اشاره:
گفتوگوی زیر مصاحبهای دوستانه با آقای عطاءالله سلمانیان، از بازیگران کهنهکار سینمای دفاع مقدس و از همکاران قدیمی تئاتر و سینمای حوزه هنری درباره خاطرات ایشان از این سینما است که شهریورماه گذشته در دفتر سایت تاریخ شفاهی ایران با حضور محمدمهدی موسیخان، کارشناس تاریخ، و ناصر تفرشی، از فعالان مطبوعات سینمایی صورت گرفت. متن کامل این گفتوگو مفصلتر از چیزی است که پیش روی شماست و بخش هایی از آن برای گنجانده شدن در قالب گفتوگوهای سایت تاریخ شفاهی ایران کوتاه شده است. در اینجا ضمن تشکر از جناب سلمانیان به خاطر وقتی که در اختیار ما گذاشتند، توجه شما را به بخش نخست این گفتوگو جلب میکنیم.
موسيخان: آقاي سلمانيان از طرف سایت تاريخ شفاهی ایران به شما خوشآمد می گوییم. از اينكه دعوت ما را براي مصاحبه پذيرفتيد بسيار سپاسگزاريم. به عنوان مقدمه لطفاً خودتان را معرفي کنید و بفرماييد كه چگونه وارد سينماي دفاع مقدس شديد؟
سلمانيان: بسم الله الرحمن الرحيم. من عطاءالله سلمانيان هستم. متولد 1338، من کارم را از تئاتر حوزه شروع كردم، سال 59 بود. من و آقاي سعيد كشنفلاح، یکی از دوستان بنده، سرباز بودیم. من آن موقع تئاتر كار ميكردم، خيلي هم علاقهمند بودم، ولي نميدانستم تئاتري كه انقلابي باشد را چه جوري كار ميكنند، كجا كار ميكنند، پيدا نميكردم. يک بار به اداره تئاتر در خيابان پارس رفتم، حقيقت این است که از جوّش خوشم نيامد. بعد از آنجا، با مصاحبهای که آقای فراست در یک برنامه کوتاه تلویزیونی برای معرفی حوزه انجام داد، حوزه را پیدا کردم. آن موقع بچههاي حوزه، واحد تئاتر را تازه راه انداخته بودند. آقایان سعيد كشنفلاح، تاجبخش، فناييان، محمدرضا هنرمند و سلحشور بانيان واحد تئاتر بودند كه يک دورة فشردة دروس دانشگاهي را گذاشتند. مثلاً آقاي كشنفلاح درسش را تمام كرده بود، فناييان هنوز تمام نكرده بود، اين ها درسهاي دانشگاهي را آوردند و تدریس را شروع كردند. در ابتدا من بودم، بعد آقايان دهقان، فريد فلاح، و شماری از دوستان آمدند، مثل آقایان شاه حاتمی، مجتبی فراورده، امیر رضازاده، شهیدان مرشدشاد و رفیعیان. بچهها آمدند و یک دوره شش ماهه فشرده به ما آموزش دادند. بعد همزمان نمايش «حصار در حصار» را کار کردیم که در حوزه تمرين شد.
تفرشی: همان نسخهاي كه در تلويزيون پخش شد؟
سلمانيان: بله، سالن حوزه آن زمان اين طوري نبود، این سالن سیمانی فقط برای سخنرانی مناسب بود. يک حسن آقا نجار بود، يادش بخير الان هم زنده است، ايشان گفت كه من ميتوانم مثل سن تئاتر برایتان درست كنم. همراه با بچههاي واحد تئاتر مثل آقای فرآورده و شاه حاتمی، خودمان شروع كرديم به بيل و كلنگ زدن، بتونها را كنديم، بعد حسن آقا آمد همين سني كه الان كف چوب دارد را درست کرد. بعد آمدند پردههايي زدند و يواش يواش درستش كرديم. اجراي اوليه «حصار در حصار» اينجا بود. استقبال هم خوب بود، يعني خانوادهها آمدند، البته دعوتي بود. ميخواستيم اينجا راه بيافتد، الحمدالله هم راه افتاد، بعداً دوستان تلويزيون آمدند و بعد از دیدن نمایش، گفتند که ميخواهند آن را ضبط كنند. سرانجام "حصار د رحصار" در یک یاز استودیوهای تلویزیون ضبط شد.
