شماره 110    |    21 فروردين 1392

   


 



پاورقی شماره 110

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۷)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


آشنايى با محمد مفيدى(1)

از بزرگ‏ترين دست آوردهاى دوران سربازى، آشنايى با شهيد محمد مفيدى بود كه شرح آن بسيار جالب است.
در پادگان كرج من در گروهان 6 بودم، هنگامى كه اسامى سربازان را مى‏خواندند، نام لاجوردى را از گروهان 3 شنيدم. حدس زدم كه او با اسدالله لاجوردى نسبتى داشته باشد. به سراغش رفتم و مسئله را از او سئوال كردم. گفت كه با او نسبت دارد. به هرحال با او دوست شدم. در رفت و آمدهايم توجه‏ام به جوان قد بلندى كه با لاجوردى در ارتباط بود، جلب شد. چند روزى در حال او دقيق شدم، ديدم كه قرآن را بسيار خوب، شيوا و بدون غلط مى‏خواند. در آن فضا و زمان اين نوع آشنايى با قرآن، ملاك و معيار خوبى براى شناخت برخى افراد مذهبى بود. لذا طرح دوستى را با او ريختم و به تدريج اطلاعاتى راجع به او كسب كردم. او فقط مرا با عنوان سركار احمد احمد مى‏شناخت.
مدتى كه گذشت من برخى مسائل اعتقادى و سياسى را با او طرح كردم. برخورد و واكنش محمد بسيار پخته و سنجيده بود. دريافتم كه او فردى كاملاً سياسى ـ مذهبى است. در روزهاى بعد تمام اوقات فراغت ما صرف مباحث سياسى و اعتقادى مى‏شد. بعد فهميدم كه مصطفى مفيدى(2) برادر او و دكتر عباس شيبانى(3) شوهر خواهرش هستند و او اطلاعات سياسى خوبى دارد.
پس از گذشت سه ماه، هر دو نسبت به يكديگر اعتماد و اطمينان متقابل يافتيم. او برخى فعاليتهاى سياسى و مبارزاتى خود را با من درميان گذاشت. من نيز او را به عباس آقا زمانى معرفى كردم تا پس از تأييد وى، جذب حزب‏الله شود. محمد چند جلسه‏اى با عباس به‏بحث و گفتگو نشست و پس از آن وارد كادر مركزى حزب‏الله شد.
مفيدى در ميانه دوره آموزشى، به اين نتيجه رسيد كه به هر نحوى شده از ادامه دوران خدمت، سر باز زند. زيرا مى‏پنداشت كه سربازى وقت تلف كردن است و بايد به‏سراغ اصل مبارزه رفت.
از طريق شوهر خواهرش (دكتر شيبانى) با دكتر كاظم سامى (4) ارتباط برقرار كرد. او روان‏پزشك بود و راه‏نماييهاى لازم را به محمد ارائه داد. دكتر سامى تنها راه خلاصى از سربازى را در پيش گرفتن مشى ديوانگان و محجورين دانست. محمد نيز با استفاده از مشورتهاى دكتر، نقش يك روان‏پريش و ديوانه را بدون كوچك‏ترين اشتباهى بازى كرد. او گاه ساعتها به يك‏نقطه خيره مى‏شد. حالتها و رفتارهاى غيرعادى را آن‏چنان ماهرانه به‏نمايش مى‏گذاشت كه براى هيچ‏كس جاى شك و شبهه نمانده بود كه ديوانه است. تمام تستها و آزمايشهاى روان‏شناسى روى او مثبت بود. پس از مدتى فرماندهان از وجود يك ديوانه در پادگان احساس خطر كردند و به او معافيت از خدمت سربازى دادند.
پس از اخذ معافيت، به‏دامن مبارزه بازگشت و فعاليت خود را در حزب‏الله شدت بخشيد. او استعداد عجيبى در برقرارى ارتباط با گروههاى مختلف داشت و توانست اخبار بسيار خوبى براى ما از آنها بگيرد. فعاليتهاى بعدى محمد مفيدى و نقش او در ترور سرتيپ طاهرى، دستگيرى و شكنجه‏هاى اين شهيد، خود داستانى است بزرگ كه با بيان خلاصه، حق مطلب ادا نمى‏شود. (5)


