خـاطـرات احمـد احمـد (۲۴)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
بارش در کویر
حزبالله
در ششم ماه مبارك رمضان كه مصادف بود با اواخر پاييز سال 1346، عباس آقا زمانى(1) كه از دوستان حزبملل اسلامى بود به منزل ما آمد، پس از احوالپرسى متداول از من خواست كه به بيرون از شهر برويم تا مطالب مهمى را طرح كند. وقتى از در خانه خارج شديم، ديدم عليرضا سپاسى آشتيانى نيز در ماشين است. خودروى عباس يك بنز 170 بود. با او نيز سلاموعليك و روبوسى كردم. بعد راه افتاديم، به كجا؟ ابتدا به من چيزى نگفتند.
در بين راه عباس آقا زمانى درباره اينكه ما چه بوديم، چه كرديم و چه بايد بكنيم صحبت كرد. او گفت: «احمد! ما به زندان نرفتيم كه تنها چند نفر را بشناسيم و دوست شويم و يا تنها روزه بگيريم و دعا بخوانيم و به زندگى عادى برگرديم و مسئله مبارزه را تمام شده ببينيم. نه، ما وظيفه مهمتر داريم و آن ادامه اين راه و مبارزه است كه به آن اعتقاد داريم. تا ظلم هست ما نيز ظلم ستيزى خواهيم كرد و...»
وارد جاده خاوران در شرق تهران شديم. در آن منطقه كوره پزخانههاى زيادى وجود دارد. ما قبل از اينكه از حد شرعى خارج شويم و روزهامان شكسته شود به نزديكى يكى از كورهپزخانهها كه در محلى دورتر از جاده اصلى بود رفتيم. در آنجا ساختمان مخروبهاى وجود داشت كه به آن زندان هارون(2) مىگفتند. در كنار آن متوقف شديم و به كنار جوى آب و درختى رفتيم و نشستيم. عباس پس از كلى صغرى و كبرى چيدن گفت كه بچهها از زندان پيام دادهاند كه با رفتن از زندان كار تمام نشده است. شما ادامه دهنده راه كسانى هستيد كه در زندان و در زير شكنجه هستند. براى همراهى با آنانى كه در زندان هستند فعاليت خود را از سر بگيريد. آقازمانى تأكيد كرد كه مابايد كار را دوباره شروع كنيم، اما اين بار با حساب و كتاب بيشتر، و توأمان نيز خودسازى فردى را دنبال كنيم. اين آغاز راه است...
صحبتهاى عباس، حرفهاى دل ما و دغدغه فكر ما بود. ضمن تأييد مطالب او هر يك نظرى داديم. قرار شد كه تشكيلات جديدى با هدف مبارزه با رژيم و براندازى حكومت طاغوت و با مشى مسلحانه را طراحى و پياده كنيم. و سه محور را در آن مدنظر داشته باشيم:
1. ادامه مبارزه با استفاده از تجربيات قبلى.
2. خودسازى فردى و جمعى و نيز كسب آمادگى براى رويارويى در هر لحظه.
3. لزوم ايجاد يك سازمان و تشكيلات منسجم. و تعيين چارچوب وظايف براى افراد.
ما درباره اين سه محور به بحثهاى خود ادامه داده و نتايج زير را گرفتيم:
ـ تشكيلات بايد از داشتن دفتر، جا و مكان پرهيز كند، تا مانند حزب ملل اسلامى هنگام خطر، بهسرعت افشا و كشف نشود.
ـ پرهيز از برجاى گذاشتن آثار مكتوب و اتكا به محتويات ذهن و برنامه ريزى ذهنى و حفظ دستورات و برنامهها.
ـ دعوت از مبارزينى كه از زندان آزاد شده و يا آزاد خواهند شد، براى پيوستن به تشكيلات.
به اين ترتيب ما سه نفر تشكيلاتى را پايه ريزى كرديم كه به استناد آيات شريفه «فان حزب الله هم الغالبون»(3) و «الا ان حزب الله هم المفلحون»(4) نام حزب الله را بر آن نهاديم.