تفرشی: آن موقع آقای مخملباف هم بود؟
سلمانيان: بله اصلاً متن نمایشنامه نوشتة آقاي مخملباف بود، يعني اكثر نمايشنامههايي كه اينجا كار شد به جز يكي دو تا كه آقاي فناييان نوشته بود، آقاي مخملباف نوشت. بعد از درست کردن سن، دکور را آقاي سلحشور درست کرد، دكور زندان را زديم، همه چیز را اينجا زديم. يک ماه و نيم دو اجرا رفتيم. خوب بود، بعدش هم كه در تلويزيون آن را ضبط كردیم. در آن تئاتر همه كار کردیم، آقاي دهقان در دو نقش، آقاي فريد فلاح، آقای داوود رحمتی، شهیدان مرشدشاد و رفیعیان بازی کردند.
تفرشی: نقش آن پيرمرد را كي بازي ميكرد؟
سلمانيان: نقش پيرمرد را آقاي سلحشور بازي كرد.
تفرشی: كارگردانش همين آقاي هنرمند بود؟
سلمانيان: بله، ولي جزء اولين كارهاي او بود. بعداً ما تلاش کردیم که تئاتر «حصار در حصار» را کتاب کنیم که نشد.
تفرشی: اين اولين كار حرفهاي شما محسوب ميشد؟
سلمانيان: اولين كار حرفهاي در حوزه بود. الحمدالله پخش آن خيلي با موفقيت همراه بود، حتي دو بار هم پخش شد. آن زمان حضرت امام(ره) هم در يكي از صحبتهایشان به اين نمايشنامه اشاره کردند. البته نام نمايشنامه را نياوردند، از ديالوگها را آوردند كه نشان می داد اين كار رادیده اند، و این خيلي ما را دلگرم كرد. بعد از آن جهت كارها به سمت دفاع مقدس رفت، كه «تير غيب» بود.
موسيخان: چه سالي بود؟
سلمانيان: سالها را دقيق نميدانم، احتمالاً 62-61 بود.
تفرشی: «تير غيب» درچه ژانری قرار می گرفت؟
سلمانيان: «تير غيب» درژانر دفاع مقدس بود، موضوع آن امدادهاي غيبي بود كه آقاي مخملباف نوشته بود و در تئاتر شهر اجرا شد. آنجا هم دردسرهاي خودش را داشت. مديريتش زياد اهل انقلاب نبود. قدری كارشكني ميكردند. ولی ماایستادیم و دو بار اجرا كرديم. اجراها هم بد نبود، خوب بود.
تفرشی: اولین کار سینمایی شماچه فیلمی بودوبا کدام کارگردان کار کردید؟
سلمانيان: «سقاي تشنه لب» سال 62-61 بود، با مرحوم رسول ملاقلیپور کار کردم. كار16 میلیمتری بود، این کار مستلزم سفر بود، رفتيم اهواز اولين بار خانوادة اين بنده خدا را ديديم كه خودش واقعاً همين طوري شهيد شده بود. سقايي بود كه تشنه لب شهيد شده بود. رفتيم با مادرش صحبت كرديم. سناريو را همان جا تنظیم كردند. رفتيم پادگان پوركان ديلم در بيرون اهواز كه انگار انبار مهمات رزمندگان بود. ما هم نميدانستيم.
تفرشی: خلاصهاي از فيلم خاطرتان هست كه تعريف كنيد؟
سلمانيان: بله، خلاصة داستان اين بود كه نوجواني عاشق بود برود خط و نمی گذاشتند برود و او، ميگوید عيبي ندارد من ميروم سقا ميايستم. سقا كه ميايستد مجروح ميشود و در مجروحيتش نبايد آب بخورد؛ سقايي كه نبايد آب بخورد.
تفرشی: به ياد دارم به بيمارستان رفت.
سلمانيان: بله، در آن بيمارستان هم من يک دو سكانس بازي كردم.
تفرشی: نقش آن جوان را كي بازی می کرد؟
سلمانيان: آقاي دهقانيان، از بچههاي قلعهمرغي بود، ابوالفضل دهقانيان.
