هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 55    |    21 دي 1390

   


 

اعلام برنامه‌های هفتمین نشست تخصصی تاریخ شفاهی (11 بهمن 1390)


فخرزاده: تصوير جامع تاريخ شفاهي انقلاب با خاطرات پديد مي‌آيد


راهنمای طرح پژوهشی تاریخ شفاهی


گفت‌وگو با عطاءالله سلمانیان، بخش دوم و پایانی


خاطره‌ای از کریسمس


رمزگشايي از تصوير حكاكي شده بر ديوار مترو ايستگاه امام خميني (ره) تهران


خاطرات كربلای 5 خاص و غیرقابل مقایسه‌اند


نگاهی به 133 نفر آخر


خاطرات محسن پاک آیین؛ سفیر ایران در زامبیا


جاسوسی در حزب


در تمام سال‌های اسارت با دست راه می‌رفتم


بخشي از سفرنامه‌ي مارك تواين به فرانسه


روایت حسین محجوبی از طراحی پارک ساعی


تاريخ شفاهي جنوب شرق‌آسيا ـ34


 



گفت‌وگو با عطاءالله سلمانیان، بخش دوم و پایانی

صفحه نخست شماره 55

اشاره:
گفت‌وگوی زیر مصاحبه‏ای دوستانه با آقای عطاءالله سلمانیان، از بازیگران کهنه‌کار سینمای دفاع مقدس و از همکاران قدیمی تئاتر و سینمای حوزه هنری درباره خاطرات ایشان از این سینما است که شهریورماه گذشته در دفتر سایت تاریخ شفاهی ایران با حضور محمدمهدی موسی‏خان، کارشناس تاریخ، و ناصر تفرشی، از فعالآن‏ مطبوعات سینمایی صورت گرفت. متن کامل این گفت‌وگو مفصل‏تر از چیزی است که پیش روی شماست و بخش هایی از آن برای گنجانده شدن در قالب گفت‌وگوهای سایت تاریخ شفاهی ایران کوتاه شده است. در اینجا ضمن تشکر از جناب سلمانیان به خاطر وقتی که در اختیار ما گذاشتند، توجه شما را به بخش دوم و پایانی این گفت‌وگو جلب می‏کنیم. بخش نخست این مصاحبه در شماره پیش از نظرتان گذشت.

تفرشی: بهزاد بهزادپور چه طوري با شما آشنا شد؟

سلمانيان: با بهزاد در «بلم»آشنا شدم. بهزاد از بچه‌هاي قديم مسجد جوادالائمة سي متري جي بود كه خيلي از بچه‌هاي اين جا مثل آقاي امير خانی، آقاي فردي و آقاي سلحشوردر آن مسجد بودند.

تفرشی: كار بهزاد با رسول تا «خسوف» بود؟

سلمانيان: نه بعدش هم با هم رفيق بودند.

تفرشی: بهزاد كجا رفت؟

سلمانيان: بهزاد روحية خاص خودش را دارد، كار كردن با بهزاد واقعاً خاص است، بعد از «بلم» كه كار كرديم، اصلاً ارتباط نمي‌توانستيم با هم برقرار كنيم، ‏یعنی این كه من راحت بتونم حرف بزنم. چون اطلاعاتش بالا بود، از نظرروحی يک آدم خاصي است.

تفرشی: اصلالتاً اهل كجا بود؟

سلمانيان: نمي‌دانم، احتمالاً لر باشد. ولي خودش بچة سي متري جي است. بهزاد بعد از آن كار يک كار كوتاهي كرد اسمش يادم نیست، آقاي منصور فارسي برایش بازي مي‌كرد، من مدير صحنه‌اش بودم، در كاخ شمس كار كرديم، خلاصه داستان آن بود که سربازي فرار می‏كرد و خانواده اش نگران بودند که اگر برود جبهه كشته شود. در آخر او وقتی در یکی از سطل ‌هاي زباله پادگان پنهان می‏شود و مي‌رود زير كاميون زباله بر. كارهايي كه او كرده نشان مي‌دهد كه براي كارهایش اهميت قائل است، پلان به پلانش برای او مهم بود.
بعد از پخش «بلم»، من و جعفر دهقان، چون حوزه حقوقي نمي‌داد مسافركشي مي‌كرديم (با خنده). کسی را سوار مي‌كرديم، پول بنزين نداشتيم، ‏طرف مي‌گفت من شماها را مي‌شناسم، رودرواسي مي‌كرديم از او پول نمي‌گرفتيم. من ازدواج کرده بودم و پسرم، امين را هم داشتم. مستأجر بودم، بالاخره حوزه پولي نمي‌داد که به آن صورت تأمين باشيم.