جلسات ما در فواصل معين تكرار مىشد. در هر جلسه فصلى از فصلهاى آن به بحث گذاشته مىشد و با پيوستن افرادى مانند جواد منصورى، احمد منصورى، جمال نيكو قدم، عباس دوزدوزانى، محمد مفيدى و محمدباقر عباسى گسترش و عمق مىيافت.
در جلسات حزبالله مقرر شد كه هر كسى براى خود شغلى دست و پا كند تا به اين ترتيب هم پوششى براى فعاليتهايش و هم بودجه مالى براى خود و تشكيلات فراهم كند. از اين رو من بعد از ماه مبارك رمضان به اداره آموزش و پرورش منطقه 10 مراجعه و درخواست بازگشت به شغل قبلىام كردم. آنها تقاضانامه مرا به وزارتخانه ارجاع دادند. بعد از چند روز براى پىگيرى نامهام به دبيرخانه وزارت آموزش و پرورش رفتم. از آنجا مرا به اتاق ديگرى فرستادند. در اين اتاق سه نفر پشت يك ميز نشسته بودند. آنها دلايل كنارهگيريم از آموزش و پرورش و علت رجوع مجددم را پرسيدند و گفتند كه در اين مدت كجا بودهام. گفتم كه بهخاطر رفتن به زندان از همكارى با اين وزارتخانه بازماندم و اين مدت را هم در زندان بودم و الان هم مىخواهم به زندگى عادى خود برگردم و نياز به كار دارم. يكى از آنها كه گويا از ماوقع و مسائل من مطلع و آگاه بود گفت: «شما را به خاطر ماده يك، يعنى مقدمين عليه امنيت كشور دستگير كردند و حالا شما پنج سال محروميت اجتماعى داريد و نمىتوانيد در هيچ كار دولتى مشغول شويد، البته راههايى وجود دارد.»
پرسيدم كه چه راهى؟ گفت: «شما به اينجا برمىگرديد، ولى بايد براى ما مشخص كنيد كه در اينجا چه كسانى سر و گوششان مىجنبد. كار زيادى نيست، شما فقط معرفى مىكنيد. ما هم فقط آنها را كنترل مىكنيم تا منحرف نشوند.»
من كه از همان اول فهميده بودم آنها چه مىخواهند، گفتم: «نه بابا، ما اين كاره نيستيم. اگر خواستيد ما را به همان شغل معلمى برگردانيد وگرنه ما اهل اين كار نيستيم. نهايت اينكه در خانه مىمانيم و مىخوريم و مىخوابيم.»
آنها نتوانستند مرا به همكارى با خود راضى كنند و من هم كه از اقدام خود براى بازگشت به شغل معلمى نتيجهاى نگرفتم، بازگشتم.
عباس آقا زمانى توانسته بود در كلاسهاى غيررسمى در مدارس و مساجد خود را مشغول كند و عليرضا سپاسى آشتيانى(5) نيز وارد دانشگاه شده بود و تنها من بىكار و بلاتكليف بودم. پس از گذشت مدتى درحالى كه از اين وضعيت خسته شده بودم و حوصلهام سر رفته بود، روزى برادرم پرسيد كه احمد بالاخره چه كار مىخواهى بكنى؟ آيا مىخواهى كار بكنى يا نه؟ گفتم: چرا كه نه!
فرداى آن روز دست مرا گرفت و به كارخانه قوطى سازى محمدى واقع در جنوب تهران برد. حاج مهدى مرا به آقاى وجيه الله محمدى ـ رئيس و صاحب كارخانه ـ معرفى كرد و گفت كه تازه از زندان آزاد شده و بىكار است. از او خواست كه در كارخانه كارى به من بدهد. آقاى محمدى كه انسانى بزرگوار و مسلمان بود و به دنبال افرادى متدين، درست و صادق براى كارخانهاش مىگشت، از استخدام من استقبال كرد.