تفرشی: او كار ديگری نكرده است؟
سلمانيان: نه، به نظرم دنبال طلبگی رفت. آن كار هم كار خوبي بود که پخش شد. آن موقع فيلمهاي كوتاه را فقط در حوزه پخش نميكردند، آموزش پرورش نسخههاي 16 میلیمتری را ميخريد و برای دانش آموزان نمايش ميداد، اتفاقاً همين نمایش سقا را تلويزيون پخش كرد. من در یک قسمت بازي كردم، آن موقع دوره بازيگري رفته بودم، دو سكانس بازی کردم. از اول تا آخر کار من و جعفر دهقان تخت سنگ بلند ميكرديم. به آقای ملاقلی پور ميگفتم بابا كمر من درد ميكند، [من آن موقع ديسك كمر شديد داشتم] اوميگفت: «برو بابا دنبال كار و زندگيات، رزمنده ها دارند جان ميدهند.» كار كردن با آن مرحوم حال و هوای خاص خودش را داشت. آن را انجام داديم، الحمدالله كار خوبي بود.
تفرشی: لوكيشندر كجا بود؟
سلمانيان: لوكيشن در پادگان پوركانديلم اهواز بود. فردای روزی که کار را شروع کردیم، چند مين خنثي نشده در یکی دو کیلومتری ما منفجر شدند، خاطرم هست 4 نفر شهيد شدند. بعد از آن فيلم آمدم تهران و همان زمان در تئاتر كار ميكردم.
موسيخان: آقاي سلمانيان، در فیلم تعدادي رزمنده بودند. آن نيروها را شما از پادگان قرض گرفتيد؟
سلمانيان: بله.
موسيخان: سپاه در اختیارتان گذاشت؟
سلمانيان: آن جا، بله، از سپاه گرفتيم.
موسيخان: امكانات چطور؟ اسلحه و. ..
سلمانيان: ببينید، آن موقع خيلي خوب امکانات ميدادند. آن موقع، اصلاً اين طوري نبود، آن موقع داستان فیلم به دل مسئول که مي نشست، اصلاً به فرمانده كاري نداشت. مثلاً سه تانك در «سقاي تشنه لب» هست که ازجلوی دوربین رد ميشوند. فيلمبرداري كه با ما بود، از تلويزيون آمده بود، بنده خدا ميترسيد. در يک پلان، شني باید از بغل دوربين رد ميشد. خوب خطرناك است، بنده خدا ميترسيد بنشيند و از بغل او شنی رد شود. به ما گفته بودند كه اين تانكها به خط مقدم می روند. نيم ساعت شما وقت داريد. آب روغنش را که نگاه كنند باید ببرند. آقا رسول خودش نشست گفت: «برو بابا دنبال كارت!» دو سه بار آمدند و چرخيدند و رفتند. كار كار جنگي بود واقعاً هم كسي نميرفت در اهواز كار كند. شايد منطقي هم نبوده، به هر حال احساس ما این بود كه بچهها آن جا جان ميدهند، كار فرهنگياش را هم ما بايد بكنيم. وظيفه ما بود. بچههايي كه ميديدند ما داريم كار ميكنيم، آتها هم با جان و دل ميآمدند. بچههايي كه با ما كار كردند، بعضی فرمانده و همه از بچههاي سپاه بودند.
تفرشی: آقای ملاقلی پورقبل از آن مستندی درجبهه ساخت؟
سلمانيان: آن فيلم را به ياد دارم. آقارسول اول عكاس بود. او روح سرگرداني داشت، آرام نداشت، شايد ادا و اصول هنرمندي نداشت، ولي واقعاً هنرمند بود. در كارهایش هم فراز و فرودهايي بوده است. آدم حسّي بود، به نظر من همه کارهایش حسّی بود، آن جا هم همين طور بود. بعد از آن كار، ما برگشتيم تهران و باز هم تئاتر را ادامه داديم كه به نظرم نمايشنامة «تير غيب» را اين جا تمرين كرديم و در سالن اصلي اجرا كرديم.
