خـاطـرات احمـد احمـد (۲۳)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
جامعه اسلامى و كمون ماركسيستى در زندان
آنچه كه در زندان شماره 3 وجود داشت، تصويرى از يك جامعه اسلامى بود. هركس هرچه را براى خود مىخواست براى ديگرى نيز مىخواست و آنچه را كه براى خود نمىپسنديد براى ديگرى هم نمىپسنديد. برادرى، وحدت و يگانگى در تمام سطوح ديده مىشد. از نظر مالى هيچ وابستگى براى زندانى نبود. زيرا كه او هرچه داشت با برادران خود تقسيم مىكرد و اگر كسرى هم داشت از آنها دريافت مىكرد. و اين همان مدينه فاضلهاى بود كه سالها به دنبالش بوديم. زندان فرصتى بود كه انديشه جامعه اسلامى را آزمايش كنيم و آن را تحقق بخشيم. جامعه اسلامى يك آرمان و هدف بود و زندان محل تجربه آن.
حزب ملل اسلامى با 55 يار خود با پيشكسوتان هيئتهاى مؤتلفه درهم آميخته و جامعه را در برابر كمون ماركسيستها عينيت بخشيدند. جامعه اسلامى يك هيئت اجرايى داشت كه هر دو ماه يكبار به واسطه يك انتخابات تعيين مىشدند. اين هيئت داراى پنج عضو بود كه هر يك طى مسئوليتهايى به مسائل مالى اعضا، تهيه غذا و مايحتاج، نظافت، كسب اخبار، برخورد با مسئولين زندان، برخورد با ساير گروهها و... رسيدگى مىكردند.
در جامعه اسلامى دخل و خرج مشترك بود. پولهايى را كه از زندان (36 تومان در ماه) يا از ملاقات كنندگان مىگرفتند، درون يك چمدان مىريختند. اسامى افراد عضو به ترتيب روى اين چمدان نوشته شده بود. در اول هر ماه هر كسى به آن مراجعه و جلو اسمش علامت (×) مىگذاشت. از محل جمع آورى اين پولها، مواد اوليه و ساير اقلام مورد نياز اعضا و زندانيان تهيه مىشد. در نوبتى كه من و شهيد عراقى در اين هيئت انتخاب شديم، هيئت 1800 تومان بدهى داشت، كه ما توانستيم با به كارگيرى برنامهاى سخت و رياضتمندانه ظرف چهار ماه آن را پرداخته و بعد وضعيت غذا را بهبود دهيم.
ماركسيستها مشتمل بر توده ايها و گروه نيكخواه(1) بودند كه در كمون كارى مشابه انجام داده بودند و به صورت هفتگى يا ماهيانه از اعضاى خود مبالغى متفاوت تحت عناوين مختلف ازجمله حق عضويت جمع كرده و صرف امور مربوط به اعضاى خود مىكردند.
مسلمانها، ماركسيستها را نجس مىدانستند و در روابط خود با آنها رعايت طهارت را مىكردند. اين امر خوشايند ماركسيستها نبود. آنها نيز براى تلافى در مواقع گوناگون، مسلمانها را اذيت و آزار مىكردند. در حمام به روى مسلمانها آب مىپاشيدند و يا رعايت بهداشت و نظافت را در توالتها و دستشوييها نمىكردند. حتى به صورت ايستاده در آفتابه ادرار مىكردند.
البته گاهى بين اين دو طيف در بعضى حركتها و فعاليتها، هماهنگى و مشاركت بود. به ياد دارم يك روز صبح آقاى صنوبرى كه در حياط زندان خوابيده بود توسط مأمورى از خواب با حالت عصبانى بيدار شد. درنتيجه سيلى محكمى به گوش مأمور نواخت و بعد با هم درگير شدند. مأمورين ديگر نيز دخالت كردند، نزاع بين بچه مسلمانها و آنها بالا گرفت. ماركسيستها نيز به حمايت از مسلمانها وارد عرصه شدند. پس از شدت گرفتن دعوا كماندوها نيز وارد صحنه شدند. مسلمانها از چاقو(2) و ماركسيستها از تيزى(3) استفاده كردند. اين ماجرا سرانجام با دستگيرى چند نفر و فرستادن آنها به زندان انفرادى به پايان رسيد.