۱ ـ محمد مفيدى، به سال 1327 در تهران متولد شد و تحصيلات خود را در رشته طبيعى در مدرسه دارالفنون گذراند. او به خاطر مناسبات خانوادگى با نهضت آزادى آشنا بود و در جوانى از طريق احمد احمد به حزب‏الله دعوت شد. وى فعاليتهاى مبارزاتى خود را با سعيد صفار اول و عليرضا سپاسى‏آشتيانى پى‏گرفت و از طريق اينها به سازمان مجاهدين خلق پيوست. او در دوران مبارزه با نامهاى مستعار محمد لطفى و محمد امينى به فعاليت مى‏پرداخت. محمد در سال 1350 يك مرتبه مورد سوءظن مأمورين كلانترى بخش 7 قرار گرفت و دستگير شد و پس از رفع مظنونيت آزاد شد. او از شهريور سال 1350 پس از ضربه ساواك به سازمان مجاهدين، همواره تحت‏تعقيب بود او در مرداد ماه سال 1351 به همراه محمدباقر عباسى و عليرضا سپاسى‏آشتيانى دست به‏ترور موفق سرتيپ طاهرى زدند. در اوايل شهريور سال 1351 مفيدى و عباسى دستگير مى‏شوند و پس از شكنجه‏هاى فراوان سرانجام در تاريخ 5/10/1351 اعدام شدند. شهيد محمد مفيدى در دفاعيات خود در دادگاه چنين گفت:
«...طاهرى قاتل اعدام شد، تا همه خائنين و ستمگران بدانند كه ولو چند روزى هم از جزاى عملشان بگريزند، ليكن عاقبت دست خدا و خلق، آنها را بسزاى سياهكاريهايشان خواهد رساند. اما اينكه چرا طاهرى را انتخاب كرديم، دلايل فراوانى داشت. در جريان كشتار وحشيانه 15 خرداد او در مقام معاونت پليس تهران تيراندازى و سركوب مردم بى پناه و بى گناه را هدايت مى‏كرد. پس آيا نمى‏بايد او را قصاص مى‏كرديم...»

2ـ مصطفى مفيدى، از اعضاى قديمى نهضت آزادى بود كه در سال 1350 ماركسيست شد و پس از پيروزى انقلاب به خاطر عضويت و فعاليت در حزب توده بازداشت و زندانى بود. اما پس از ندامت و تعهد از زندان آزاد شد.

3ـ دكتر عباس شيبانى، در سال 1310 متولد شد. او مبارزات خود را قبل از ورود به دانشگاه در جبهه ملى شروع كرد. پس از ورود به دانشگاه و تحصيل در رشته پزشكى، فعاليتهاى سياسى خود را تشديد كرد. پس از كودتاى 28 مرداد از جمله رهبران نهضت مقاومت ملى محسوب مى‏شد. وى در سال 1335 پس از تظاهرات حمايت‏آميز از مصر و عليه حملات اسرائيل، انگليس و فرانسه به آن كشور، از دانشگاه اخراج شد. او توسط فرماندارى نظامى دستگير و به شهر مشهد تبعيد شد. در آنجا در كنار استاد محمدتقى شريعتى به مبارزه خود ادامه داد. او در شكل‏گيرى جبهه ملى دوم در سال 1339 نقش اساسى داشت و يكى از پايه گذاران نهضت آزادى نيز هست. او در سال 51 به علت همكارى با شهيد محمد مفيدى برادر خانمش دستگير و به زندان محكوم شد.
دكتر شيبانى در طول مبارزات ستم ستيز خود نُه بار دستگير و مجموعا حدود سيزده سال در زندان به‏سر برد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى در مسئوليتهايى مختلف چون عضويت در شوراى انقلاب، نمايندگى مجلس خبرگان قانون اساسى، وزارت كشاورزى، سرپرستى دانشگاه تهران، رياست سازمان نظام‏پزشكى، عضويت شوراى مركزى   حزبجمهورى‏اسلامى، پنج دوره نمايندگى مجلس شوراى اسلامى و دو دوره عضويت در شوراى شهر تهران منشأ خدمات ارزنده‏اى بود و هست.