موسيخان: سالن اصلي كجا؟
سلمانيان: سالن اصلي تئاتر شهر اجرا كرديم. آن هم يک سري مشكلات داشت. سنگر ميخواستيم، خاكريز ميخواستيم بزنيم. حالا خاكريز زدن خودش يک دردسر بود. تعدادی به ما لطف كردند. بالاخره زديم. به من گفتند: «قضية نظامي را بايد انجام بدهي»، گفتم: «من بلد نيستم، چه كار بايد بكنم؟» گفتند: «بايد بيایي پادگان وليعصر اسلحه بگيري.» من رفتم 4 تا كلت ماكاروف گرفتم، كلتهاي ماكاروف كوچک بود، دسته نقرهاي خيلي خوشگل داشت، يک تيربار گرفتم و يک آر. پي. جي.؛ همة اين ها را تحويل گرفتم. آن موقع اوج ترورها بود که ما اجرا ميكرديم. آن جا يک كميته بود که الان كلانتري است، كلانتري کنار خیابان فلسطين. من شبها قبل از اجرا ميرفتم كميته اسلحه ها را با سلام و صلوات تحويل ميگرفتم، ميآوردم در سالن اصلی میگذاشتم. بعداز اجرا ميبردم تحويل ميدادم. ولي كلتها را تحويل نميدادم، ميترسيدم به كميته بدهم وآتها از کلت ها خوششان بیاید و دیگر تحویل ندهند. كلتها را در كمرم مي گذاشتم و خانه ميرفتم و لاي رختخواب مي گذاشتم. صبح دوباره برميداشتم و با خودم ميآوردم. يک شب، خدا رحمت كند مادرم، اسلحه ها را ديد گفت: «اينها چيه؟» گفتم: «اين اسلحه مال نمايشنامه است، مگه يادت نيست در مدرسه هم اجرا ميكرديم؟» بنده خدا متوجه نشد (با خنده). يعني ميخواهم بگویم جو طوري بودکه اسلحهاش را هم خودمان بايد تأمين ميكرديم. بعد از اجرا اسلحه ها را تحويل دادم. هنگامی که آنها را به پادگان وليعصر تحويل دادم امضا گرفتم و از آن 4 تا كپي گرفتم و نگه داشتم؛ بعد از دو سال از حفاظت اطلاعات دنبال من آمدند و پرسیدند: «خوب، شما اين كلت ها را که گرفته بودي، در اين تاريخ ها كه اوج ترورها بود، چي شد؟» گفتم: «من تحويل دادم.» گفتند: «به كي تحويل دادي؟» ميدانستم اوضاع پادگان وليعصر طوري است كه مسئولین اعزام ميشوند، ممكن است شهيد شده باشند، يكي از اين كپيها را رو كردم و گفتم: «بفرماييد، در اين تاريخ تحويل دادم.» گفتم: «ببينید، از اين كپيها 10 تا دارم، گم کنید باز هم دارم!» (با خنده). ميخواهم بگویم جو اين طوري بود. بعد قرار شد براي ضبطش به فضای باز برویم. به شهريار رفتیم. بياباني پيدا كردند و آن جا خاكريز زدند. آن موقع هنوز جلوه های ویژه راه نيفتاده بود، بچههاي سپاه با ما كار ميكردند، برادر آقای دهقاني كه خدا رحمت كند بعد شيميايي و شهيد شد، ميگفت: «من جلوه های ویژه تان را ميزنم، يعني انفجارها را ميزنم». انفجار ميزد، جلوه های ویژه نميزد. يكي از بچههاي سپاه، گفت: «آقا به من بزنيد، من میایستم. روی من آزمایش کنید.» آقاي فناييان گفت: «چي چي به من بزنيد؟! بزنيد رو اين مجسمه ببينيم چه ميشود.» روی آن امتحان کرد. مجسمه 30 متر رفت بالا (با خنده). نگاه كرد و گفت: «اگر من ميخوردم چي ميشد؟!» جلوه های ویژه، اول به این شکل بود.
تفرشی: كساني كه كار جلوه های ویژه را انجام ميدادند، تخريبچي بودند؟
سلمانيان: بله، البته تخريبچي کامل نبودند که ظريفكار باشند، يعني مثلاً ناگهان سه تا تانك را با هم منفجرمیکردند، اين طوري بود. تخصص نداشتند، اکثر بچههاي جلوه های ویژه ما همین تخريبچيها بودند.
