خـاطـرات احمـد احمـد (۵۲)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
شيوههاى ماندن
از ابتداى زندگى مخفى، ارتباط ما با بيرون از سازمان بسيار محدود شد. حتى با خانوادههاى خود فقط ارتباط تلفنى داشتيم. براى تماس تلفنى بايد از تلفنهاى عمومى استفاده مىكرديم و مكالماتمان را ظرف كمتر از سه دقيقه به پايان مىبرديم تا به اين ترتيب محل تماس رديابى نشود. در همين تماسها بود كه دريافتم در اين مدت، ساواك چندين مرتبه به منزل پدر و پدرخانمم مراجعه كرده و سراغ مرا از آنها گرفته است. حتى يك مرتبه ساواك به منزل پدرخانمم هجوم برده و آنها را براى چند ساعت دستگير و بازداشت كرده بود. آنها سعى كردند با تهديد و ارعاب، مادر و پدرخانمم را وادار به اعتراف محل اختفاى ما كنند، ولى سرانجام بى نتيجه دست از پا درازتر بازگشتند.
گاهى در موارد لزوم و گاهى هم براى تمرين قرارهايى در كوچه و خيابان با افراد سازمان مىگذاشتيم. در اين قرارها اطلاعات، اخبار، اعلاميهها، جزوات، كتاب و... تبادل مىشد. گاهى بحث و صحبت شفاهى نيز مىكرديم.
براى رفتن سر قرار، سعى مىكرديم كه از خيابانهاى اصلى استفاده نكنيم و يا حتى الامكان در طول آن حركت نكنيم و تنها از عرض آن عبور كنيم. اغلب از كوچه و خيابانهاى فرعى براى اين منظور استفاده مىشد، زيرا در خيابانهاى اصلى امكان مواجه شدن بانيروهاى سواره كميته مشترك وجود داشت.
در سال 53 كميته مشترك براى دستگيرى و يا زدن هر چريك، مبلغ 250 هزار ريال جايزه تعيين كرده بود. اين جايزه براى مأمورين كميته انگيزهاى بود كه مبارزين و چريكها را بكشند و دستگير نكنند. ما نيز براى مقابله با اين پديده، تدابير امنيتى جديدى به كار بستيم. ما مىدانستيم كه آنها (مأمورين) از رفتن به داخل كوچه و پسكوچهها ابا دارند، زيرا اين اماكن براى آنها خطرناك بود و احتمال داشت به دام بيفتند، از اين رو قرارها و ملاقاتهاى ضرورى خود را در دورافتادهترين كوچه و پس كوچههاى قديمى تهران مىگذاشتيم و اغلب در اين مواقع مسلح بوديم.
در برخى مواقع نيز فقط در طول يك مسير و در يك زمان حركت مىكرديم و بدون اينكه منتظر بمانيم و يا در جايى بايستيم، در طول مسير با هم مواجه مىشديم.
هر روز بايد رأس ساعت معينى روى ديوار، تيرك، دكه يا هر جاى مشخص و معينى به اصطلاح علامت «سلامت» مىزديم. از تيم و ردههاى ديگر سازمان مىآمدند و آن را كنترل مىكردند. وجود اين علامت نشانه آن بود كه همه چيز مرتب و منظم است و مشكلى وجود ندارد. اگر اين علامت در ساعت و وقت مقرر در مكان خود ديده نمىشد، از يك خطر خبر مىداد. در اين صورت ردههاى بالا موظف بودند ظرف چهار ساعت تمام ارتباطات خود را با ما قطع و محل خود را پاك كنند و تغيير دهند.
خفاشى در آشيانه
حدود پنج ماهى بود كه ما در خانه تيمى واقع در خيابان زرين نعل مستقر بوديم. روزى من متوجه ترددهاى مشكوكى در ساختمان مقابل شدم. مسئله را با حبيب در ميان گذاشتم. او نيز به سازمان اطلاع داد. دستور رسيد كه سريع به محل جديدى تغييرمكان دهيم.
يافتن خانه جديد به همسرم محول شد. او توانست ظرف مدت كوتاهى خانهاى ديگر با رعايت مختصات امنيتى در خيابان بوذر جمهرى (15 خرداد) كوچه مجد تهيه كند.
با آمدن به خانه جديد، حبيب به پرويز و خسرو اعلام كرد كه رابط خانه تيمى شما دستگير شده و امكان لو رفتن شما وجود دارد، لذا بايد از اين تاريخ به بعد شبها هم در همين خانه بمانيد. (1)
در اجاره كردن خانه امن، آنچه كه اهميت داشت بى توجهى صاحبخانه (موجر) به ماهيت مستأجرين و افرادى كه در آن تردد داشتند و نيز راههاى فرار و گريز آن بود، نه اجاره بها.