موسي‌خان: جلوه های ویژه در فیلم«بلم» چطور بود؟

سلمانيان: جلوه های ویژه «بلم» را آقاي داود رسوليان کار کرد كه الآن‏ در ارشاد مشغول است. ايشان از بچه‌هاي دادستاني بود و در جبهه تخريبچي بود. ایشان برای تیرخوردن یک چاشنی زیر لباس قرار می‏داد و زیر آن مقوایی می‏گذاشت که هنگام عمل، دود بیرون نیاید. من در «بلم» 6-5 تا تير خوردم که به این شکل عمل کرد. ایشان هم برای خودش هم جلوه های ویژه درست کرد. در صحنه‏ای که سرباز عراقی اسیر ایرانی را با کتک به نخل سوخته‏ای می‏بندد و اعدام می‏کند.

موسي‌خان: آقاي سلمانيان، «بلمی به سوی ساحل» در زمان خودش، ‏يكي از موفق‌ترين فيلم‌ها بود. در آن موقع با آن امكانات و بضاعت سینمای ایران فروش خوبي كرد. علتش را در چه مي‌بينيد؟

سلمانيان: من احساس مي‌كنم فیلم «بلم» مثل ضرب المثل«از كوزه همان برون تراود كه در اوست» بود. ببينيد در «بلم» اصلاً كسي به فکردستمزد نبود، يعني هنرپيشه‌اي دستمزد نگرفت، كارگردان دستمزد تعيين نكرد، طراح صحنه در اين حال و هوا نبود، چون طراح صحنه برای خدا کار می‏کرد. برای شمایک مثال مي‌زنم. حوزه يک ميني‌بوس قرمز رنگ داشت. با اين ميني‌بوس همه رانندگي مي‌كردند. یادم هست منِ بازیگر یک بار شب از خرمشهر تا دزفول به تنهایی رانندگی کردم و برای آن که خوابم نبرد هرچه بلد بودم خواندم. آن موقع اين طوري بود که تمام وسايل را بايد مي‌برديم. كِرين (crane)، وسايل نور، وسايل تداركات همه را در سه تا نيسان بار می‏زدند. به نظرم این فیلم بدون شعار به ناصر هادي‌شاه و شهداي خود خرمشهر اداي دين کرد. خدا خواست كه آمديم تصاويري از خرمشهر گرفتيم كه ماند. يكي دیگراين كه فیلم درام خود را داشت، يعني از نظر ساختار، ‏به نظر من حرفه‌اي بود. در مجموع کار خوبي بود. زمان نمايش هم زمان نمايش خوبي داشت، چرا؟ چون دقيقاً اوج جنگ بود. من يادم هست با همين دوستان كه به اهواز رفته بوديم، رفتيم در پادگاني كه داشتند بچه‌ها را آماده مي‌كردند تا خط مقدم ببرند. «بلم» را نمايش دادند. من در میان رزمنده ها بودم، نگاه که ‌كردم، ديدم خيلي تأثير خوبي روی بچه‌هاي رزمنده دارد. روی آدم‌هاي معمولي هم تأثير داشت، ‏چون شعار نداشت، فیلم ادعا نداشت. همه گروه به کار اعتقاد داشتند و واقعاً هم بی ادعا بودند. بعد از نمایش فیلم هم كه ما را نشان دادند، الحمدالله خدا ياري كرد برای ما فرقي نكرد که برويم بگویيم آقا ما هنرپيشه شديم یا طور دیگری راه برويم. آقاي دهقان همين طور، بچه‌هاي ديگر همين طور يا خود آقاي ملاقلي‌پور همين طور. به نظرم اين خيلي مهم بود. يكي ديگر اين كه خيلي چيزها را آقاي علي‌اكبري مسئول تدارکات جور كرد. مثلاً آن همه ادوات نظامي را آقای علي‌اكبري ازطریق دامادشان فراهم کردند. الآن‏ اگر بخواهی همان كار را بكني پدرت درمي‌آید. من مي‌خواستم يک فيلم كوتاه بسازم و در آن از يک تانك مي‌خواستم استفاده كنم. با وجود سابقه‏ام، پدر ما را در آوردند تا یک تانك دادند. مورد دیگر تبليغ خوب بود. به نظر من حوزه آن زمان برای «بلم» تبليغ خوبي كرد، ‏در تلويزيون تبليغ خوبي شد، ‏خوب تيزر پخش كرد و اين تأثير گذاشت، چون مثل حالا ماهواره و اين قدر فيلم‌هاي اكشن زیادنبود. به نظرم آن زمان موفق بود.