به اين ترتيب من در اداره حسابدارى مشغول به كار شدم. پس از مدتى كوتاه دريافتم كه رئيس حسابدارى خلافهايى را در ثبت حسابها و تنظيم صورتهاى مالى مرتكب مىشود، ولى چون تازهوارد بودم، عكسالعملى از خود نشان ندادم و سكوت كردم تا اطلاعات بيشترى به دست آورم.
از كار جديد، درآمدى حدود روزانه هجده تومان عايدم مىشد كه بخشى از آن را به حزبالله و بخشى را هم به خانواده تخصيص مىدادم.
۱ـ عباس آقا زمانى معروف به ابوشريف در سال 1318 در تهران متولد شد. وى تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در دبيرستان تهران به پايان رساند. او در سال 1339 به دانشسراى تعليمات دينى رفت و ضمن تحصيل در دانشسرا به تدريس در مدارس مختلف پرداخت. او نيز بهخاطر عضويت در حزبملل اسلامى دستگير و تا آبان سال 1346 در زندان قصر بهسر برد. وى پساز آزادى به دانشكده ادبيات دانشگاه تهران راه يافت و در رشته زبان عربى به تحصيل پرداخت و پس از اخذ گواهىنامه مترجمى، به دانشكده الهيات رفت. در سال 1349 در رشته حقوق اسلامى موفق به اخذ دانشنامه ليسانس شد. او به همراه احمداحمد و عليرضا سپاسى آشتيانى در سال 1346 گروه موسوم به «حزبالله» را پايهريزى كرد و كلاسهاى آموزشى قرآن و زبان عربى در مساجد مختلفى چون مسجد شيخعلى، مجسد حاجامجد، مسجد حضرت اميرالمؤمنين توسط او برپا شد.
او در اوايل سال 1347 بهخاطر درمان بيمارى پدرش همراه وى به اتريش و آلمان رفت. در اين مسافرت با برخى از اعضاى كنفدراسيون و جنبش دانشجويى چپ و نيز اعضاى سازمان الفتح آشنا شد و بعد از بازگشت به كشور به انسجام و هدايت گروه حزبالله ادامه داد. او در سال 1350 براى ارتباط با انقلاب فلسطين بهخاورميانه رفت و در سال 1351 بههنگام مراجعت در مرز بازرگان، دستگير شد. پس از سه ماه زندان و شكنجه و پس از فريب دادن ساواك و گرفتن حدود يكماه مرخصى موفق به فرار شد. او از طريق بيابانهاى جنوب شرقى پس از چهار روز پيادهروى از طريق زاهدان وارد خاك پاكستان شد و از آنجا به اروپا رفت. پس از مدتى براى همراهى با انقلاب فلسطين و طى دورههاى چريكى به لبنان عزيمت كرد. مدت كوتاهىرا نيز به خدمت حضور امام در پاريس بود.
وى در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى به ايران بازگشت.
ابوشريف از مؤسسين كميته انقلاب اسلامى و سپاه پاسداران محسوب مىشود. او همچنين مدتى فرماندهى عمليات غرب كشور را به عهده داشت و بعد به فرماندهى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى منصوب شد. وى در شهريور 1360 به سمت كاردار ايران در پاكستان منصوب و در فروردين 61 به سمت سفير ارتقا يافت. ابوشريف پس از اتمام دوره مأموريت بازنشسته شد و براى ادامه تحصيل خارج فقه و اصول به قم رفت.وى بعد از مدتى براى انجام فعاليتهاى علمى و تحقيقاتى به كشور پاكستان عزيمت كرد.