خانه مخفى جديد داراى دو اتاق، هال، آشپزخانه و سرويس حمام و دستشويى بود و پنجرههاى اتاق آن رو به كوچه باز مىشد و ما مىتوانستيم بسيارى از ترددها را زيرنظر داشته باشيم. صاحبخانه هم فردى خوب و مناسب بود كه ادعا مىكرد مدتى طلبه حوزه علميه بوده است.
با تغيير مكان در شرايط جديد لازم بود كه من در شغل و كسب هم تغييرى بدهم. از اين رو از خريد و فروش آهن قراضه دست كشيدم. با كمك و مشورت يكى از دوستان قديمىام در حزب ملل اسلامى به نام احمد روحى وارد بازار آهن شدم (نه آهن قراضه). آقاى روحى مرا به فردى به نام حاج علىاكبر پوراستاد (۲) معرفى كرد. البته او از دوستان قديمى برادرم محسوب مىشد. در ديدارى كه با او داشتم، مرا شناخت. بعد براى او طرح كردم كه قصد واسطهگرى و دلالى آهن را دارم. او پس از مكث و كمى فكر پرسيد: «مىخواهى كار كنى يا مىخواهى محملى داشته باشى؟» گفتم: «هر دو؛ قصد محمل است، اگر پولى هم عايد شد چهبهتر.» سپس او با چند نفر تاجر در پاساژ جعفرى تماس گرفت و مرا به عنوان دلال آهن به آنها معرفى و توصيه كرد.
من قبل از شروع به كار چند روزى در نزد وى شروع به شناخت مشخصات آهنها كردم. چند كاتالوگ مربوط را نيز ديدم. ورود به اين كار به خاطر كم تجربگى، فقدان وقت كافى و شرايط بازار براى من سودى نداشت، ولى به عنوان يك محمل و پوشش بهانه خوبى بود. شايد اگر من از كارهاى سازمان كاسته و وقت بيشترى را به اين كار اختصاص مىدادم، موفقيتهاى خوبى به دست مىآوردم.
پس از مدتى حبيب از ما جدا شد و فردى با نام مستعار ايرج جاى او را گرفت. ايرج گفت كه حبيب براى انجام مأموريتى از شما جدا شده و از اين به بعد، من رابط شما با سازمان هستم.
ايرج فردى با ديدگاههاى افراطى بود. او معتقد بود كه مىتوان از هر وسيلهاى براى استيفاى حقوق از دست رفته استفاده كرد. حتى از سرقت و يا هر عمل ديگر؛ از سرقتهاى كوچك و جزئى از فروشگاههاى كوچك تا سرقتهاى بزرگ چون سرقت اتومبيل. او حتى ربودن قاشق، چنگال و بشقاب از ميهمانيها را مجاز مىدانست و تمام اينها را به عنوان مصادره انقلابى تعبير مىكرد و آن را مايه بقا و دوام سازمان مىشمرد. با توجيهات او ما حاضر شديم از يكى از دو تخته فرشى كه جهاز خانمم بود و در خانه تيمى خودمان استفاده مىشد، چشمپوشى كنيم و به آنها بدهيم. بعد مطلع شديم آن را به خانه مخفى تقى شهرام در شمال تهران انتقال دادهاند.
۱ ـ آقاى احمد بيان مىكند كه خسرو به او گفته است كه بعدها رابط خود و خانه تيمىشان را در خيابان ديده و حرف حبيب دروغ بوده است و اين بهانهاى بوده تا آنها وارد خانه امن احمد شوند.
۲ ـ حاج علىاكبر پوراستاد (استاد حسينعلى كاشى) فرزند غلامعلى به سال 1308 در تهران متولد شد. او در بازار تهران از واسطين بزرگ آهن آلات بود. وى كه از اعضاى هيئتهاى مؤتلفه محسوب مىشد، در تاريخ 13/7/1342 به اتهام تحريك مغازه داران و بازاريان نسبت به بستن مغازههاى خود و شروع اعتصاب و تعطيلى بازار دستگير شد. پس از يك روز بازداشت آزاد شد و همچنان فعاليتهاى مبارزاتى خود را پى گرفت. او در تاريخ 26/3/1345 دوباره به اتهام اقدام عليه امنيت كشور دستگير و به دو سال زندان محكوم شد. او پس از آزادى همواره تحت مراقبت ساواك بود. وى باز در پنجم شهريور ماه سال 57 به دليل ارتباط با شهيد اندرزگو دستگير و روانه زندان شد و در 15/8/1357 آزاد شد.