تفرشی: در چه زمان کارتان به يک كار حرفهاي تبديل شد؟
سلمانيان: در ادامه توضیح می دهم. يک دكوري در شهريار درست کردیم، در چه فصلي؟ فصل زمستان، يخ، يعني سرما... بعد باید نقش فصل تابستان را بازي ميكرديم. آن جا هم باد شهريار معروف است. انتخاب غلط، انتخاب لوكيشن غلط، اينها تجربه است. تلويزيونيها با پالتو پوست آمدند و همه گرم، ما احساس ميكرديم آنها هم بايد انقلابي باشند، اين طوري برخورد كنند، يعني چه؟ مثلاً يک روز ما كار نكرده بوديم، تا ظهر نتوانستيم پلان بگيريم، و نگرفتيم. بعد بچهها گفتند: «ما نهار نميخوريم، مال بيتالمال است، وقتي كار نكرده ايم چه نهاري بخوريم؟» سردمدار این جریان علي شاهحاتمي بود، علي شاهحاتمي گفت: «من نهار نميخورم آقا!» (با خنده). چلوكبابي آن روبرو بود، تلويزيونيها رفتند خوردند، ما نشستيم و از گرسنگي همين طوري به همديگر نگاه كردیم. هنگام بازی، کنارآتش گرم ميشديم و ميآمديم فضای گرما را بازي ميكرديم، بالاخره با يک دردسري ضبط شد. الحمدالله در تلويزيون هم پخش شد و موفقيتآميز بود. تئاترها خوب پيش رفت ليكن به علت كمبود متن و رفتن آقاي سلحشور و روي آوردن آقاي هنرمند به سينما و کار «مرگ ديگري» را كار كردن، من به سمت بازی کردن در فیلم رفتم. آقاي مخملباف هم به سمت فيلمنامه نويسي روی آورد.
تفرشی: سياسي؟
سلمانيان: نه آن موقعها سیاسی نبود.
تفرشی: منظورم «بايكوت» و «توجيه» است.
سلمانيان: «توجيه» اولين کار بود، «توجيه» اصلاً قبل از همة ماجراها بود، آقاي حقانيپرست كه خدا رحمتش كند از بچههاي ارشاد و كارگردان بود، به آقاي مخملباف كمك كرد كه كار «توجيه» را ساختند. «توجيه» يكي از نوشتههاي خود مخملباف بود. در این زمينة تقريباً مثل «بايكوت» ميماند.
تفرشی: بعد از «دو چشم بيسو» و «استعاذه» بود.
سلمانيان: قبل بود، اصلاً اولين فيلم، «توجيه» بود.
موسيخان: يعني قبل از «توبة نصوح»؟
سلمانيان: بله، اولين فيلم جدي سینمایی حوزه «توجيه» بود. بعد ازساخت، ما پخش بلد نبوديم. جعفر دهقان مسئول پخش فيلم شد. ربطي هم نداشت؛ چون بازيگر بود. بچهها همه كار ميكردند. بعد از «توجيه»، اولین فيلم سينمايي ما، «توبة نصوح» بود كه باز هم آن را حقانيپرست (خدا رحمت كند) كمك كرد. آقاي سلحشور بازي كرد، بعداز آن «استعاذه» و بعد «دو چشم بيسو» همزمان با آن شروع شد.
تفرشی: فيلمنامه هرسه کار ملهم از قرآن بود؟
سلمانيان: بله، ولی كتابهاي دستغيب هم تاثیر داشت. «استعاذه» هم يكي از كتابهاي آقاي دستغيب بود كه مخملباف تحت تأثير آن فیلمنامه را نوشته بود كه با بچهها شروع به كار كردند. بعد از آن فيلمهاي بعدي را تا «دستفروش» کار کرد. بعد از دستفروش مخملباف قضيهاش فرق كرد، با حوزه و آقاي زم مشكل پيدا كرد.
تفرشی: هيچ وقت سراغ فيلمهاي دفاع مقدس نرفت؟
سلمانيان: كارهاي دفاع مقدس خيلي دردسر داره.
