نگاهی به کتاب فرمانده من
خاطرههای به جا مانده از روزهای پرشور دفاع مقدس و آدمهای مرتبط با آن گنجینههاییاند که جمعآوری آنها ارزشمند است و ثبتشان با توجه به فاصله گرفتن از ایام معنوی آن روزها برای نسلهای فعلی و بعدی لازم.
دفتر ادبیات و هنر مقاومت جوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، یکی از فعالترین و مؤثرترین مراکز در زمینه جمعآوری این خاطرهها بوده و هست و در این زمینه مرتضی سرهنگی و هدایتالله بهبودی سهم زیادی در تدوین و مدیریت این مقوله داشتهاند. با این حال قالب برخی از این آثار به دلیل شتابزدگی اولیه، به قولی مانند پیمانهای از دریا به چاپ رسیدهاند و متأسفانه در چاپهای بعدی ویرایش مجدد یا تجدیدنظر نشدهاند که برای مثال میتوانیم به مجموعه خاطرات «فرمانده من» اشاره کنیم.
این کتاب نخستین بار در سال 1369 به چاپ رسیده و پاییز امسال چاپ چهل و هشتم آن به بازار آمده است. نگاهی به شمارگان دو هزار و 500 جلدی کتاب نشان میدهد که احساس نیاز به چاپ متوالی این کتاب وجود دارد و برای آن خواننده هم هست. با این حال نکاتی درباره کتاب وجود دارند که ذکر آنها مهم به نظر میرسد.
داستان یا خاطره؟ مسأله این است
نخست اینکه شیوه نگارش تمام قصههای کتاب نه خاطره است و نه داستان. باید توجه داشت که خاطره قالب خاص خود را دارد و از صناعات ادبی کمی برخوردار است و در آن حداکثر توصیف و فضاسازیاند که شخصیتها را در نمایی بیرونی ارائه میدهند. در واقع در خاطرهنویسی قلم راوی در بیان حس درونی افراد دیگر ناتوان است مگر اینکه این حس به صورت مشهود و بارز توسط آن شخص به صورت دیالوگ بیان شده باشد که به دلیل مستند بودن کار باید به همین طریق منتقل شود و باز خاطرهنویس نمیتواند آن را به صورت درونی و زیرپوستی به خواننده منتقل کند در حالی که در داستان توانایی انتقال این موضوع به خوبی وجود دارد و خلاف خاطره دست نویسنده برای این کار به راحتی باز است.
نیمی از خاطرهنویسان این کتاب نویسنده داستانند که از آن جمله میتوان به داوود امیریان اشاره کرد. با این حال متنها بین داستان و خاطره معلق ماندهاند و جایی در خاطرهها، توصیف و تشخیص سوارکار است و زمانی رویدادها به سادهترین شکل ممکن روایت میشوند. برای مثال میتوان به بخشهایی از خاطره شب هور نوشته احمد کاوری اشاره کرد: «شب است و سکوت هور. پارو را به آرامی بر سطح آب میکشم و قایق به نرمی پیش میرود. علیرضا بر سینه قایق، پشت من ایستاده است و روبهرو را مینگرد. میدانم که ملتهب است و میدانم در اندیشهاش چه میگذرد، چیزی که در اندیشه همه ما میگذشت...»
در متن بالا بیان حالت روحی و درونی فرد دیگری غیر از راوی وجود دارد که آن را در قالب داستانی فرو میبرد. همانطور که در متون زیر از همین خاطره توصیف و فضاسازی وجود دارد و از فضا، قوی و خواندنی است: «... نیمی از صورتم به یکباره خیس و خنک میشود. در همان حال بوی هور و ساقههای سبز نی را حس میکنم. نفسی عمیق میکشم. چشمهایم را برای یک لحظه میبندم و ناگهان از پشت پلکها، شبح یک روشنایی بر چشمانم میافتد...»
در خاطره «فستیوال انفجار و گلوله» نوشته علیاکبر خاورینژاد نیز میخوانیم: «تپهای که روی آن مستقر بودیم تقریباً شبیه کلهقند بود و توسط هفت سنگر نگهبانی از اطراف محافظت میشد... ناگهان نوری خیرهکننده که تشعشع آن تقریباً به رنگ بنفش مایل به قرمز بود، در پایین سنگر مجاور پخش شد و همه جار را روشن کرد. اولین بار بود که انفجار آر.پی.جی را از چنین فاصلهای میدیدم...»
میبینیم که ساختار کاملاً داستانی است و از خاطره صرف جدا شده است؛ مسألهای که لازمه جذابیت بخشیدن به خاطرههاست. برای آشنایی خواننده با اسطورههای دفاع مقدس این شیوههای نگارش داستانی است که خاطرات را جذاب میکنند و امروزه در عمده کشورهای دنیا شیوهای رایج است. هرچند نویسندگان موفقی چون گراهام گرین، جان لوکاره، لن دایتون و فردریک فورسایت از خیلی قبلترها این کار را انجام دادهاند و برخی از آنها به دلیل افشاگریهای سیاسی فساد پشت پرده غرب در جنگهایش، مورد غضب قرار گرفتهاند، با این حال جایگاه خود را بین مردم و خوانندگان حفظ کردهاند و هنوز آثارشان از پرفروشهای جهان ادب است. این در حالی است که دفاع مقدس ما نه تنها الهی و سراسر سرشار از معنویات بود، که آدمهایی نظیر همین فرماندهان بزرگوار مورد اشاره در کتاب هم، در آن حضور داشتند که در این کتاب فقط یک پیمانه از دریای وجودشان آورده شده است و بزرگانی چون شهید بروجردی میتوانند سوژه چندین کتاب باشند.
در شأن اسوههای ملموس
نکته دیگر، دقت در گزینش این خاطرات است که اگر با توجه به همذاتپنداری خواننده و درصد تأثیر آن در مخاطب باشد مؤثرتر خواهد بود. باید توجه داشت که ارایه تصاویر بسیار آسمانی ـ هرچند ثابت شده ـ از این اسوهها باعث کاهش میزان همذاتپنداری نسل جوان و آینده کشور با آنان خواهد شد. اینکه یک فرمانده با یک کلاشینکف آنقدر جلوی یک تانک دشمن بایستد تا افراد آن را مجبور به تسلیم کند (خاطره من روز عاشورا برمیگردم ـ نوشته رحیم مخدومی) شاید در آن روزگار بسیار ملموس و دستیافتنی بود اما برای مخاطب امروز خیلی قابل لمس نیست و باید با شخصیتپردازی قوی داستانی ـ و نه در قالب خاطره ـ ذهن خواننده را آماده پذیرش این حقیقت مسلم کرد. ارایه تصاویر بسیار آسمانی و فرا زمینی از اسوهها ممکن است خواننده را از رسیدن به درجات آنان ناامید کند در حالی که انعکاس شخصیت والای این سرفرازان که امنیت همیشه این کشور مدیون تک تک آنهاست میتواند الگوپذیری آنان را به میزان زیادی افزیش دهد.
عباس کریمی
منبع: کتاب هفته، ش 314، 3دی 1390، ص11