4ـ دكتر كاظم سامى كرمانى، فرزند غلامرضا به سال 1313 در شهر مقدس مشهد متولد شد. او كه دوست و هم‏رزم دكتر على شريعتى بود به هنگام تحصيل در دبيرستان به نهضت ملى شدن صنعت نفت و عرصه مبارزات پيوست. وى از سال 1330 به بعد، به عنوان عضو مؤسس كميته شهرستان در جمعيت آزادى مردم ايران و سپس حزب مردم ايران در خراسان فعاليت نمود. در سال 1330 براى اولين بار دستگير شد. در قيام خرداد 1342 شركت داشت و چون تحت تعقيب مأموران امنيتى بود مدتها زندگى مخفى را در پيش گرفت. او بعدها تحصيلات خود را پى گرفت و موفق به اخذ دكتراى پزشكى و تخصصى روان‏پزشكى شد. علاوه بر آن در رشته جامعه‏شناسى فوق ليسانس گرفت. او در ادامه فعاليتهاى سياسى خود، با عده‏اى از همكاران خود در جنبش انقلابى مردم مسلمان ايران جاما، به مبارزه با طاغوت پرداخت. وى يك‏بار ديگر در سال 1344 دستگير و در زندان با آيت الله طالقانى مأنوس شد. او مدت نوزده سال (38 تا 57) ممنوع‏الخروج بود.
دكتر كاظم سامى پس از پيروزى انقلاب به عنوان اولين وزير بهدارى تعيين شد. سرپرستى هلال‏احمر، نمايندگى مجلس‏شوراى اسلامى از ديگر مسئوليتهاى وى   بود.وى سرانجام در آذر ماه سال 1367 مورد حمله شخصى ناشناس كه به عنوان بيمار روانى به مطب وى مراجعه كرده بود، قرار گرفت و پس از دو روز بر اثر جراحات وارده درگذشت.

