اینجا بشاگرد است. افریقای ایران. یک درصد از خاک ایران مال بشاگرد است. فکر میکنی یک درصد کم است؟ اگر یک بار به بشاگرد میرفتی و هفده هجده ساعت توی کوه و تپه رانندگی میکردی تا فاصله دویست و اندی کیلومتری شهر میناب تا مرکز بشاگرد را پشت سر بگذاری، معنی پر از گرد و خاک یک درصد برایت تفهیم میشود. اصلا میدانی بشاگرد کجاست؟ بشاگرد پیشکشت. میدانی میناب کجاست؟ کمیبرایم از بندر عباس صحبت کن. از محرومیت این مرکز استان بگو که قدمتی به عمر تاریخ ایران دارد. از بیمارستانهای بندر عباس که کفاف درمان بیماران شهر خودشان را هم ندارند. حالا تصور کن یک عده آدم پیدا میشدند که وقتی برای درمان دردی که لاعلاج شده، از بشاگرد به درمانگاههای میناب میرفتند، انگار از کشوری به کشور دیگر رفته بودند. مردم بشاگرد هنوز هم محرومند. هنوز هم وقتی به میناب میروند، به امید درمان درد لاعلاجشان میروند. گرچه راهشان آسفالت شده و دلاور مردی به نام حاج عبدالله والی در مرکز بشاگرد شهری به اسم خمینی شهر ایجاد کرده است.
راستی کمی از بشاگرد برایتان بگویم. باید از میناب به سمت جنوب شرق بروی تا به بشاگرد برسی. بشاگرد از جنوب به بندر جاسک میرسد اما راه عبور و مرور فقط از سمت میناب باز است. وقتی میگویم راه خنده ام میگیرد. این راه تازه چند سالی است که شکل و شمایل راه را به خود گرفته است. تا قبل از ورود یک ناجی به نام حاج عبدالله والی راهی نبود. کوره راهی بود که بشاگردیها مانند دورههای چند صد سال پیش باید از نشان کوه و کمر و جای سم قاطرها راه را پیدا میکردند و با هزار ترس و لرز از اشرار و قاچاقچیها خودشان را به میناب میرساندند. منطقه بشاگرد با وسعت 16000 كيلومتر مربع مشتمل بر 900 آبادي كوچك و بزرگ حدود 75 هزار نفر جمعيت در سرزميني كوهستاني، ناهموار، در جنوب شرقي استان هرمزگان و در حاشيه محدوده استان كرمان واقع شده است.
اما امروز بشاگرد زمین تا آسمان با بشاگرد همین چند سال پیش تفاوت دارد. بشاگرد در طی زمانی کمتر از بیست سال از قرون وسطی به قرن بیستم رسید. انگار کل آن یک درصد را سوار بر ماشین زمان کرده اند. گرچه نمیتوان گفت که بشاگرد به پای شهرهای دیگر ایران رسیده است. اما حداقل جاده آسفالت دارد. دهات آن تجمیع شده اند. مراکز درمانی در آن دائرند. پمپ بنزین دارد. دبستان و دبیرستان دارد. همینها برای بشاگرد یعنی ورود به محدوده قرن بیستم. و با این حال بشاگرد امروز هنوز صد سال با ایران قرن بیست و یکم فاصله دارد و هنوز فقر در این منطقه بیداد میکند. هنوز اشرار در بشاگرد جولان میدهند و فقر و بی کاری مردم این منطقه را مثل جذام میخورد.
امروز از نزدیک ترین روستای منطقه بشاگرد تا بیمارستان میناب دو ساعت راه فاصله است. یعنی 15 ساعت نزدیک تر از بشاگرد بیست و اندی سال پیش. بشاگرد امروز، این ترقی را مدیون مجاهدی است که عشق بی منتها به جبهه و جنگ را بوسید و کنار گذاشت تا به میان مردمی برود که حتی نمیدانستند کجا زندگی میکنند و کجا جنگ است. حاج عبدالله والی متولد اسفند 1327، کارمند بانک صادرات و مأمور کمیته امداد امام خمینی (ره) بود. از سال 1360 به فرمان امام خمینی (ره) وارد بشاگرد شد و 23 سال به خدمت در آن دیار همت گمارد. وی سرانجام هشتم اردیبهشت ماه 1384 در اثر عارضه قلبی درگذشت. او اولین بار برای رسیدن به اولین آبادی بشاگرد، حدود هفده ساعت در میان ارتفاعات و کوره راهها از میناب به سمت مشرق رانندگی کرد. تا میناب سی نفر همراهش بودند، ولی از میناب به بعد او ماند و دو نفر دیگر. آنها وارد منطقهای شدند که انگار در افریقا بود نه ایران.