آقاى احمد در حاشيه خاطرات خود در مورد خصوصيات عباسآقا زمانى چنين مىگويد:
ابوشريف فردى بسيار متدين، تندرو و متعصب بود كه تلاش مىكرد در تمامى امور بين دوستان خود پيشرو باشد. مقاومت او در برابر سختيها و مشكلات كمنظير بود. او بيشتر روزهاى سال را با يك افطارى ناچيز چنان روزه مىگرفت كه به مرد صومىهميشه روزهدار شهرت يافت. او در انجام امور بسيار افراط مىكرد، كم مىخورد، كم مىنوشيد، كم مىخوابيد و زياد كار مىكرد و زياد كتاب مىخواند. از نظر قدرت بدنى خيلى قوى و تند و فرز بود. عباس مانند درختى بود كه در شورهزار روييده باشد، سخت و محكم.
ما در خيلى از مواقع چه در زندان و چه در بيرون از زندان نماز جماعت را به امامت او اقامه مىكرديم. او در زندان آرامو قرار نداشت، گاهى خود براى فراگيرى زبان و دروس اسلامى نزد افراد ديگر مىرفت و گاه به ديگران جامعالمقدمات درس مىداد. او تمام آيات مربوط به جهاد را از قرآن استخراج و دستهبندى كرده و به ديگران مىآموخت. وجود او براى ما در زندان حكم يك دايرهالمعارف اسلامى را داشت. او براى رسيدن به هدف خيلى بىتاب بود و در كارها از خود عجله نشان مىداد.
۲ـ زندان هارون: بناى سنگى عهد آلبويه و سلجوقى، در دوازده كيلومترى شرق تهران بر جانب شمال جاده قديم خراسان، نزديك آبادى زندان واقع در دامنه كوههاى مسگرآباد.
(دايرهالمعارف فارسى ـ غلامحسين مصاحب)
۳ـ آيه 56 سوره مائده.
۴ـ آيه 22 سوره مجادله.
۵ـ عليرضا سپاسى آشتيانى فرزند ابوالقاسم به سال 1323 در آشتيان اراك متولد شد. او پس از طى تحصيلات ابتدايى و متوسطه وارد دانشكده هنرهاى زيبا شد. وى در سال 1343 توسط اصغر قريشى به حزب ملل اسلامى جذب شد و در سال 1344 به اتهام فعاليت در حزب ملل و اقدام عليه امنيت كشور دستگير شد. در سال 1346 پس از آزادى از زندان به همراه احمد احمد و عباس آقا زمانى گروه حزبالله را پايه ريزى كرد و به نوشتن درسهاى سياسى و گزارشهاى تحليلى براى گروه مبادرت كرد. او در اين سالها توانست تحصيلات نيمه كاره خود را به اتمام برساند. او پس از ادغام سازمان حزبالله در سازمان مجاهدين خلق منافقين در سال 1350 جذب سازمان و در مرداد ماه سال 1351 در اجراى طرح ترور سرتيپ طاهرى با محمد مفيدى و محمدباقر عباسى همكارى كرد. وى پس از دستگيرى آن دو نفر به زندگى مخفى روى آورد.
سپاسى آشتيانى فردى تندخو، تندرو و احساساتى و بسيار بلندپرواز و خودبزرگ بين، مغرور و گستاخ بود. او به خاطر تندى و جديت خود در كارها مراتب سازمانى را به سرعت طى كرد و در سال 1353 به عضويت كادر مركزى مجاهدين خلق درآمد. در سال 1354 با اعلام تغيير ايدئولوژى به رهبرى تقى شهرام، خط انحراف را پيمود و به آنها پيوست و همراه منحرفين ديگر، به تصفيه و كشتار افرادى كه اين تغيير را نپذيرفته بودند دست زد. او تا سال 57 به فعاليت مخفى خود در گروه تقى شهرام موسوم به سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر ادامه داد. بعد از پيروزى انقلاب به صورت آشكار و افراطى به ضديت و مخالفت خود با نظام پرداخت و در اواخر سال 1360 دستگير شد. او در اين دوره بازداشت به مقدسات اسلامى اهانت كرد و روزهايى پر از درگيرى و هياهو داشت و حتى به درگيرى با پاسداران پرداخت. سرانجام او روزى هنگام فرار توسط زندانبانان اوين كشته شد.