بد نیست از پشت صحنه بلم نکته‏ای را بگویم. در سوسنگرد پولمان تمام شد. آقای علی اکبری یک ماشین هیلمن داشت. آن موقع به قیمت 80 هزار تومان فروخت و خرج فیلم کرد. دو سه روز طول کشید تا ماشین فروخته شود، بچه ها پول هایشان را روی هم گذاشتند، رسید به نان و سیب زمینی. جعفر دهقان آشپز شد و من در تدارکات نان و سیب زمینی می‏خریدم. سه چهار شب را این جوری سر کردیم تا پول رسید. می‏خواهم بگویم جو آن زمان خیلی خاص بود.
البته در وقت آزاد افراد كارهاي خنده‌داری می‏کردند، مثلاً آقاي رسوليان چاشني دستی درست مي‌كرد و زير دمپايي‌ها مي‌گذاشت، بچه‌ها كه بیرون مي‌آمدند اوضاع به هم می‏ريخت. یک شب جعفر دهقان بچه‏ها را ساعت یک نیمه شب برای نماز صبح بیدار کرد. آمد به من گفت: «پاشو نمازه!»، نگاهش كردم، خنده‌اش گرفت، گفت: «تو بگير بخواب.« همه خواب‌آلود مي‌رفتند دم دستشويي، دو ساعت ايستادند تا نوبتشان شود. رفتند وضو گرفتند و آمدند، ايستادند نماز خواندند، من پتو روی سرم بود. يكي‌ گفت: «اِ !! ساعت 1، 2. ..!» فقط صدا مي‌شنيدم: «كي بود؟ كي بيدار كرد؟» نصفه شبي دنبال جعفرکردند.

تفرشی: آن زمان فیلم به جشنواره برده شد؟

سلمانيان: آن زمان حوزه اصلاً جشنواره را قبول نداشت، شركت نمي‌كرد، هيچ فيلمي را به جشنواره نمي‌برد. يعني زمان «بلم»، زمان «گذرگاه». ..

تفرشی: هنوز قانون اين نبود كه اگر فيلمي در جشنواره شركت نكند، اكران نمي‌شود؟

سلمانيان: اصلاً حوزه خيلي موضعش بالا بود، الآن‏ را نگاه نكنيد، فيلمنامه بايد به ارشاد برده شود. اصلاً اين جوري نبود. حوزه رأساً فيلمنامه‌اش را تصويب مي‌كرد. خودش كار مي‌كرد و جشنواره را قبول نداشت. البته ارشادي‌ها حوزه را قبول داشتند، مي‌گفتند هر حركتي كه مي‌كند، حركت بديع و نویی است. عرض كردم تعداد زیادی مي‌آمدند اينجا در واحدهای تجسمي، ‏ادبيات فيلم و به طور رایگان آموزش می‏دیدند.
بد نیست کمی هم از فضای آن موقع حوزه بگویم. اينجا كه الآن‏ ساختمان سن تئاتر شده، نهارخوري بود، اينجا يک آلاچيق درست كرده بودند و بعد از ظهرها نان و سبزي مي‌گذاشتند و بچه‌ها مي‏نشستند گپ هنري مي‌زدند و گپ‌ها خیلی تأثير داشت. در ابتدا غذای حوزه را از منزل آقای ابراهيم سميعي (خدابیامرز) می‏آوردند. بعد از آن مدرسة مطهري غذای ما را مي‌داد، بعدش از حزب جمهوري غذا مي‌گرفتيم. چون غذا در حزب جمهوري محدود بود، قرار شد اين جا غذا درست كنند. يک آشپزخانه درست شد و آقاي فرجي(نمی‏دانم الآن کجاست) که پدر شهيد هم بود، ‏غذا را درست مي‌كرد. بعد از مدتی غذا كم مي‌آمد، مي‌گفت: «آقا چه جوري هر روز غذا كم مي‌یاد؟» كاشف به عمل آمد دیدیم بچه‌هاي دانشگاه اميركبير مي‌آمدند اين جا خيلي راحت غذا مي‌خوردند و مي‌رفتند. اصلاً کسی به کسی نبود.

موسي‌خان: «گذرگاه» را بعد از «بلمی به سوی ساحل» کار كرديد؟

سلمانيان: بله. بعد از «بلم» گذرگاه را کار کردیم که الحمدالله موفق بود.

موسي‌خان: با آقاي شهريار بحراني؟

سلمانيان: بله آقاي بحرانی. او قبل از آن فیلم «پرچمدار» را با سپاه كار كرده بود.

