شماره 104    |    18 بهمن 1391

   


 

حسن حبیبی، سوژه صمیمی گل آقا، درگذشت


یکشنبه خونین تهران در دولت سوسیال دمکرات!-1


نشست بررسی کتاب‌های تاریخ شفاهی انقلاب


همایش جشن پیروزی انقلاب اسلامی


یحیی صادق‏وزیری، آخرین وزیر دادگستری شاه، درگذشت


تاريخ شفاهي ضرورتي كه بايد جدي گرفته شود


وقتي بيمارستان زير چکمه دژخيمان بود


برداشتي کوتاه از خاطرات حجت الاسلام غلامرضا اسدي از مبارزان دوران انقلاب


روز ننوشت‌هايي كه به ابديت مي‌پيوندد


«براي تاريخ مي‌گويم» اولين گام براي ثبت خاطرات پس از انقلاب است


جمهوری چک: زندانیان سیاسی


شرکت حدود 400 نفر در تاریخ شفاهی جبل‏الطارق در قرن بیستم


 



پاورقی شماره 104

خـاطـرات احمـد احمـد (۲۱)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


زندان شماره 2، بند شماره 4
ضرب‏الاجل تعيين شده رو به پايان بود و ما خود را براى اعتصاب غذا آماده مى‏كرديم كه سرگرد تيمورى آمد و گفت كه فكر نكنيد ما از ضرب الاجل و تهديد شما ترسيديم، بلكه به خاطر جا و فضايى كه ايجاد شده، شما را از اينجا به زندان شماره 3 مى‏بريم؛ ولى بايد سه نفر به بند 4 زندان شماره 2 بروند. به اين ترتيب من به همراه دو نفر ديگر از دوستان به بند 4 زندان شماره 2 رفتيم و بقيه را به زندان شماره 3 بردند.
قبل از ما رهبر و هفت نفر از بچه‏هاى دفتر مركزى حزب را به اين بند آورده بودند. آيت‏الله محى‏الدين انوارى، حجت الاسلام شيخ فضل‏الله محلاتى و حاج على نورى، از ديگر زندانيان اين بند بودند كه كاملاً در جريان مخالفت و مقاومت ما در زندان شماره 1 قرار داشتند. وقتى ما وارد بند شديم با استقبال گرمى مواجه شديم و با ديدن بچه‏هاى حزب و زنده بودن آقاى بجنوردى خيلى خوشحال شديم.
بند 4 زندان شماره 2، از نظر زندگى جايى سخت و بدون امكانات بود. تنها امكان مالى، همان دوازده ريالى بود كه به هر زندانى مى‏دادند تا با آن غذا تهيه كند، البته به هر نفر هر روز دو عدد نان نيز مى‏دادند. امورات زندانيان به سختى مى‏گذشت. به دليل محدوديت روزهاى ملاقات و همچنين عدم تمكن مالى ملاقات كنندگان، امكان دريافت كمك از آنها نبود. ضمنا اگر امكان دريافت چنين كمكى هم بود ما دريافت و طلب آن را دور از شأن خود مى‏دانستيم.
اوقات ما در آنجا صرف حضور در كلاسهاى دينى و مذهبى و ورزش مى‏شد. آيت‏الله محى‏الدين‏انوارى(1)  كلاسهايى در اتاق خود برگزار مى‏كرد كه من هر روز در كلاسهاى عمومى بعد از نماز صبح حاضر مى‏شدم. برخى دوستان هم در كلاسهاى تخصصى فقه و حوزوى وى شركت مى‏كردند.
آيت‏الله انوارى كه از نزديك شاهد تنگناهاى مالى و مشكلات غذايى ما بود، در نامه‏اى به آيت الله ميلانى شرايط ما را تشريح كرد و در آن قيد كرد كه البته اينها حاضر به دريافت كمك از ديگران نيستند و عزت نفس خود را نمى‏شكنند. پس از چندى آيت الله ميلانى مبلغ هفت هزار تومان براى كمك به زندانيان فرستاد. آقاى انوارى ما را صدا كرد و گفت كه خبر شرايط بد زندگى شما را خدمت آيت الله ميلانى برده‏اند و او هم براى گشايش و كمك، هفت هزار تومان برايتان فرستاده است. طبيعى بود كه ما از پذيرش آن سر باز زديم. آقاى انوارى در مقابل واكنش ما گفت كه ايشان مرجع تقليد است و رد كردن كمك ايشان صحيح نيست. دلايل ديگرى نيز ارائه كرد. ما آن را پذيرفتيم اما مشروط به اينكه اين پول دردست وى باقى بماند تا هر وقت با كسرى مواجه شديم او به تدريج در اختيارمان قرار دهد.
يكى از اوقات مفرح زندانيان، زمانى بود كه به ورزش مى‏پرداختند و روحيه خود را با ورزش شاداب نگه مى‏داشتند. البته اصلى‏ترين ورزش در آنجا با توجه به شرايط و امكانات، تنها واليبال بود. من نيز به دليل اينكه قبلاً معلم ورزش بودم. اين فرصتها را از دست نمى‏دادم و به صورت حرفه‏اى ورزش مى‏كردم.
