خـاطـرات احمـد احمـد (۴۲)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
بوى سيب
اشتغال، ازدواج
آشنايان و دوستان از همان روزهاى اول پس از آزادى، براى احوالپرسى و كسب اخبار زندان به ديدنم آمدند. درحالى كه من راضى به اين امر نبودم و اصرار داشتم به دليل كنترلها و مراقبتهاى ساواك، از آمد و شد به منزل ما پرهيز كنند. مدتى به اين منوال گذشت. مىبايست كارى براى خود دستوپا مىكردم. بهخاطر داشتن سابقه محكوميت كيفرى، كسى حاضر به ارائه يك شغل مناسب به من نبود. با خيليها مذاكره كردم ولى بىحاصل بود، تا اينكه در ديدارى با شهيد حاج محمدصادق اسلامى مسئله را مطرح كردم. او مرا در «كارخانه لعاب قائم»(1) كه خود مديرعاملش بود، پذيرفت و به اين ترتيب مشغول به كار شدم. كنترل و مراقبت ساواك از من همچنان ادامه داشت. آنها در هر جا و در هر زمان سايهبهسايه دنبالم بودند.
با يافتن كار، به فكر ازدواج و تشكيل خانواده افتادم. موضوع را با دوستان نزديكم در ميان گذاشتم. آنها نيز به گرمى استقبال كردند و چند مورد را معرفى كردند. ازجمله روزى كه در منزل آقاى عباس دوزدوزانى(2) مهمان بودم، او به اتفاق همسرش به من گفتند: «احمد! اگر مىخواهى ازدواج كنى دنبال كسى نرو، ما يك نفر را برايت در نظر گرفتهايم. موضوع را زمانى كه تو در زندان بودى، با او در ميان گذاشتيم و او در كليت قضيه موافق بود. اين مدت هم منتظر بوديم تا آزاد شوى و برايت اقدام كنيم.» پرسيدم: «اين دخترخانم كيست؟»، عباس گفت كه او دخترخاله همسرم و اهل رينه(3) است. درباره موضوع و مورد، دقيقتر صحبت كرديم.
روزهاى بعد اطلاعات بيشترى درخصوص اخلاق، رعايت حجاب، تقيد به احكام اسلامى، وضعيت و موقعيت خانواده فرتوك زاده به دست آوردم. منزل آنها در محله سرآسياب دولاب تهران بود كه در تابستان به ولايت خود «رينه» مىرفتند. فاطمه فرتوك زاده، دخترى مؤمن و محجبه بود كه در خانوادهاى بسيار مذهبى پرورش و تربيت يافته بود. او از همان دوران كودكى و نوجوانى در جلسات مذهبى و هيئتها شركت مىكرد و با دخترخاله خود (خانم آقاى دوزدوزانى) رابطهاى بسيار نزديك داشت. او از اين طريق به مسائل سياسى نيز علاقهمند شده بود. البته آقاى دوزدوزانى با توجه به سكونت موقت خود در منزل آقاى فرتوكزاده روى افكار همسر خود و افكار فاطمه و محمدرضا فرتوكزاده تأثير گذاشته و آنها را به مقولات مبارزه و سياست علاقهمند كرده بود. محمدرضا فرتوكزاده(4) دانشجوى رشته پزشكى دانشگاه شيراز بود.
حاج يوسف رشيدى كه وساطت ازدواج ما را پذيرفته بود، براى ملاقات من با محمدرضا در پارك نازى آباد برنامهاى تنظيم كرد. در اين ملاقات من شرايط خانواده و خواهر او را براى ازدواج شنيدم و شرايط خود را نيز گفتم. توضيح دادم كه بر اثر فعاليتهاى سياسى داراى سابقه زندان سياسى هستم. در آينده نيز خط مبارزه را ادامه خواهم داد. در اين مسير خطرات بسيارى است و هر لحظه ممكن است با ساواك روبه رو شوم. امكان تعقيب، دستگيرى، زندان و حتى مرگ در اين راه برايم وجود دارد. مىبايست كسى كه شريك زندگى و همراه من مىشود تمام اين مسائل را بداند و بپذيرد.