موسي‌خان: به چه صورت با آقاي بحراني آشنا شديد؟

سلمانيان: ببينيد تعدادی اتاق در گوشه حیاط حوزه بود. اتاق اول و دوم اتاق آقاي تختكشيان بود. كل فيلم‌هايي كه توليد مي‌شد در اين دو تا اتاق تولید می‏شدند. اتاق‌هاي بعدی هم اتاق آقاي سيد ضيا بود كه پخش فيلم بود، يعني در سه تا اتاق كل کار پخش فيلم حوزه انجام می‏شد. بعداً این مجموعه به خیابان رشت انتقال پیدا کرد.
آن زمان كه فیلمنامه «گذرگاه» آمد، من در واحد فیلم بودم. فيلمنامه را خواندند، صحبت كردند، بچه‌ها هم نظرات‌شان را دادند، مثلاً يكي همان قضية عروسي بود که شبیه عروسي خودم بود، من هم درحسينيه عروسي گرفته بودم، من پيشنهاد دادم آن عروسي را در حسینیه بگیرند که موافقت شد. با آقاي بحراني صحبت کردیم. بنده خدا خيلي آدم خوبی بود، پیشنهادها را گوش مي‌داد و تکبری نداشت. بسيار بسيار نازنين بود. الآن‏ هم همين طوراست، با اينكه سال‌ها كار كرده و با سواد و با تجربه است. قسمت شد با ايشان کار را شروع كنيم. بعد ازتصویب فيلمنامه رفتند لوكيشن را ديدند و صحبت كردند. من بازيگر بودم. كارهايي كه موقع «بلم» انجام دادم اينجا كمتر بود. کار را شروع كرديم. به من نقشي را پيشنهاد كردند كه براي اولين بار من نشستم روی نقش كار كردم، فكر كردم، تجزيه تحليل كردم؛ آقاي خسرو ضيايي كه در اين يكي دو تا كار نقش اصلي بود، به علت چهرة خوبي كه داشت انتخاب شد. خودش مهندس صنايع بود. در سپاه در بخش ش. م. ر كار مي‌كرد. زمان جنگ، مسئول يک واحد ش.م.ر. در پادگان محمد رسول‌الله(ص) بود، ‏نزدیک تهرانپارس بود. آقاي اردلان شجاع‌كاوه از بچه های تئاتر مازندران بود که فیلم «بایکوت» رادر کارنامه خود داشت. بسيار شيرين و دوست داشتني بود. افراد دیگر هم كه آمدند الحمدالله شروع به کار كرديم و كار خوبي شد.

موسي‌خان: لوكيشن اول فيلم درآن کوچه باريك بود، دو تا خانه روبروي همديگر و از بالا هم یك پيرزن برای شوهر نابینایش رفت وآمدها را گزارش مي‌داد.

سلمانيان: بله آنجا در محله خزانه بود. خانۀ آقاي شاه‌حاتمي آن جا بود و آن جا را مناسب دیده بود.

موسي‌خان: حسينيه كجا بود كه مراسم عقد درآن برگزار شد؟

سلمانيان: آن هم كوچه پشتي همان جا در خزانه بود. ولي صحنه‌هاي كردستان را در كن و سولقان گرفتيم. پل را هم همان جا، آقاي امين‌الله درست كرد، واقعاً‌ یک پل اساسي‌ بود.

تفرشی: يعني تقريباً به اين نتيجه رسيديد كه الزامی به کار در جبهه و فيلمبرداري در آنجا نیست.

سلمانيان: بله بچه‌ها اين كار را كردند.

تفرشی: با آزمون و خطا به اين نتيجه ‌رسيديد؟

سلمانيان: نه به نظر من مديريت نبود، ‏اگر مبنای کار ما این بود که داستانی را در جبهه بسازیم و فضای آن یادگارها بماند درست بود. ولي اين فکر نبود، ‏داستان ما فيلم‌سازي بود، يعني بايد فيلم مي‌ساختيم، خوارك مي‌داديم و فيلمي كه از نظر مجموعه خوب بود بايد مي‌ساختيم. اين مبناي ما بود. در «گذرگاه» به این نتیجه رسیدیم که می‏توانیم این جا بسازیم. الحمدالله ديگر كردستان نرفتيم، همين جا كار كرديم. بعد از پخش فیلم90 درصد بینندگان فیلم به ما گفتند که فضای آن شبیه کردستان بوده است. صحنه‏های جنگی را در کن وشهری را در خزانه گرفته بودیم و اتاق فرماندهی سپاه هم در یکی ازبخش های حوزه هنری بازی کردیم.

