واقعيت محض و پرداخت داستانی
قالبهاي خاطره و داستان بده و بستان دارند؛ خاطره از واقعيت ميگويد و روايت داستاني با تزييني از وصفهاي نزديك به واقعيت، ادبي و خواندني ميشود. از اينرو بعضي خاطرهنويسان قالب كار خود را خاطره ـ داستان معرفی میکنند و برخی داستاننویسان در آثار نزدیک به مستند و واقعیت، به قالب خاطره نزدیک میشوند و معمولاً نمیگویند داستان ـ خاطره نوشتهایم بلکه خواننده متوجه میشود که اثر آنها چقدر نزدیک به واقعیت و خاطره است.
در ایران و این سالها کتابهای بسیاری در مرز این قالبها نوشته و منتشر میشوند. زیرا هر داستانی ریشه در واقعیت دارد و هر واقعیتی با در نظر گرفتن سبک و سیاق داستاننویسی امکان ورود به این قالب را دارد. در نمونههای خارجی هم میتوان چنین آثاری را رصد کرد. البته تعداد محدودی از آنها شناسایی شدهاند که میتوان در خاطرهای از کریسمس و دو داستان دیگر [1] را در جمع آنها قرار داد.
نسخه فارسی این کتاب با ترجمه مهدی فاتحی و چاپ انتشارات فیروزه در رده کتابخانهای داستانهای کوتاه آمریکایی قرن بیستم معرفی شده. اما متن، نسبت نزدیکی را با واقعیت زندگی نویسنده (ترومن کاپوتی ـ Truman Capote) گواهی میدهد.
کتاب با نگاهی به سرگذشت نویسنده شروع شده که 1930 م به دنیا آمده و 1984 از دنیا رفته است. این اشاره تأکید کرده که:
«پرداخت و استفاده از تکنیکهای داستانی برای حوادث واقعی، کاپوتی را به سبک جدیدی از داستاننویسی رساند که هر دو را در بر داشت. واقعیت محض و پرداخت هنرمندانه.» (ص 8)
روایتهای تدوین خاطرهای از کریسمس، «یک کریسمس» و «مهمان روز شکرگزاری» نام گرفتهاند. و خودش در همه آنها حاضر است و ناظر.
مضمون این روایتهای پیوسته مهمترین مناسبتهای دینی در زندگی مسیحیانی است که بیشتر آنها با زندگی دست و پنجه نرم میکنند تا روزگار بگذرانند. این گذران یا در ردیف هزینههای معاش به تصویر کشیده میشود و یا در زاویه روابط عاطفی که به صورت طبیعی باید در زندگی باشد، اما نیست. این صفحه را بخوانید:
«پولها را در یک کیف پول منجوقی کهنه، زیر تخته لق کف اتاق که زیر یک گلدان کهنه زیر تختخواب دوستم است. قایم میکنیم کیفمان را خیلی کم از آنجا بیرون میآوریم. مگر برای اضافه کردن پول یا شنبهها برای برداشتن پول از آن. هرشنبه من اجازه دارم 10 سنت برای رفتن به سینما از آن بردارم. دوستم تا به حال سینما نرفته است، علاقهای هم ندارد. «ترجیح میدم تو داستان فیلم رو برام بگی بادیBuddy، این جوری بهتر میتونم تصورش کنم، تازه آدمی به سن و سال من نباید زیاد به چشماش فشار بیاره، بذار مسیح که اومد بتونم خوب ببینمش.» (ص 15)
گفتوگویی با نویسنده خاطرهای از کریسمس پایان بخش کتاب اوست و نشان میدهد او انسان رک و صریحی در نگاه به خود و دیگران بوده است و این را از واقعیت زندگی در اطراف خود به دست آورده است. منتهی تحتتأثیر روابط خاص در واقعیت جامعه خود نیز هست.
از سوی دیگر واقعیتها، او را بیخیال بار میآورند و کار به آنجا میکشد که در اواخر عمر، دوستان نزدیکش از او فاصله میگیرند و بعد از مدتی خود را جدا از جهانی میبیند که شاید بر آن تأثیرگذار بوده است و در وضعیت نامناسبی از دنیا میرود. اما ترومن کاپوتی از دریچه 3 روایت کتاب خاطرهای از کریسمس نویسندهای جزئینگر، به خصوص در رفتار اطرافیان خود است و انسانی خاطرهباز:
«ستارهها میدرخشیدند و برفها در خیالم میچرخیدند. آخرین چیزی که به یادم میآید صدای صلحجویان مسیح بود که خطاب به من میگفت باید کاری بکنم. و من روز بعد آن کار را انجام دادم. با سوک Sook به دفتر پست رفتیم و یک کارتپستال یک پنی خریدیم. آن کارتپستال هنوز پیش من است. وقتی پدرم سال پیش مرد آن را در صندوقش پیدا کردم. رویش نوشته بودم: «سلام بابا، امیدوارم حالت خوب باشد. من خوبم و مطمئنم که اگر با کایتم تند رکاب بزنم خیلی زود به آسمانی میرسم، پس چشمهایت را خوب باز کن تا مرا ببینی و راستی، آره، دوستت دارم، بادی.» (ص 44)
[1] – A Christmas Memory, Knopf Books for Young Readers: 2006.
خاطره ای از کریسمس نخستین بار در نشریه مادمازل Mademoiselle نیویورک در دسامبر 1956 منتشر شد. سپس در 1963 در قالب کتابی با عنوان آثار برگزیده ترومن کاپوتی و اندکی بعد در 1966 با عنوان مستقل منتشر شد و از آن پس بارها تجدید چاپ شده است. این اثر دستمایه آثار نمایشی برجسته ای در تلویزیون و تئاتر آمریکا نیز قرار گرفته است.
احد گودرزیانی