تفرشی: به خاطر دردسرش بود يا اينكه. ..؟
سلمانيان: نميدانم، واقعاً نميشود قضاوت كرد وليكن اكثر نوشتهها با ايشان بود، به نظر من مخملباف خودش را تلف كرد، يعني اولين كسي كه به نظر من یقهاش را خواهد گرفت، روح خودش است، که به او ميگوید: «مرد حسابي اين همه استعداد داشتم، چرا من را ضايع كردي؟» (با خنده). شما رمانهایش را بخوانيد كه احتمالاً هم خوانده ايد، «باغ بلور» و. .. رمانهاي خيلي جدي هستند. ما بچه مسلمان رماننويس نداشتيم، البته الآن افرادی مثل رضا اميرخاني هستند. شاید کسان دیگری هم باشند ولی من بی اطلاع هستم. به مخملباف باید گفت وقتي رمان نویس نداريم چرا خودت را تلف كردي؟ فيلمساز خوبي هم بود، شما فیلم «هنرپيشه» او را ببينيد، هم فروش دارد و هم حرفش را ميزند، حالا هر كسي يک ديدگاهي دارد، خدا آخر عاقبت همه را به خير كند. بعد ازآن کار ما فيلم «عقود» رابا آقاي شادُروان کار کردیم.
درآن زمان من دوست داشتم درحوزه كاري بكنم، باري از دوش حوزه بردارم، حس همه بچهها اين بود، من خودم احساس ميكردم كم كار ميكنيم. موسسه باغ فردوس اولين بار دورههایش توسط آقاي طالبزاده راه افتاده بود. موقعی بود که تعدادی ازکارگردانان معروف حالا آن جا دوره می دیدند (مثل حاتمی کیا وکمال تبریزی). گفتم: «بگذارید به کلاس های آن جا برویم ودوره ببینیم.» می گفتند: «نه، آن جا برای ارشاد است، اصلاً نجس است. آن جا كجا، اين جا كجا؟ آبروي ما ميرود اگر شما آن جا بروید و دوره ببينيد.» حسها اين طوری بود. گفتم: «ما ميرويم دوره ميبينيم، ميآييم اينجا كار ميكنيم» قبول نكردند. آقای شادروان كه آن جا نيمبند دوره ديده بود و بچة شهرستان بود، از آن جا آمد اين جا فيلم كار كند، به ما هم گفتند چون دفاع مقدس است كمكش كنيد. دردسري كه سر 10 تا فيلم سينمايي كشيديم، سر اين كار كوتاه 16 میلیمتری كشيديم. اين بندة خدا ما را از اين جا برداشت برد كجا؟ شوشتر، چه زماني؟ زماني كه بنزين كوپني بود، بنزين نبود. مينيبوس و اتوبوس را برداشتیم رفتيم شوشتر. رفتيم آن جا يک كار دفاع مقدس كرديم. من، آقاي سعيد كشنفلاح و جعفردهقان بازي داشتیم. هم زمان هم آن جا نمايشنامة «بند»را بعدازظهرها با همديگر تمرين ميكرديم. من كارهاي تداركاتياش را ميكردم. آقاي حقانيپرست خدا بيامرز آن موقع فيلمبردار بود. كل كار رو آن جا گرفتيم وتقریبا 10 درصدش ماند. 10 درصدش را آمديم در همين جادة قم گرفتيم. گفتيم: «آخر بي انصافها ما كه جادة قم ميتوانستيم بگيريم چرا اين همه راه رفتيم؟» يعني ميخواهم بگویم آن زمان اصلاً به فكر اينكه لوكيشن را بشناسيم نبودیم. درفیلم «عقود» اولين بار برای من جلوه های ویژه زدند. خدا رحمت كند آقاي پيراسته جزء فيلم فارسيها بود كه جلوه های ویژه هم اجرامی کرد. آدم خيلي خاصي بود، قرار بود دو تا تير به من بزند كه خيلي خطرناك بود، زير اين چاشنياي كه ميگذاشتند كار نكرد که من را زخمي كرد. قرار بود به همان شکل در آب بیفتم، من نقش عراقي را در آن كار داشتم. رسم است که قبلش آب را ميبينند که شيشه خرده و یا چیز خطرناکی نداشته باشد. تير خوردم و افتادم در آب و درحال خفه شدن بودم. گفتم: «آقا، كات بدهید.» کارگردان هم ميگفت: «خيلي خوبه، ادامه میدهیم.» گفتم: «چي چي خوبه؟ مُردم بابا!» (با خنده). اولين جلوه های ویژه را آن جا خوردم که زخمي شدم.