تفرشی: شما عنوان كارمند حوزة هنري را داشتيد كه حالا كار سينمايي هم مي‌كرد. يعني علاوه بر آن حقوقي كه ماهانه مي‌گرفتيد، قراردادي با شما بسته بودند؟

سلمانيان: نه؛ مثل حالا نبود. يک مدتی صلواتی كار كردم، بعد مخملباف، خدا خيرش بدهد، گفت: «لااقل 25% حقوقي كه بچه‌هاي فني بيرون مي‌گيرند، به این افراد بدهيد.» من در گذرگاه 7000 تومان گرفتم، اما در «بلم» چون کار تدارکات می‏کردم، 6000 تومان کم آوردم که از حقوقم کم شد. البته بعداً بخشیدند چون کار برای حوزه بود. يک مدت اين جوري كار كرديم.

تفرشی: يعني علاوه بر آن حقوقتان، با شما هم قرارداد هم مي‌بستند؟

سلمانيان: قراردادی نبود، يک درصدي را مي‌دادند، ‏کمی بالا و پایین بود.

تفرشی: درصد از چه؟ فروش فيلم؟

سلمانيان: نه همان موقع بعد از اتمام کار، اصلاً به فروش فيلم ربطی نداشت. «گذرگاه» الحمدالله كار شد، مونتاژ شد، بالاخره تيزرش باز هم تبليغ خوبي شد، باز هم جوّ معنويت داخلش بود. قصة درام را داشت. الحمدالله موفق بود و به نظرم در اذهان عمومي هم خيلي موفق بود.

موسی خان: سرنوشت پلی که در گذرگاه بود چه شد؟
 آن پل حدود دو ماهي آهن‌هایش مانده بود. اين جای ک خاور داشت. آقای باقر آشتياني (خدارحمتش کند، مدير توليد بود) گفت: «كه برويد آهنهای پل را بياوريد.» رفتيم و با جرثقيل آهن‏ها را بار خاور كرديم. آمديم در شهر. پليس جلوی ما را گرفت و پرسید: «اين ها را كجا مي‌بريد؟ » گفتيم: «مي‌بريم حوزه، مال حوزه است.» گفت: «اين‏ها رو از كجا آورديد؟ » گفتم: «از كن آورديم.» گفت: «مرد حسابي! نگفتي اين ماشین با اين همه بار پمپ بادش مي‌تركد، اين كه مال اين کار نيست، بار يک تريلي را روی خاور كرده‏اید؟»

موسي‌‌خان: آقاي سلمانيان بعد از «گذرگاه» فكركنم سال 67 بود كه «هراس» را کار کردید؛ درست است؟ هراس

سلمانيان: بله، بعد از «گذرگاه» يک بار آقاي ضيايي من را به یگان ش.م.ر. دعوت كرد. قضية بمباران شهرها بود. گفتم كاري كنيم كه اين مسئله در آن مستتر باشد و با آقاي بحراني هم صحبت كرديم، فيلمنامه‌اي نوشتند که فيلمنامة «هراس» شد. رفتيم لوشان(گیلان)، در آن جا دهی بود که بچه‌ها ديدند و آن را انتخاب كردند و شروع به کار كرديم. آن فیلم جوّ بسيار خوبي داشت. آقاي دهقان نقش اولش را داشت، منتها نقش اول هنرورش هم دهقان بازي ‌كرد، يعني تمام آن اكشن‌ها را خود دهقان بازي ‌كرد. الآن‏ اگر یک نفر نقش اول بازي مي‌كند، برای كارهاي سختش يک نفر دیگر را مي‌آورند تا بازي كند كه هنرپيشه طوري‌ نشود. در زمان ما كارهاي سخت هنروري‌ را هم خود بازیگر مي‌كرد، مثلاً تير زدن، ‌پريدن و.. . حدود يك ماه و نيم، دو ماهي در لوشان کار را انجام دادیم. آن ده برق نداشت و شب‌ها باید آن جا مي‌مانديم.

تفرشی: دوربين و تجهیزات را حوزه تأمين مي‌كرد؟

سلمانيان: بله، اوايل کار حوزه از بيرون اجاره مي‌كرد، بعد به اين نتيجه رسيدند كه بخرند، از دوبي دوربين خريدند، وسايل نور خريدند، همين آرك‌هایی که الآن‏ در حوزه هست، مربوط به آن زمان است.

تفرشی: چند تا دوربين بود؟

سلمانيان: مثل اينكه دو تا خريدند، خيلي وسايل خريدند، يا مثلاً استوديو صدايي كه بعداً يكي از بهترين استوديوهای صداي ايران شد و آقاي روشن آن جا كار مي‌كرد. فيلم‌هاي عظيمي اينجا كار شد كه الآن‏ تعطيل شده است، آن استوديو صدا اينجا راه افتاد، ‏آقای هنرمند مسئولش بود.