متن کامل خاطرات و مجاهدتهای 25 ساله حاج عبدالله والی و دوستانش در مجموعهای دو جلدی با نام تا خمینی شهر گرد آوری شده اند که جلد اول آن اخیرا به چاپ رسیده است. جلد اول این مجموعه در هشت فصل تدوین گردیده و در برگیرنده حوادث و خاطرات تا اردیبهشت سال 1366 است. این مجلد نتیجه دو سال و نیم کار گروهی موسسه جهادی است که توسط خود مرحوم حاج عبدالله والی پایه گذاری شده است. در این دو سال ونیم، سی سفر به بشاگرد و سایر نقاط کشور انجام شد و حدود دویست ساعت مصاحبه با بیش از صد نفر، جمع آوری گردید. برای این مجموعه کتاب حدود هزار برگ سند بررسی گردیدند و همچنین صد و پنجاه ساعت صوت و فیلم و بیش از هفت هزار عکس مرور شدند.
کتاب تا خمینی شهر را میتوان به عنوان یک کتاب بی عیب و نقص آموزشی در مراکز تاریخ شفاهی تدریس کرد.
خواننده به همراه تک تک راویان کتاب وارد بشاگرد میشود و با سختیهای مردم بشاگرد شریک میشود. به جرات میتوان گفت که خوانندهای نیست که کتاب را بخواند و نتواند بشاگرد را مجسم کند. خصوصا اینکه کتاب مصور است و تصاویر به خوبی با متن هماهنگ هستند.
کتاب با سفرنامه دست نوشته خود حاج عبدالله شروع میشود. سپس همراهان او در سفر اول، خاطرات خود را بازگو میکنند و آنگاه نوبت به خاطرات برادر، پزشک گروه و باقی دوستان و همراهان میرسد. این توالی دوستان به نحوی است که وقتی خاطرهای از یک همراه نقل میشود، در میان آن نام همراه بعدی میآید و آنگاه مصاحبه به سمت او کشیده میشود. یک درب در دل درب دیگر باز میشود و خواننده با زاویه دید جدیدی به بشاگرد و مشکلاتش نگاه میکند. این کتاب بر دو ستون به هم تنیده استوار است. یکی حاج عبدالله والی و دیگری بشاگرد.
تا خمینی شهر 556 صفحه راه داریم. اگر این کتاب را بخوانیم به خوبی با شهرستان بشاگرد و مرکز آن (خمینی شهر) آشنا میشویم. ابتدا بله بشاگردی میرویم که هیچ نام و نشانی از تمدن و امکانات نداشت و سپس به همراه حاج عبدالله والی و همراهانش آن را به خمینی شهر کنونی تبدیل میکنیم. تا خمینی شهر در هشت فصل تدوین شده است و از صفحه 345 به بعد آن را ضمائم تشکیل میدهند. این ضمائم شامل عکسها، نقشهها و سندها و تعدادی از پروندههای کمیته امداد امام خمینی در مورد بشاگرد و مختصات آن میشوند. ارجاعات تمامی خاطرهها در پانویسها آمده اند و تلاش شده از تمامی کسانی که مصاحبه کرده اند تصویری در انتهای کتاب به چاپ برسد.
متن روایی کتاب بسیار شیرین است و در ابتدا خواننده را به شک میاندازد که شاید با یک سفرنامه پرماجرا روبرو شده است تا یک نمونه تاریخ شفاهی. همین موضوع کششی ایجاد میکند که خواننده را تا آخرین صفحه با خود میبرد. ما علاوه بر خاطرات راویان، هم با جغرافیای بشاگرد آشنا میشویم و هم دید جامعه شناسانه دقیقی از بومیان جنوب غربی سیستان بهدست میآوریم. در نهایت میتوان گفت که کتاب تا خمینی شهر فقط یک تاریخ نگاری ساده یا زندگینامه نیست. تا خمینی شهر برای هر خوانندهای خواندنی است.
احمدرضا امیری سامانی