براى حفظ اميد و گريز از يكنواختى و پويايى و احياى روحيه زندانيان، گاهى شايعه فرار را در زندان مىپراكنديم. با اينكه فرار از زندان شماره 3 به خاطر وجود درهاى متعدد، ديوارهاى بلند و كثرت نگهبانان امرى محال بود؛ ولى مسئولين و مأمورين زندان آن را جدى مىگرفتند. چند روزى نمىگذاشتند كه بچهها در حياط بخوابند. از اول غروب همه را به بندها مىبردند.
روزى ماركسيستها در كمون تصميم گرفتند براى زندان تلويزيون بخرند. آنها اين تصميم را با مسلمانها در ميان گذاشته و آنها را نيز به مشاركت در اين كار ترغيب كردند. هيئت اصلى جامعه اسلامى شروع كرد به جمع آورى پول از بچهها. برخى مىپذيرفتند و كمك مىكردند و برخى هم نه. آنها كه موافق با اين امر نبودند استدلال مىكردند كه تلويزيون موجب اشتغال فكرى و ذهنى كاذب براى بچهها مىشود. آنها را از مطالعه و انديشيدن بازمىدارد. آنها كه موافق بودند مىگفتند ما فقط برنامههاى آموزنده را نگاه مىكنيم و از پخش و تماشاى برنامههاى منفى و مخرب با كنترل و مراقبت جلوگيرى مىكنيم. من معتقد بودم كه اين كنترل و مراقبت امكانپذير نيست و بهتر است كه از اول پى اش نرويم. هرچه در مخالفت با اين عمل صحبت كرديم نتيجهاى نداد. تا اينكه يك روز اعلام كردم كه من هم موافق خريد تلويزيون هستم. دوستانى كه متعجب بودند علت تغييررأىام را پرسيدند. گفتم: شما چه كار داريد، من منتظرم كه تلويزيون وارد زندان شود. آن وقت با زور و با پاره آجر مسئله را حل مىكنم. و اين كار نياز به اين همه بحث ندارد. فقط بايد خود را براى چند روز انفرادى آماده كنم. اهل خسارت دادن هم كه نيستم. حرفهاى من به گوش هواداران و موافقان رسيد، آنها جازده و چند روز خريد خود را به تعويق انداختند. آنها به سراغم آمدند و گفتند كه اين نظر جامعه اسلامى است و ما بايد از آن تبعيت كنيم. به آنها گفتم كه تبعيت من از جامعه اسلامى تا جايى است كه به وظايف شرعى و اعتقاداتم تعرض نشود.
مأمورين زندان كه از تعويق خريد تلويزيون باخبر شده بودند، از نيكخواه، منصورى مقدم و فيروزى علت را سئوال مىكنند. آنها هم شرح مخالفت و تهديد مرا به آنها مىدهند. منصورى كه بين آن سه ماركسيست وضع بهترى داشت و به مسلمانها نزديك بود، پيش ما آمد و گفت كه مأمورين گفتهاند، اين حق زندانى است كه تلويزيون داشته باشد، شما برويد تلويزيون را بخريد، ما حمايتتان مىكنيم. اگر درگيرى هم پيش آمد ما وارد صحنه مىشويم و از شما پشتيبانى مىكنيم. منصورى توضيح داد كه اگر شما به مخالفت خود در ارتباط با خريد تلويزيون ادامه دهيد، آنها(مأمورين) از اين اختلاف سوءاستفاده خواهند كرد. خلاصه پس از كلى آمد و شد و ارائه صحبتها و تحليلهاى مختلف و توجيهات گوناگون، مرا متقاعد به سكوت و آرامشكردند. و به اين ترتيب براى خريد تلويزيون اقدام كردند.