تفرشی: چاپ و ظهور فیلم این جا بود؟

سلمانيان: هزینه چاپ و ظهور خيلي سنگين است، يا بايد ارشاد مي‌دادند، يا بايد مي‌دادند استودیو بديع.
موسي‌خان: تداركات چطور؟ سر «هراس» مشكلي نداشتيد؟ اسلحه، امكانات، مواد منفجره. ..

سلمانيان: نه، چون زمان جنگ بود و چون سابقه حوزه هم الحمدالله سابقه خوبي بود و نهادها را هم مي‌شناختند، خیلی همكاري مي‌كردند. كسي اصلاً پولي نمي‌گرفت. يعني نشان می‏دادیم که ما براي خودمان کارنمي‌ کنیم. حوزه واقعاً نهاد بود. دوستان من اكثراً به سپاه رفتند، ‏ولی من در حوزه ماندم . من همان زمان در واحد نمايش راديو امتحان دادم و قبول شدم، ‏اما نرفتم چون اين جا را به عنوان نهاد مي‌ديدم. بعداً يواش يواش کارجنگی کردن مشكل شد.

موسي‌خان: كارشناس شيميايي هم آقاي ضيايي شد؟ بخش زیادی از فیلم با ماسک و لباس شیمیایی بازی شده است.

سلمانيان: بله، كارشناس‌مان هم خود خسرو ضیایی بود و هم اينكه يک نفر را از ش.م.ر. آوردند، جلساتي هم با آن ها بود. بعد جلوه های ویژه‌ رادر «گذرگاه» و «هراس»آقاي رضا رستگارپور با برادرش مصطفی اجرا کردند. آن ها در «گذرگاه» اولين گام‏ها را با ما برداشتند و ياد گرفتند. آن ها به نسبت قبلی ها، بلد بودند، چون كارشان كار شيميايي بود. هم جبهه رفته بودند و هم متخصص مواد بودند. آقاي پورهاجريان بود که با ايشان كار كرده بودم. با آقاي جواد شريفي كار كردم. جواد شريفي از همه واردتر بود، چون افسر ارشد خنثاي نيروی هوايي بود. جزء معدود كساني بود كه در آمريكا دوره ديده بود. بمب ناپالم و بمب های دیگر را خوب مي‌شناخت. چون بلد بود، موقع کار فكرمان راحت بود.
تفرشی: فيلم‌هايي كه ساخته مي‌شد سفارش خود حوزة هنري بود يا اينكه اساساً جوّ جامعه ايجاب مي‌كرد؟

سلمانيان: بله احساس مي‌كنم جوّ جامعه زياد تأثيرگذار بود، ‏به نظرم تا زمان «هراس» جوّ جامعه بود و اين كه حوزه باید اداي دين مي‌كرد، احساس وظيفه مي‌كرد، فيلم‌هاي بعدي‌ حوزه باز هم دفاع مقدس بود.
 باز هم مي‌گویم حوزه جايي هست كه نمي‌خواهم بگویم ديني داره، وظيفه‌اش بود انجام بدهد، وليكن واقعاً جزء معدود جاهايي است كه در حيطة دفاع مقدس خوب كار كرده است. دوستان می‏گفتند راش‌های این کارها را داشته باشيد، چون راش‌ها واقعاً به درد مي‌خورد.

موسي‌خان: بازخورد اين سه فيلم، يعني «بلمي به سوي ساحل» و «گذرگاه» و «هراس»، به خصوص «هراس» كه در موقع اکران آن، واقعه حلبچه اتفاق افتاده بود را در جامعه چطور مي‌ديديد؟ کسانی برای شما تعریف کردند؟

سلمانيان: «بلم» را كه گفتم با بچه‌هاي رزمنده نشسته بوديم نگاه مي‌كرديم. تأثيرش خيلي خوب بود.. «گذرگاه» را به خصوص نمي‌دانم با توجه به قصه‌اش آن قدر تأثير مثبتي داشت كه. ..
موسي‌خان: در سطح جامعه؟

سلمانيان: در سطح جامعه، من آدم‌هاي كارگر را مي‌بينم، آدم‌هاي معمولي، مثلاً فيلم‌هاي ديگر را رفتيم در محله‌ها فيلمبرداري كنيم، من دستيار بودم و بازي نداشتم، کسی بِر بِر من را نگاه مي‌كرد، مي‌گفتم: «چرا نگاه مي‌كني؟» مي‌گفت «من شما را يادمه آقا. شما در گذرگاه بازی کردی.» مثلاً من چندروز پیش در مترو مي‌آمدم، در ذهنم اين بود كه كجا بايد بروم، يكي از مأمورهاي مترو گفت: «آقا يک دقيقه بيا، گفتم چي كار داره؟!» گفتش: «آقا من فيلم‌هاي شما را ديدم، من «گذرگاه» شما را اصلاً يادم نمي‌رود.» گفتم: «بابا مرد حسابي قضیه مال 25 سال پيش بوده». مي‌خواهم بگویم تأثير خيلي خوبي داشت.