5ـ آقاى مسعود حقگو در خاطرات خود درباره محمد مفيدى چنين مى‏گويد:
«مفيدى از اعضاى حزب الله بود. او پس از ترور سرتيپ طاهرى به همراه محمد باقر عباسى دستگير مى‏شوند. محمد مفيدى آدم جالب و بسيار ورزيده‏اى بود. او در سال 51، در سلول بغلى من بود و برايم نحوه ترور را با لهجه عربى [با گذاردن الف و لام عربى بر كلمات فارسى ]تعريف كرد. نگهبانان فكر مى‏كردند او عربى صحبت مى‏كند... [او   گفت: ]با لباس مبدل كارگرهاى نقاش، با يك [موتور] هوندا به منزل سرتيپ طاهرى مى‏روند. وقتى وارد مى‏شوند، طاهرى مى‏بيند در دست محمد يك كلت است. كپ مى‏كند. مفيدى ماشه را مى‏كشد، ولى كلت گير كرده و شليك نمى‏كند. طاهرى وحشت مى‏كند، با اينكه مسلح بوده، دستپاچه مى‏شود و نمى‏تواند دست به اسلحه شود. باقر عباسى كه اين صحنه را مى‏بيند، تيرى به شكم طاهرى مى‏زند و او به زمين مى‏افتد و شروع به التماس مى‏كند و با حالت زارى مى‏گويد كه غلط كردم، استعفا مى‏دهم، رحم كنيد و چه و چه. تيرهاى بعدى را به‏پيشانى او مى‏زند و يكى هم به‏كف‏دست او. محمد كلاه او را برداشته و با خود مى‏برد. [و پس از دستگيرى ]سر اين كلاه هم خيلى شكنجه مى‏شود و كتك مى‏خورد. چرا كه ساواكيها آن را نشانه نظام و اقتدار ارتش مى‏دانستند. با اين ترور ساواك به هم ريخت، شاه دستور داد كه هرطور شده قاتلين او را بگيرند... [ساواك] كنترلها و گشتهاى شديدى را اعمال كرد. سرانجام يك روز كه محمد و باقر با هم در خيابان آب‏منگل صحبت مى‏كردند، پاسبانى به آنها مشكوك مى‏شود و آنها را تعقيب مى‏كند و دستور ايست مى‏دهد. محمد مى‏گفت كه من دستهايم را بالا آوردم و گفتم: بفرماييد. خب محمد درشت‏هيكل و ورزشكار بود. پاسبان او را بازرسى بدنى مى‏كند و وقتى متوجه اسلحه محمد مى‏شود، واخورده مى‏گويد: ب... ب... ببخشيد... محمد امان نمى‏دهد با اسلحه توى سر او مى‏زند. [و بعد شليك مى‏كند] گلوله از پيشانى وارد مى‏شود ولى به مغزش نمى‏رسد. فردى به نام حسين طوطى كه فردى بسيار كثيف و فاسد بوده است و جوانهاى بسيارى را به دامن فساد كشيده بود، صداى گلوله را مى‏شنود، دنبال باقر و محمد مى‏كند. آنها هم با سرعت مى‏دوند تا فردى به نام حسين درويش درحالى كه پيت‏حلبى در دست داشت، در همان خيابان آب‏منگل جلو آنها سبز مى‏شود. محمد از او مى‏خواهد كه كنار برود ولى او به طرف آنها حمله مى‏كند. محمد هم او را نقش بر زمين مى‏كند. به اين ترتيب تعدادى از مردم به رهبرى حسين طوطى و يك چوبفروش خبيث كه در آن حوالى مغازه داشت، به دنبال آنها مى‏دوند. سر خيابان اديب اين دو از هم جدا مى‏شوند، مردم بيشتر دنبال باقرعباسى مى‏دوند. او پس از كمى دويدن نفسش مى‏گيرد و مردم بر سر و كول او مى‏ريزند. به اين ترتيب او گير مى‏افتد. محمد كه مسلح بوده در چند جا تيراندازى مى‏كند و سرانجام با متوقف كردن يك موتورسوار، موتور گازى او را برداشته و فرار مى‏كند. ولى مردم هم [از همه جا بى خبر] با ماشين و موتور دنبال او مى‏روند. محمد به كوچه اولى در خيابان خاوران مى‏پيچد و به   بن‏بست مى‏خورد. موتور را كنار ديوار مى‏گذارد و روى آن رفته و به آن طرف ديوار مى‏پرد. وارد يك مدرسه مى‏شود كه در آن كلاس شبانه برقرار بوده است. شاگردان آن [مدرسه] با سر و صدا و وحشت شروع به فرار از در بزرگ مدرسه مى‏كنند. بالاخره محمد وارد كوچه‏اى شده و فرار مى‏كند. [ساواك] پس از شكنجه باقر عباسى، عكسى از محمد را به دست مى‏آورد. محمد يك نقطه‏ضعف داشت و آن خال بزرگ و درشتى بود كه بر روى پلك يكى از چشمانش بود و كاملاً او را از ديگران متمايز مى‏كرد. سرانجام يكى دو هفته بعد از فرار، محمد در ميدان عشرت‏آباد سپاه توسط ساواكيها، شناسايى و دستگير مى‏شود. او فرد بسيار جالب، با شهامت و خيلى شجاعى بود. او اصلاً از خود ضعف نشان نداد و خيلى قوى و قدرتمند در برابر بازجوها ظاهر شد. آنها هم خيلى به او احترام مى‏گذاشتند. يادم است كه پاى او حدود ده سانت باد كرده بود و بر اثر شكنجه تمام لايه‏هاى زير گوشت آن چرك كرده بود. او زمانى كه براى اعدام مى‏رفت تقريبا تمام پايش پر از چرك بود. او نيشترى به پايش زد كه به اندازه يك تشت خون و چرك در آن پر شد.»
(آرشيو واحد تاريخ شفاهى ـ دفتر ادبيات انقلاب‏اسلامى)



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'