رفت و روب، نظافت اتاقها و بندها، سفره گستردن، شستوشوى ظرف و... به صورت نوبتى انجام مىشد. اين نوبت توسط هيئت پنج نفره تعيين مىشد. جالب اينكه در اين تقسيمات و امور، هيچ كسى بر ديگرى برترى نداشت. همه در نوبتهاى مقرر خود در اين امور مشاركت مىكردند. با اينكه براى ما پذيرفته نبود كه افراد روحانى چون آقاى انوارى و حجتى كرمانى به اين كارها بپردازند. ولى آنها با اصرار خود عهده دار اين وظايف مىشدند.
نوع نگاه به زندگى در جامعه اسلامى و تجربه موفق آن در زندان موجب ماندگارى و پايدارى شاخصهها و خصايص آن، در اين زندان و ساير زندانهاشد. بهطورى كه در هر زندان كه چند مسلمان حضور داشتند چنين جمعى را تشكيل و چنين برنامههايى را دنبال مىكردند.
آزادى از «قصر»
مدت محكوميت افراد حزب ملل اسلامى متفاوت بود. بهبرخى هم تخفيفاتى تخصيص مىيافت. از اين رو افراد در فواصل مختلف شش ماهه، يك ساله و... آزاد مىشدند كه برخى پس از آزادى با تجربه گرانى كه داشتند به عرصههاى مبارزه و فعاليتهاى سياسى بازمىگشتند. افرادى هم بودند كه به سراغ زندگى معمولى رفته و از صحنه سياست كنار مىكشيدند. البته برخى هم از طريق كسب و انتشار اخبار و كمكهاى مالى و ساير حمايتها به زندانيان، خانوادههاى آنها و مبارزين، به صورت غيرمستقيم فعاليت مىكردند.
به مناسبت چهارم آبان و جشن منحوس تاجگذارى، تعدادى از پروندهها در اداره دادرسى ارتش، تجديدنظر و مورد تخفيف قرار گرفت و به موجب آن تعدادى از دوستان آزاد شدند. من به خاطر برخوردهاى خشك و سرسختانه با مأمورين زندان، هيچگاه انتظار تخفيف در محكوميت نداشتم؛ اما پرونده من نيز شامل تخفيف شده بود، ولى بر اثر يك اشتباه به جاى نام من، نام مشابه احمد احمدى ثبت شده بود.
وقوف بر اين اشتباه خود ماجراى جالبى دارد. مادرم كه از آزادى تعدادى از دوستانم مطلع شده بود، به زندان مراجعه كرده و مىگويد كه پسر من هم محكوميتش اندازه كسانى بوده كه آزاد شدهاند. لذا با چندين مرتبه رفت و آمد او، مسئولين زندان متوجه اشتباه خود مىشوند.
يازدهم آبان، سرگرد تيمورى ـ رئيس زندان شماره 3 و 4 ـ مرا به زير هشت فراخواند. او پس از كمى صحبت گفت: «ببين احمد! شما يك گروه مسلمان هستيد، من از اينكه شما مسلمان هستيد خوشحالم، بچه مسلمانيد، معتقديد، بچههاى خوبى هستيد، اما من از تو يك خواهش دارم. اين بچه هايى كه آزاد شدند و رفتند، باز دارند يك كارهايى مىكنند. هيچ كدامتان هم كه ندامتنامه ننوشتيد و آزاد شديد، ولى من بهتان گفته باشم، زود خودتان را به دردسر نيندازيد. به بچهها بگو يك خورده دست نگهدارند. تا ما اين بر و بچههاى جوانتر را بياوريم بيرون، اين بچه مسلمانها هم بيايند بيرون. بعد هركارى مىخواهيد بكنيد.»
او پس از اين صحبتها به خاطر اشتباهى كه در ثبت اسمم شده و موجب تأخير در آزاديم شده بود، معذرت خواهى كرد.
به اين ترتيب من در تاريخ 11 آبان 1346 پس از انتقال مطالب و توصيههاى سرگرد تيمورى به شهيد عراقى، وسايلم را جمع كرده آزاد شدم.