محمدرضا كه جوان بسيار منطقى و فهميدهاى بود گفت: «... من قبلاً درباره شما تعريفهايى شنيده بودم و امروز كه از نزديك شما را ديدم و صحبت كردم، خيالم راحت شد. من و خواهرم براى اين وصلت مشكلى نداريم، فقط بايد بدانيد كه پدر و مادرم با رژيم موافق نيستند، ولى آنقدر هم مخالف نيستند كه دخترشان را به يك مبارز سياسى بدهند. از اين رو من تضمينى براى شكل گرفتن اين ازدواج نمىتوانم بدهم. اما از طرف من خيالت راحت باشد كه با اين وصلت صددرصد موافق هستم.»
چون تابستان بود خانواده فرتوك زاده در رينه بهسر مىبردند. حاج يوسف رشيدى قرار ملاقاتى با خانواده آنها در رينه برايم گذاشت. از همان برخورد اول نشانههاى رضايت از چهره مادر هويدا بود. پس از صحبتها كلى با فاطمه خانم نيز درباره جزئيات بيشترى صحبت كرديم. به او گفتم: «معيار انتخاب همسر براى من ايمان او است و اينكه بداند با شروع اين زندگى، قدم در راه پرمخاطرهاى مىگذارد. مبارزه، دورى، تبعيد، تعقيب و گريز بايد برايش مفهوم جهاد در راه خدا را داشته باشد و همه را تحمل كند.» به او گفتم كه مبارزه براى من يك تكليف است، و براى عمل به تكليف زمان و مكان نمىشناسم. او نيز گفت: «من هم از شوهر آيندهام انتظار دارم كه مرد مؤمن و مرد خدا و پاكدامن باشد. در اين صورت هر مشكل، سختى و حرمان او مشكل، سختى و حرمان من نيز هست.» چارچوب و بنيان اوليه زندگى ما در اين جلسه، تعيين و ريخته شد. يكى ـ دو ملاقات ديگر بويژه با پدر خانواده صورت گرفت و موافقت نهايى براى شروع اين وصلت گرفته شد.
به اين ترتيب در اول مهر ماه سال 52 زندگى مشترك ما آغاز شد. جشن ساده و كوچكى نيز بهاصرار خانواده برپا كرديم، و قدم به دنياى تأهل گذاشتيم. براى كاهش هزينهها در دو اتاق از منزل پدرم ساكن شديم.
۱ـ كارخانه لعاب قائم واقع در شهر رى بود كه توسط چند بازارى راه اندازى شده بود، تا زندانيان سياسى پس از آزادى، در آن به كار بپردازند و معاش خود را تأمين كنند.
