جنبش دانشجویی، جوانی 56 ساله یا 56 سال جوانی؟!
16 آذر ماه سال 1332 به دلیل قرار گرفتن در بطن ایام حکومت طاغوت، از تاریخنگاری بسیار ضعیفی برخوردار است. خفقان حاکم بر آن سالها و کهنسالی شاهدان اصلی ماجرا در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سبب شد تا تاریخ شفاهی این حادثه سرنوشتساز که از آن به عنوان سرآغاز جنبش دانشجویی ایران یاد میشود، از ضعف فراوانی برخوردار باشد. آنچه خواهید خواند، از معدود تکنگاریهای بجای مانده از واقعه 16 آذر سال 1332 است که به قلم شهید مصطفی چمران و در سال 1341 به رشته تحریر در آمده است:
از آن روز یعنی 16 آذر 133، 9 سال میگذرد، ولی وقایع آن روز نان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم میبینم. صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین میاندازد، سکوت موحش بعد از رگبار، بدنم را میلرزاند، آه بلند و ناله جانگداز مجروحان را در میان این سکوت دردناک میشنوم، دانشکده فنی خونآلود را در آن روز و روزهای بعد به رأیالعین میبینم.
آن روز، ساکتترین روزها بود و چون شواهد و آثار، احتمال وقوع حادثهای را نشان میداد، دانشجویان بیاندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچوجه بهانهای به دست کودتاچیان حادثهساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلولهباران شد؟ و چطور سه نفر از بهترین دوستان ما؛ بزرگنیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟
اعمال خائنانه دولت کودتا هر روز بر بغض و کینه مردم میافزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن میزد. از روز 14 آذر تظاهراتی که در گوشه [و کنار] به وقوع میپیوست، وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه، عدهای دستگیر شدند. روز 15 آذر مجدداً تظاهرات بیسابقهای در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکدههای پزشکی، حقوق، علوم و دندانپزشکی، تظاهرات موضعی بود و جلوی هر دانشکده مستقلاً انجام میگرفت و سرانجام با یورش سربازان خاتمه مییافت و عدهای دستگیر شدند. در بازار نیز همزمان با تظاهرات دانشجویان، مردم دست به اعتصاب زدند، شروع به تظاهرات کردند و عدهای به وسیله مأمورین نظامی گرفتار شدند.
ضمناً در تاریخ 24 آبان اعلام شده بود که نیکسون معاون رییس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران میآید. نیکسون به ایران میآمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (به نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) را ببیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، ضمن دمونستراسیون عظیمی، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداری خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تظاهرات علیه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حکیم فرموده» همه جا به چشم میخورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی مینمود.
ولی این تظاهرات برای دولتیان خیلی گران تمام شد؛ زیرا تار و پود وجود آنها بستگی به کمک سرشار آمریکا داشت. این بود که دستگاه برای خفه کردن مردم و جلوگیری از تظاهرات از ارتکاب هیچ جنایتی ابا نداشت. روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور میرسد که «باید دانشجوها را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیکسون صداها خفه گردد و جنبدهای نجنبد...».
دولت بغض و کینه شدیدی به دانشگاه داشت؛ زیرا دانشجویان پرچمدار مبارزات ملی بودند و با فعالیت مداوم و مؤثر خود، هیأت حاکمه را به خطر و سقوط تهدید میکردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاریان را کم و بیش مجبور به سکوت کرد، ولی دانشگاه همچون خاری در چشم دستگاه میخلید و دست از مبارزه برنمیداشت و دستگاه همچون درنده خونخواری به کمین نشسته، دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد. انتقامی که [سبب] عبرت همگان شود.
این بود که به خاطر انتقام از دانشجویان و به بهانه تظاهرات علیه تجدید رابطه با انگلستان و برای جلوگیری از تظاهرات در مقابل نیکسون، جنایت بزرگ هیأت حاکمه ایران در صبح روز دوشنبه شانزده آذر ماه 1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پیوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوقالعاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثهای را پیشبینی میکردند. نقشه پلید هیأت حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتیالامکان سعی میکردند که به هیچوجه بهانهای به دست بهانهجویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاسها رفتند و سربازان به راهنمایی عدهای کارآگاه به راه افتادند.