موسي‌خان: به نظرشما چه عواملي تأثيرگذار بود؟

سلمانيان: به نظر من در «گذرگاه»، چون بطن زندگي مردم در قصه گنجانده شده بود، خوشایند مردم ‌شد. مردم ما از قصه خوش‌شان مي‌آمد، الآن‏ مي‌گویم كه اگر مردم ما از قصه خوش‌شان نياید داستان شب گوش نمي‌دهند. ما اگر بتوانيم خوب قصه بگویيم مردم ارتباط برقرار مي‌كنند. اگر در قصه خلوصي باشد، مردم ارتباط برقرار مي‌كنند. من احساس مي‌كنم گذرگاه آن را داشت. يكي اين بود، يكي هم بازي‌هاي بي تكلف بود، يعني به زندگي نزديك بود، خود من مثلاً درآن زندگي كردم، بازي نكردم، ادا در نياوردم. در خيلي جاها با «گذرگاه» ما را شناختند و خيلي اظهار لطف كردند.

موسي‌خان: فيلم «هراس» چطور؟ آخر جنگ بود.

سلمانيان: بله، ‏در «هراس» من نقش منفي بازي كردم اگر يادتان باشد، من نقش پسر خان را بازی کردم. به عنوان بازيگر احساس كردم كه ببینم می‏توانم در این نقش بازي كنم، در صورتي كه اشتباه بود.

تفرشی: جا افتاده بوديد.

سلمانيان: نه، تماشاچي ما عادت كرده، مي‌گوید اين آدم خوبه است ها! آدم خوبه بياد نقش بد را بازي كند يک مقدار مكدّر مي‌شود و بعد ارتباط برقرار نمي‌كند. در مجموع به نظرم «هراس» به نسبت آن دو تأثيرش خيلي كمتر بود.

موسي‌خان: يک چيزي را فراموش كردم، باز برمي‌گردد به فيلم «گذرگاه»، شما فرموديد كه ما در فيلم‌ها نقش هنرور را خود بازیگر بازی می‏کرد. در «گذرگاه» هم اين اتفاق افتاد؟ شما در دومين برخوردتان با عراقي‌ها برادر آقاي شجاع‌كاوه تير مي‌خورد و از لب دره پرت مي‌شود. این صحنه را خودش بازي كرد؟

سلمانيان: بله.

موسي‌خان: از لبه پرتگاه به ته دره پرت می‏شود اتفاقی برایش نمی افتد؟!

سلمانيان: سرش شكست، آقاي مهرداد خوشبخت است، الآن‏ كارگردان هست. مهرداد خوشبخت آن زماني كه ما «تير غيب» را كار مي‌كرديم، نوجوان بود (فکرکنم كلاس پنجم بود). او هم مي‌آمد بازي مي‌كرد، ما دو تا بسيجي نوجوان داشتيم که نقش يكي را مهرداد بازي مي‌كرد. مهرداد بچة آبادان است. جزو بچه‌هاي جنگ زده بود که به تهران آمد. حوزه مي‌آمد و با بچه‌ها حشر و نشر داشت. در «تير غيب» برای ما بازي كرد. در «گذرگاه» نوجوان شده بود و آن نقش را بازي كرد. آن قسمت را خودش بازي كرد و سرش هم شكست.

موسی‌خان: همان يک پلان را گرفتيد يا تكرار شد؟

سلمانيان: نه، اصلاً هنروري نداشتيم كه بياد اين كار را بكند، اصلاً نداشتيم، خودمان كار مي‌كرديم.

موسی خان: بعد از هراس کار خود را چگونه دنبال کردید؟

با آقاي اسلام‌لو فیلم «باغ سید» را كار كردم. بعد در فیلم «منطقة ممنوعه» کار کردم. هم بازي كردم و هم دستیار اول در جریان حرفه‌اي فیلم بودم. بعد با حوزه فیلم «سجادة آتش» رابا آقاي مرادپور کار کردم كه خيلي كار سنگين بود. در«سجادة آتش» بودکه کم کم مسئله گرفتن امکانات پیش آمد، مثلا10 تا تانك مي‌خواهيم، چقدر هزینه دارد و.. .

تفرشی: يعني مديريت و برنامه‌ريزي و. ..