از مسائل ناراحت كننده و آزار دهنده براى من پخش موسيقى مبتذل در فضاى زندان بود. در اين ميان نسبت به صداى مسحور كننده يكى از خوانندگان زن بسيار حساس شده بودم. روزى تصميم گرفتم كه چند راديوى زندان را درهم بشكنم و خرد كنم. لذا با آقاى نور صادقى(2)  مشورت كردم. او مخالفت كرد و گفت كه فايده‏اى ندارد. به وى گفتم حداقل نتيجه اين است كه بعد از درگيرى و از بين رفتن راديوها مرا به جاى ديگر تبعيد خواهند كرد و ديگر اينجا نخواهم بود تا اين صداى نفرين شده را بشنوم. او گفت كه هرجا بروى و تبعيد شوى همين شرايط است.
فرداى اين گفتگو، بعد از نماز صبح آيت الله انوارى رو به من كرد و گفت: «احمد! اين چه كارى است كه تو مى‏خواهى بكنى؟» گفتم كه كدام كار؟ گفت: «آقاى نور صادقى به من گفته است كه تو مى‏خواهى چه كار كنى؟» ديدم وى از همه چيز مطلع است و انكار آن فايده‏اى ندارد. شروع كردم به توضيح دادن و دليل آوردن. حاج آقا گفت: «كار شما، كار بسيار بدى است. مطمئن باش، شما به خاطر اينكه از سر اجبار و بدون ميل شخصى آن را گوش مى‏دهيد، گناه نمى‏كنيد.» حاج آقا نيمى از وقت كلاس را به صحبت در اين خصوص پرداخت. وى گفت كه حتى اگر شنيدن اين صدا لذتى هم داشته باشد، چون شنيدن آن نه از روى ميل بلكه از سر اجبار است گناهى ندارد. به اين ترتيب با دريافت نظر آيت‏الله انوارى، از اين كار و تصميم صرف‏نظر كردم.
در زندان گاهى ناخواسته براى بچه‏ها مشكل پيش مى‏آمد كه با دشوارى قابل رفع و رجوع بود. ازجمله فردى معروف به امير موبور يا امير موزرد از بچه محلهاى آقاى امير سرحدى‏زاده بود كه در زندان عادى به‏سر مى‏برد. او از طريق نظافتچى با بند ما ارتباط برقرار كرد و خبرهايى به آنجا آورد. در اين ميان ارتباط وى با مرحوم ناصر نراقى(3)  عميق شد. رفته رفته آنها با هم صميميت و رفاقت يافتند. يك روز امير موبور براى ناصر پيغام فرستاد كه من مى‏خواهم يك جفت كفش بياورم ولى مى‏ترسم كه مأمورين آن را پاره كنند و تختش را دربياورند. چون تو زندانى سياسى هستى اگر آن را بياورى مشكلى پيش نمى‏آيد. ناصر نراقى پذيرفت و يك جفت كفش را كه مادر امير موبور آورده بود گرفت و بعد به سلامت به امير رساند. دو روز بعد چند مأمور با امير موزرد به بند ما وارد شدند. از سر و صورت امير معلوم بود كه كتك زيادى خورده است. او وقتى به ناصر رسيد گفت: «ناصر نراقى اينه!» قضايا براى ما گنگ و مبهم بود. از مأمورين سئوال كرديم ولى جواب مشخصى ندادند. ناصر را با خود به زير هشت(4)  بردند. پس از چند ساعت مشخص شد كه امير موزرد از سادگى و صداقت ناصر سوءاستفاده كرده است. گويا مأمورين دو روز پس از ورود كفشها متوجه وجود مواد مخدر (هرويين) در سطح زندان مى‏شوند كه پس از تحقيق و جستجو به امير موزرد مى‏رسند.
پس از روشن شدن قضايا، با بچه‏ها به سراغ مأمورين و مسئولين زندان رفتيم و گفتيم كه ناصر هيچ اطلاعى از وجود مواد مخدر در كفش نداشته و تنها قصد او اين بوده كه كمكى به امير كرده باشد. بعد كمى هم تقصير را معطوف به خودشان كرديم كه چرا كنترل لازم را به عمل نياورده‏اند. درنهايت تهديد كرديم كه اگر با ناصر برخورد كنيد و او را به انفرادى ببريد يا تبعيدش كنيد، ما هم از خود عكس العمل نشان خواهيم داد. با گفتگو و مذاكره بيشتر، بالاخره ناصر از اين مخمصه نجات يافت.
در ارديبهشت ماه سال 1345 خبر آوردند كه با تلاش پى‏گير خانواده آقاى موسوى بجنوردى و وساطت آيت الله حكيم حكم اعدام وى با يك درجه تخفيف به حبس ابد تبديل شده است. به اين ترتيب خيال ما آسوده شد كه او هم زنده خواهد ماند.