حدود ساعت 10 صبح موقعی که دانشجویان در کلاسها بودند، چندین نفر از سربازان دسته «جانباز به معیّت» [تعداد] زیادی سرباز معمولی، رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشهبرداری تدریس میکرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش میرسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمیکرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده، مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت: «بسیار مواظب باشید. چون سربازان میخواهند به کلاس حمله کنند. اگر اعلامیه یا روزنامهای دارید از خود دور کنید (آن روز «راه مصدق» و اعلامیههای نهضت مقاومت ملی به وفور در دانشگاه پخش میشد.)
مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش میکند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند، ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد» مهندس خلیلی و دکتر عابدی، رییس و معاون دانشکده فنی، با تمام قوا میکوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند، ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند، بلکه آنها را تهدید به مرگ کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند.
آغاز درگیریها
عدهای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان، بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم میدید و خود را کشته میدانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعارهای کوتاه بیرون ریخت: «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین میافتادند؛ بخصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمتهای جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقبنشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پلهها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند.
اجساد خونآلود شهیدان و آن همه نالههای پرشور آنها نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقیمانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند، گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند، با دستهای بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند. در این واقعه مستخدمین و کارگران دانشکده فنی بیاندازه به دانشجویان کمک کردند.
بدینترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگنیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی، بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین درآمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند، طوری که حتی پس از ماهها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون میآمد. مأمورین انتظامی پس از این عمل جنایتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده، برای پوشاندن آثار جرم خود خونها را پاک کردند، ولی ماهها اثر خون در گوشه و کنار دیده میشد و سالها جای گلوله بر در و دیوار دانشکده فنی نمایان بود و تا زمین میگردد و تاریخ وجود دارد، ننگ و رسوایی بر کودتاچیان خواهد بود.
جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن در اعتصاب عمیقی فرو رفت. بعد از ظهر آن روز دانشجویان با کراوات سیاه از دانشکده حرکت کردند و با سکوت غمآلود و ماتمزده رهسپار خیابانهای مرکزی شهر شدند و مخصوصاً در خیابانهای لالهزار و استانبول، انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب و او را متوجه این جنایت عظیم میکرد. بیشتر دانشکدههای شهرستانها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زیادی از سازمانهای دانشجویی خارج از کشور نیز به عمل وحشیانه و خصمانه دولت به شدت اعتراض کردند. در مقابل سیل اعتراض، جنایتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجباراً تیرهایی به هوا شلیک کردند و تصادفاً سه نفر کشته شدند.
یکی از مجلات، با آنکه سانسور شدیدی وجود داشت و کسی جرأت نمیکرد علیه دستگاه کلمهای بنویسد به مسخره نوشته بود که «اگر تیرها هوایی شلیک شده، پس بنابراین دانشجویان پر در آورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله زدهاند.» به عبارت دیگر گلولهها به دانشجویان نخورده، بلکه دانشجویان به هوا پرواز کردهاند و خود را به گلولهها زدهاند.
قربانیان نیکسون
روز بعد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بیگناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان، ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده مساعدت و کمک داد و به رییس جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد؛ چون او که نوشته بود: «... گو این که مخاطراتی که متوجه ایران بود، تخفیف یافته است. معذلک ابرهایی که ایران را تهدید میکرد، به کلی متلاشی و پراکنده نشده است. و مملکت نسبتاً امن و امان است!»
صبح ورود نیکسون یکی از روزنامهها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشادهای به نیکسون نوشت که فوراً توقیف شد، ولی دانشجویان سحرخیزی که خواب و خوراک نداشتند و استراحت در قبال مرگ دوستانشان میسر نبود، زودتر از پلیس روزنامه را خواندند. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانیها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر میآید یا کسی از زیارت باز میگردد و یا شخصیتی بزرگ وارد میشود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی یا گوسفندی قربانی میکنیم.» آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود: «آقای نیکسون وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»
منبع: ماهنامه سیاسی فرهنگی نسیم بیداری، شماره اول ـ آذر 1388، ص ۲۳