تفرشی: كساني كه در فيلمهاي فارسي کار میکردند جلوه های ویژه اجرا نمی کردند يا همكاري نميكردند و يا خارج از ايران بودند؟
سلمانيان: نه، بلد نبودند، اساساً جلوه های ویژه در سينماي ايران نبود. آن موقع همين پيراسته بود، پيراسته هم منفجر می کرد، مثلاً در يكي از فيلمها كه برای حوزه هم نبود، ماشيني را منفجر می کنند که شيشههایش تا سه خيابان آن طرفتر رفته بود. اندازه مواد منفجره معلوم نبود. در مورد مکان فیلمبرداری در فیلم «عقود» چندین جا عوض کردیم که نیازی نبود من به عنوان بازیگرحضور داشته باشم. مثلا در كن وسولقان که رودخانه پر آبی دارد، باید در شب زمستان از رود رد میشدیم. يا مثلاً ما را بردند درياچة نمك قم، و گفتند: «از آن ته راه بياييد ما يک پلان بگيريم!» آن جا اصلاً بازيگر نميخواست. افراد آشنا نبودند و مديريت هم نبود.
تنها چیز خوبي كه شوشتر داشت اين بود كه يک نخلستان زیبا داشت، دو روز كار بود و عيبي نداشت. با مينيبوس رفتیم و فيلمبرداري را با دو بازيگر انجام دادیم. كار هم بد نشد ولي كار انسجام نداشت.
آقای ناصر هاديشاه (خدا رحمت كند) از بچههاي خرمشهر بود، اينجا خيلي رفت و آمد داشت، نام خواهرش هم در كتاب «دا» هست. خانم شهناز هاديشاه، از رزمنده های اولية خرمشهر بود كه شهيد شد. خانوادة هاديشاه در خرمشهر معروفند؛ ناصر اوايل کارحوزه اين جا زياد ميآمد. زبانش ميگرفت، دستش هم کمی به عقب افتادگي ميخورد، ولي آدم اهل دل و خيلي خوبي بود. از خاطراتی كه او تعريف ميكرد، رسول ملاقلیپور یک سناريو نوشت، میگفت: «ما يواشكي از آبادان ميرفتيم خرمشهر كه دست عراقيها بود وخرابکاری ميكرديم.» اين مبناي کار فيلمنامه «بَلمی به سوی ساحل» شد. اين را فيلمنامه كردند و ارائه شد، گفتند برويد كار كنيد. آن زمان حدود 8-7 تا شهر رفتيم، خرمشهر، سوسنگرد، بستان، آبادان، دزفول و.. . کارهم درزمان جنگ بود، خرمشهر خالی ازسکنه شده بود، ما در خيابان اصلي شهر که راه ميرفتيم هيچ کس نبود. يک بار همین جوری رفتيم لب شط، جزیره مینو، ببينيم چه خبراست، رسول ملاقليپور دو ساعت با ما دعوا ميكرد. ميگفتيم: «چرا دعوا ميكني؟ براي چي داد ميزني؟» اوگفت: «لامذهب، اين جا همه مينگذاري شده است.» عوامل فني فيلم را از بيرون حوزه آورده بوديم، البته 40 درصدشان رفتند، گفتند: «آقا! مگر ديوانهايم جایی که جنگ است، کار کنیم؟» منتها «بلم» يک خوبي كه دارد، ثبت خرابه های خرمشهر در زمان جنگ است. البته چون ملاقليپور با قصة كار داشت و ميخواست قصه را تعريف كند، از لانگ شاتها کمتر استفاده کرده است. بايد اين مسأله را بيشتر تأكيد ميكرديم، شايد يک فيلمنامة ديگری ميطلبيد.
تفرشی: ازسوی عراقيها تحركاتي صورت نميگرفت؟
سلمانيان: نه، آن جا دست ايرانيها بود، ولی گاهی خمپاره ميزدند. در خرمشهر اين طوري بود.