اهالى محله استقبال خوب و جالبى از من كردند. گوسفند كشتند و شربت و شيرينى در خيابان توزيع كردند. در دستههاى چند نفره به ديدنم مىآمدند و خيلى علاقه داشتند از مسائل زندان و آنچه كه در آنجا گذشته بود، بدانند. در چهرههاى آنها رضايتى مىديدم كه به خاطر حضور يك زندانى سياسى در بين آنها بود. من نيز درحد اطلاع و آگاهى خود مسائلى را براى آنان بويژه جوانان توضيح مىدادم.
زندان با فضاى خاص، محدود و شرايط ويژه، غمها و شاديهاى خود را داشت. روابط حاكم در آن تأثير عميقى در بينش من گذاشت. زندان فرصتى بود تا بيشتر به خود، راهى كه مىرويم و آنچه كه مرضى خداوند است بينديشم و براى رسيدن به تعادل فكرى و سياسى تلاش كنم و با مسائل، منطقى برخورد كنم. فراگيرى علوم قرآنى و آشنايى به مبانى اسلام از بزرگترين آثار و بركات اين دوره بود. وقتى از زندان آزاد مىشدم، كوله بار سنگينى از تجربه و افكار تازه را بر دوش مىكشيدم. زندان موجب بصيرت به اشتباهات و دريافت راههاى رفع آنها بود. من بهترين روزهاى عمرم را با بچههاى حزب ملل اسلامى سپرى كردم. گرچه در سالهاى بعد به دفعات دستگير و روانه زندان شدم، ولى از هيچ كدام از اين زندانهابه اندازه اين دوره بهره نبردم.
تبادل اطلاعات و افكار، اطلاع از انديشههاى غيراسلامى بهخصوص ماركسيستى، وجود تجزيه و تحليلهاى مختلف سياسى، بحرانهاو مشكلات، مطالعه وسيع كتابها، مباحث تشكيلاتى و حزبى و... وضعيت جديدى در ما به وجود آورد و چراغى شد براى راههاى آينده، هرچند پرپيچ و خم و خطرناك.
۱ـ گروه نيكخواه، موسوم به «يوش» شامل افرادى چون: پرويز نيكخواه رهبر گروه، مهندس احمد منصورى مقدم، مهندس منصور پوركاشانى و... با مرام و رويهاى ماركسيستى ـ مائوئيستى، به بهانه دخالت در حادثه 21 فروردين سال 1344 و ترور شاه دستگير شده بودند. اما حقيقت قضيه اين نبود. چرا كه رضا شمس آبادى، سرباز گارد شاهنشاهى از اعضاى حزب مردم ايران شاخه كاشان بوده است و تحتتأثير افكار افراد ديگر حزب چون حسن شريف و احمد كامرانى تصميم فردى بر ترور شاه مىگيرد. و چون احمد كامرانى با گروه يوش ارتباطاتى داشته، آنها را هم از اين عمل مطلع مىكند كه با مخالفت نيكخواه مواجه مىشود. ولى با اين حال رژيم پهلوى به خاطر مرام كمونيستى گروه نيكخواه، با اتصاف اين حادثه به آنها و در يك اقدام تبليغى سعى بر بهره بردارى سياسى مىكند.
«يوش» نام روستايى در شمال ايران است كه زادگاه نيمايوشيج نيز به شمار مىرود. گروه نيكخواه شركتى را به اين نام ايجاد كرده و تحت لواى آن به فعاليتهاى سياسى خود مىپرداختند.
۲ـ چاقوى در اختيار مسلمانها، از بيرون زندان و در داخل گونى برنج و يا حلب روغن و نظاير آن به داخل زندان وارد شده بود.
۳- زندانيان با ساييدن سنگ و شيشه و حتى آهن، اشياء تيز و برندهاى درست مىكردند كه اصطلاحا به آن «تيزى» مىگفتند كه گاه بسيار خطرناك بود.