2ـ عباس دوزدوزانى، به سال 1321 در شهر تبريز به دنيا آمد و در خانوادهاى مذهبى و متدين تربيت و پرورش يافت. او در سال 1329 به تهران آمد و پس از گذر از دوره تحصيلات ابتدايى، در سال 1333 تحصيلات متوسطه را در رشته طبيعى به پايان رساند و در سال 1339 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. وى در سال 1340 در رشته زبان عرب وارد دانشگاه شد. با تحصيل در دانشگاه فعاليتهاى سياسى و مذهبى وى پا گرفت. در سال 1343 به جرگه اعضاى حزب ملل اسلامى پيوست و پس از كشف حزب در مهر سال 1344 دستگير و زندانى شد. او در سال 1345 از زندان آزاد شد، ولى به خاطر سابقه سياسى نتوانست تحصيلات تكميلى دانشگاه را پى بگيرد، از اين رو به كار دفترنويسى و حسابدارى در بازار روى آورد. دوزدوزانى در سال 1346 در جشن تاجگذارى به اتهام ترور شاه بازداشت و چهل روز در زندان قزل قلعه به بند كشيده شد. وى در سال 1349، به صفوف ياران گروه حزبالله پيوست و در سال 1351 براى سومين بار روانه زندان شد. اين بار پنج سال را در زندانهاى مخوف شاه بهسر برد. او پس از پيروزى انقلاب اسلامى، در سال 1358 در پايهريزى سپاه با ديگر ياران و همراهان خود نقش بسزايى داشت و عضو شوراى فرماندهى سپاه بود. در اواخر سال 1358 به فرماندهى كل سپاه پاسداران منصوب شد. در سال 1359 در پى خواست بنىصدر از فرماندهى سپاه كنارهگيرى كرد. عباس دوزدوزانى در كابينه شهيد رجايى وزير ارشاد اسلامى بود. وى براى سه دوره به نمايندگى مردم تبريز و تهران در مجلس شوراى اسلامى انتخاب شد. از ديگر مسئوليتهاى او مىتوان به مشاورت وزير فرهنگ و آموزش عالى، عضويت شوراى مركزى انجمن اسلامى معلمان، و عضويت در شوراى شهر تهران اشاره كرد.
3ـ «رينه»، دهكدهاى ييلاقى كه در جاده هراز نزديك منطقه «آب اسك» واقع است.
4ـ دكتر محمدرضا فرتوك زاده به سال 1329، در خانوادهاى مذهبى و متدين متولد شد. وى تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان مروى به اتمام رساند. سپس در رشته پزشكى دانشگاه شيراز پذيرفته شد. در آنجا با دوستان دانشكده مهندسى به فعاليتهاى سياسى پرداخت. او در خاطرات خود بيان مىكند: «... در گروه پزشكى، اصولاً افراد محافظه كارند و كمتر به سمت فعاليتهاى سياسى ـ مذهبى مىآيند. از اين رو من اجبارا خود را به بچههاى گروه مهندسى نزديك كردم. در آنجا با افرادى چون احمد توكلى، مهندس احمد جلالى، مهندس صابرى و مهندس وجيه اللهى دوست شده و به فعاليت سياسى و مذهبى پرداختم.» محمدرضا فرتوكزاده در طول مبارزات خود سه دوره دستگير و روانه زندان شد و زندانهاى عادلآباد شيراز و اوين را تجربه كرد. او در سال 1357 موفق به اخذ دكتراى پزشكى شد و در سال 61 پس از طى دوره تخصصى پزشكى خانواده، رئيس دانشگاه شيراز شد. او همچنين در رشته چشمپزشكى از دانشگاه شهيد بهشتى تهران تخصص گرفت و گواهى فوقتخصص پيوند قرنيه چشم را نيز از دانشگاه تهران دريافت كرد.
وى درخصوص ازدواج خواهرش با آقاى احمد گفت: «خواهرم قبل از ازدواج كلاسهاى آموزش قرآن هم در رينه و هم در سرآسياب دولاب داشت. زمانى كه من دانشجوى پزشكى دانشگاه شيراز بودم، چند خواستگار براى او آمد، كه مورد قبولش قرار نگرفتند. زيرا وى دنبال فردى بود كه حايز جنبه مذهبى و سياسى باشد. تا اينكه احمد آقا از طرف آقاى دوزدوزانى مطرح شد. همشيره نظر مرا در اين مورد خواست و نظر من براى او بسيار مهم و مؤثر بود. من با احمد آقا صحبت كردم و او را براى وصلت با خواهرم مناسب ديدم و قبول كردم، خواهرم هم پذيرفت. پذيرش و تأييد آقاى احمد علاوه بر جنبه عبادى ـ سياسى او، وجود برادرش حاج مهدى احمد از بچه مذهبيهاى فعال و فهميده و نيز معرف او ـ آقاى عباس دوزدوزانى ـ بود كه هر دو مورد قبول ما بودند.
واحد تاريخ شفاهى دفتر ادبيات انقلاب اسلامى