موسيخان: یادتان هست سکانس ها را در کجا گرفتید؟
سلمانيان: بله، دويدنها در خرمشهر و دزفول بود، ماشينها كه آمدند در خرمشهر بود، صحنه های تانكها بخشی در خرمشهر بود و بخشی در سوسنگرد، تلفيقي بود.
تفرشی: علت تغيير لوكيشنها چه بود؟
سلمانيان: یک دلیلش آن بود که بعضی جاها فرم صحنه به هم ميخورد و دیگری هم تداركات بود. مثلاً در دزفول راحتتر بودند تا خرمشهر، نوري كه شب ميخواستيم نورپردازي كنيم، در خرمشهر نميتوانستيم نورپردازي كنيم، آن جارا ميزدند؛ آمديم دزفول ادامهاش را گرفتيم و بخشی را هم درسوسنگرد گرفتیم. یادم هست دزفول را موشک زده بودند. خودمان را ازسوسنگرد به آن جا رساندیم. تازه موشك زده بودند، ما چون دوربين داشتيم خانوادهها ميگفتند آقا تو را به خدا از اين خانة ما فیلم بگير ببين گودال شده، اين جا دو طبقه ساختمان بوده، بگيريد كه فردا بتوانيم خانهمان را بگيريم. دزفول مردم خيلي خوبي داشت. رفتيم بيرون و من با علياكبري برگشتيم و براي بچهها غذا گرفتيم. خوب يادم است که يک مغازه باز بود، گفتيم: «حاجآقا چرا شما مغازهات بازاست؟» پرتغال ميفروخت، پرتغالهاي دزفول خيلي خوشمزه است، دو جعبه به ما پرتغال داد. گفتيم: «برای چه ماندهاي؟» گفت: «من پدر دو تا شهيدم، فوقش من هم شهيد ميشوم، مشكلي نيست. حالا كار مردم راه بيفتد.»
«بلم» راآن جاها كار كرديم. هنرورها یا بازيگرهاي كمكي، همه بچههاي سپاه بودند، در آن صحنهای که یکی از عراقی ها شهدا را میکشید و در گودال جمع میکرد و آتش می زد، یکی از افراد سپاه بازی می کرد. من خودم به عنوان هنرور بازي كردم، در همان صحنه در آن چاله رو صورت من آب ریختند، چون بازيگر نداشتيم، جعفر دهقان، من و چندین نفر دیگر به شکلی که دیده نشویم خوابيدیم. چون آن جا واقعاً آدمي نبود، مثلاً آن ماشین فولكس را رفتند و از سوسنگرد خريدند.
موسيخان: همان كه تانك از روش رد شد؟
سلمانيان: بله، همان تانكي كه راننده اش حسين بود و شهيد شد. آن جا من و جعفر دهقان رانندگي تانك را ياد گرفتيم. به گمانم آن کسی که ابتدای فیلم آر. پي. جي. زد، الان جانباز است.
تفرشی: یعنی همه باشما همكاري ميكردند؟
سلمانيان: بله، همه بچههاي سپاه بودند، بچههاي سپاه و بسيج و. ..
تفرشی: نامهاي، دستوري، چيزي نمی خواست؟
سلمانيان: بله، حتماً هماهنگي ميشد. ولی نه مثل امروز که به ناچار بوروکراسی حاکم شده است.
تفرشی: هماهنگي چه طور صورت می گرفت؟
سلمانيان: هماهنگي را خدا رحمت كند آقاي باقر آشتياني انجام میداد که يك سال پيش فوت كرد. ايشان از طرف حوزه نامه داشت و حوزه را تحويل ميگرفتند. ثانیاً بچههاي خرمشهر اين جا رفت و آمد داشتند، آقا بهروز بود، مرحوم هاديشاه بود، بچههاي قديم خرمشهر اين جا خيلي رفت و آمد داشتند، حوزه را خيلي دوست داشتند. روی این حساب تحويل ميگرفتند. بعد كارهاي حوزه را هم تحويل ميگرفتند، مثلاً ناصر پلنگي در مسجد خرمشهر نقاشي دارد.
ادامه دارد....