سلمانيان: مديريت كه نه، سپاه گفت اين قدر امکانات مي‌دهم و بیشتر نمی‏دهم. با آقاي شورجه بيرون حوزه فیلم «دايرة سرخ» را کار می‏کردم كه درآن جا برنامه‌ريز و دستيار بودم. آن زمان فرماندة نيرو هوايي شهيد ستاري بود. قبل از شهادت آن مرحوم اين سناريو تصويب شد و ايشان دستور كار سوخت هواپيما را داد. اين فیلم مثل «حمله به اچ. 3» آقاي شهريار بحراني جزء فيلم‌هايي بود كه 16 تا هواپيما پريد و بالاي آسمان سوخت‌گيري كردند و فيلم گرفتيم. از نظر اجرا خيلي كار سختي بود. از نظر تداركاتي چون سفارش مرحوم ستاري و آن گروه بود، ‏همکاری شد، وگرنه الآن‏ اصلاً نمي‌شود.

تفرشی: شما تا زمان ساخت فیلم «پرنده باز» از حوزه كناره گرفته بوديد، همكاري نمي‌كرديد؟

سلمانيان: نه حوزه ما را تحويل نمي‌گرفت، ما هم كاري به آن نداشتيم.

تفرشی: يعني زمان آقاي بنيانيان.

سلمانيان: بله، آن موقع آقاي حقگو مسئول سينمايي حوزه بود. من اولين روزي كه آمد رفتم و گفتم :«من نه مي‌خواهم رئيس شوم، نه مي‌خواهم جاي شما را بگيرم، ‏اين سابقه كارمن است. اگر كمك مي‌خواهيد به شما كمك كنم». در جواب به من گفت: «من كاري براي شما ندارم!» گفتم: «خيلي ممنون.» بعد از آن بلافاصله رفتم در سریال «يوسف» شروع به کار كردم.

تفرشی: گفتگو را با یادی از شهيد آويني به پایان ببریم. آیا او از بچه های حوزه بود؟

سلمانيان: شهيد آويني هم با حوزه مرتبط بود، الحمدالله حوزه شهدايي ‌داد که شهيد آويني يكي از آن‏ها بود. شهيد سيفي یکی دیگر بود. من طرحي دارم که مستندی د رمورد شهدا و درگذشتگان حوزه است. چون افراد درخشاني مثل شاعران، داستان‌نويسان وب چه‌هاي تجسمي داريم که بسيار تأثيرگذار بودند، مثل ابوالفضل عالي که در گرافيك انقلاب خيلي مهم بود، سيد حسن حسيني، قيصرامین پور، و آغاسي هم در شعر تأثيرگذار بودند. طرح را به آقاي مؤمني داده‏ام، نمي‌دانم با اين قسمت موافقت كنند یا نه؟
 در آخر می‏خواستم عرض کنم در مجموع حوزه درسه دهه بعد از انقلاب متغیر بوده است.
دردهه اول اوج شکوفایی و خلق محتوا و مضمون و تکنیک درتمام رشته ها است. اکثر کسانی که در حوزه مشغول بودند، هنرمند بودند، هنرمندانی تاثیرگذار، مدیر، خدمتگزار، هنرمندان ولایتی.
 دهه دوم این خط ادامه پیدامی کند ولی کم کم به بهانه تامین هزینه‏های مالی، حوزه به معاملات آشکار و نهان دست می‏زند. به تدریج، مدیریت، خود را همطراز هنرمندان حس کرده و هنر دستوری و مدیریتی آغاز می‏شود. این امر رفتن بعضی ازهنرمندان را درپی داشت که اصلاً به نفع انقلاب و نظام نبود چراکه بچه ها در اوج شکوفایی بودند. جداشدن عده‏ای از نویسندگان و شاعران متعهد سمعی و بصری و دانشگاهیان حوزه، مثل آقایان: شورجه، علیمردانی، شمقدری، سجادپور و.. .
 در اواخردهه دوم، عوض شدن مدیریت حوزه که نوید حرکتی نو و بدیع را می‏داد باز کارگر نیفتاد و حوزه را به سمت اداری شدن و بوروکراسی برد، متاسفانه تاکنون هم چوب همان بوروکراسی را می‏خورد.
 مدیریت کنونی هم که از بچه‏های قدیمی حوزه است، کار خود را تازه آغازکرده است. ان شاءالله با کمک خدای متعال و یاری گرفتن از نیروهای دلسوز بتوانند کاری درخور انجام دهد.

موسي‌خان: از این که حوصله کردید و به سؤالات ما پاسخ دادید، خیلی سپاسگذاریم.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

26 مهر 1391
امیرمهدی بابایی
سلام
اقای موسی خان خوشحال میشوم شماهم به وبلاگ های من سر بزنید
http://ftr.blogfa.com
http://fob.blogfa.com


مدرسه شاهدارشاد4-2

1 آذر 1391
محمدرضا حاجی زاده
خوب بود

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.