۱ـ آيت الله محى الدين انوارى متولد 1305 در قم، از پايه‏گذاران هسته روحانيت هيئتهاى مؤتلفه اسلامى است كه پس از اعدام انقلابى حسنعلى منصور دستگير و به پانزده سال زندان محكوم شد. او پس از پيروزى انقلاب اسلامى به نمايندگى مجلس شوراى اسلامى انتخاب شد. و مدتى هم نماينده حضرت امام در شهربانى بود. وى اكنون از اعضاى مركزى جامعه روحانيت مبارز مى‏باشد.

۲ـ سيدعلى نور صادقى، پسر عموى سيدمحمد ميرمحمد صادقى است. او از افراد كميته مركزى حزب ملل اسلامى محسوب مى‏شد. هنگام دستگيرى دانشجوى رشته فيزيك بود. او در دادگاه بدوى به حبس ابد و در دادگاه تجديدنظر به پانزده سال زندان محكوم شد. بعدها با يك درجه تخفيف و پس از گذر از هشت سال زندان، آزاد شد. او در مدت محكوميت خود چند بار به زندانهاى مختلف ازجمله زندان شهرستان رشت تبعيد شد.

۳ـ ناصر نراقى فرزند اصغر متولد سال 1322، توانست با چالاكى از حلقه محاصره نيروهاى نظامى در كوههاى شاه‏آباد بگريزد، ولى متأسفانه در روزهاى بعد هنگامى كه به مدرسه رفته بود شناسايى و دستگير شد. او در دادگاه به هشت سال زندان محكوم شد. وى فردى بسيار متدين و مؤمن و از سلامت روحى و نفسانى خوبى برخوردار بود و به مبارزه علاقه وافرى داشت. او پس از آزادى از زندان به سازمان مجاهدين خلق پيوست ولى در سال 1354 پس از بروز علنى شدن انحرافات ايدئولوژيك آن، از سازمان كناره گرفت.

۴ـ مكانى كه دفتر و تشكيلات ادارى و بازجويى زندان در آن قرار داشت و مقر زندانبانان بود.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'