستور رسيد كه سريع به محل جديدى تغييرمكان دهيم.
يافتن خانه جديد به همسرم محول شد. او توانست ظرف مدت كوتاهى خانه‏اى ديگر با رعايت مختصات امنيتى در خيابان بوذر جمهرى (15 خرداد) كوچه مجد تهيه كند.
با آمدن به خانه جديد، حبيب به پرويز و خسرو اعلام كرد كه رابط خانه تيمى شما دستگير شده و امكان لو رفتن شما وجود دارد، لذا بايد از اين تاريخ به بعد شبها هم در همين خانه بمانيد. (1)
در اجاره كردن خانه امن، آنچه كه اهميت داشت بى توجهى صاحب‏خانه (موجر) به ماهيت مستأجرين و افرادى كه در آن تردد داشتند و نيز راههاى فرار و گريز آن بود، نه اجاره بها.
خانه مخفى جديد داراى دو اتاق، هال، آشپزخانه و سرويس حمام و دستشويى بود و پنجره‏هاى اتاق آن رو به كوچه باز مى‏شد و ما مى‏توانستيم بسيارى از ترددها را زيرنظر داشته باشيم. صاحب‏خانه هم فردى خوب و مناسب بود كه ادعا مى‏كرد مدتى طلبه حوزه علميه بوده است.
با تغيير مكان در شرايط جديد لازم بود كه من در شغل و كسب هم تغييرى بدهم. از اين رو از خريد و فروش آهن قراضه دست كشيدم. با كمك و مشورت يكى از دوستان قديمى‏ام در حزب ملل اسلامى به نام احمد روحى وارد بازار آهن شدم (نه آهن قراضه). آقاى روحى مرا به فردى به نام حاج على‏اكبر پوراستاد (۲) معرفى كرد. البته او از دوستان قديمى برادرم محسوب مى‏شد. در ديدارى كه با او داشتم، مرا شناخت. بعد براى او طرح كردم كه قصد واسطه‏گرى و دلالى آهن را دارم. او پس از مكث و كمى فكر پرسيد: «مى‏خواهى كار كنى يا مى‏خواهى محملى داشته باشى؟» گفتم: «هر دو؛ قصد محمل است، اگر پولى هم عايد شد چه‏بهتر.» سپس او با چند نفر تاجر در پاساژ جعفرى تماس گرفت و مرا به عنوان دلال آهن به آنها معرفى و توصيه كرد.
من قبل از شروع به كار چند روزى در نزد وى شروع به شناخت مشخصات آهنها كردم. چند كاتالوگ مربوط را نيز ديدم. ورود به اين كار به خاطر كم تجربگى، فقدان وقت كافى و شرايط بازار براى من سودى نداشت، ولى به عنوان يك محمل و پوشش بهانه خوبى بود. شايد اگر من از كارهاى سازمان كاسته و وقت بيشترى را به اين كار اختصاص مى‏دادم، موفقيتهاى خوبى به دست مى‏آوردم.
پس از مدتى حبيب از ما جدا شد و فردى با نام مستعار ايرج جاى او را گرفت. ايرج گفت كه حبيب براى انجام مأموريتى از شما جدا شده و از اين به بعد، من رابط شما با سازمان هستم.
ايرج فردى با ديدگاههاى افراطى بود. او معتقد بود كه مى‏توان از هر وسيله‏اى براى استيفاى حقوق از دست رفته استفاده كرد. حتى از سرقت و يا هر عمل ديگر؛ از سرقتهاى كوچك و جزئى از فروشگاههاى كوچك تا سرقتهاى بزرگ چون سرقت اتومبيل. او حتى ربودن قاشق، چنگال و بشقاب از ميهمانيها را مجاز مى‏دانست و تمام اينها را به عنوان مصادره انقلابى تعبير مى‏كرد و آن را مايه بقا و دوام سازمان مى‏شمرد. با توجيهات او ما حاضر شديم از يكى از دو تخته فرشى كه جهاز خانمم بود و در خانه تيمى خودمان استفاده مى‏شد، چشمپوشى كنيم و به آنها بدهيم. بعد مطلع شديم آن را به خانه مخفى تقى شهرام در شمال تهران انتقال داده‏اند.


۱ ـ آقاى احمد بيان مى‏كند كه خسرو به او گفته است كه بعدها رابط خود و خانه تيمى‏شان را در خيابان ديده و حرف حبيب دروغ بوده است و اين بهانه‏اى بوده تا آنها وارد خانه امن احمد شوند.

۲ ـ حاج على‏اكبر پوراستاد (استاد حسينعلى كاشى) فرزند غلامعلى به سال 1308 در تهران متولد شد. او در بازار تهران از واسطين بزرگ آهن آلات بود. وى كه از اعضاى هيئتهاى مؤتلفه محسوب مى‏شد، در تاريخ 13/7/1342 به اتهام تحريك مغازه داران و بازاريان نسبت به بستن مغازه‏هاى خود و شروع اعتصاب و تعطيلى بازار دستگير شد. پس از يك روز بازداشت آزاد شد و همچنان فعاليتهاى مبارزاتى خود را پى گرفت. او در تاريخ 26/3/1345 دوباره به اتهام اقدام عليه امنيت كشور دستگير و به دو سال زندان محكوم شد. او پس از آزادى همواره تحت مراقبت ساواك بود. وى باز در پنجم شهريور ماه سال 57 به دليل ارتباط با شهيد اندرزگو دستگير و روانه زندان شد و در 15/8/1357 آزاد شد.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'