هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 46    |    18 آبان 1390

   


 

بررسي وضعیت نشر در دوران پهلوی از زبان زندانیان سیاسی و نشست دین‌‌زدایی


تقدير از كتاب «پاسياد پسر خاك» در مراسم افتتاحيه نوزدهمين دوره هفته كتاب


اولین کتاب مطالعات نشانه‌شناختی در حوزه جنگ ایران و عراق منتشر شد


خاطرات شفاهي «حاجي بخشي» پيرمرد جبهه‌هاي دفاع‌مقدس


نگاه كارشناسانه به تاریخ شفاهی رجال سیاسی دوران قبل از انقلاب


كتاب «شهيد حسن باقري» منتشر شد


من و آقا موسی


نقدي بر كتاب تاريخ نگري و تاريخ نگاري جنگ ايران و عراق- بخش دوم و پایانی


مهاجرت و جوامع در آفریقا و خاورمیانه: یک چشم انداز بلند مدت


سربازان تگزاسی در بازداشتگاه های نازی


تیرباران دکتر فاطمی، خاطراتی از آخرین روزها


تاریخ شفاهی حج و نقش آن در تحولات داخلی ایران اسلامی


شهادت آيت‌الله مصطفي خميني به روايت همسرش


تاريخ شفاهي در جنوب شرق آسيا -25


 



تاریخ شفاهی حج و نقش آن در تحولات داخلی ایران اسلامی

صفحه نخست شماره 46

مناسک حج جایگاه مناسبی جهت ترویج افکار علیه حکام ممالک اسلامی، از جمله شاه ایران بوده است. در همین راستا از سال 40 خورشیدی تا پیروزی انقلاب اسلامی ‌هر سال گروهی در کنگره عظیم حج حاضر شده و علیه دولت ایران تبلیغات می‌کردند. یکی از این مبلغین آیت‌الله‌ دکتر محمد صادقی تهرانی است که در اینجا قسمت‌هایی از خاطرات وی از حضور چند سال‌هاش در حج بینِ سال‌‌های 1340 الی 1365 خورشیدی ارایه می‌گردد.

پس از سخنرانی در مجلس اولين سالگرد وفات آقای بروجردی از سوی ساواک محکوم به اعدام شدم که ناچار ایران را مخفیانه به قصد حج ترک نمودم.
حج که سراپا حرکت است، عبادتی حرکتی و انقلابی است، اسلامی ‌است عملی بر پایة فکر و مایه عقل و علم و هدف انقلاب، که به ما حرکت الی‌‌الله می‌آموزد، حرکتی لبریز از هرگونه برکت و نعمت، نه برای بازی و تفنن که هوایش بدترین هوا و مردمش نیز... اما اجتماعش محشر اکبر و نمایشگاه ارزش‌‌های اسلامی ‌است که باید به هم آمیزند و همه یکی شوند.
حج، حرکت به سوی بی‌نهایت است، به سوی خدائی که «تا» ندارد «همتا» ندارد، پس در مدرسة جنبشِ حج چنان می‌آموزیم که اسلام سرا پا جنبش است و حرکت به سوی حقیقت، نه هیچ وقف‌های دارد و نه درنگی، حتی مرگ هم ما را در این «سیر الی‌الله‌» متوقف نمی‌سازد که به دنباله و در نتیجه حرکتِ اینجا آنجا هم در حرکتیم، تا بی‌نهایت در حرکتیم، و خدا هم نهایت این حرکت نیست که نهایت ندارد، بلکه سرپیمودن این را هست، نه مردن در خدا و ماندن در خدا، و نه رفتن به سوی خدا تا رسیدن به خدا: «وصول» و تن‌ها قربِ معنوی و معرفتی است نه مسافتی یا ذاتی، کعبه هم که جایگاه او نیست بلکه پایگاه عبادت حرکت الی‌‌الله است، رمز است که بایستی مدام «فی سبیل‌‌الله» باشیم، بودنمان – ماندنمان – مردنمان. و «سبیل‌‌الله» نیز «سبیل الإنسان» است: راه مصلحت انسان که جز به راهنمائی خدا ممکن نیست، چنانکه «بیت‌‌الله» همان «بیت‌الناس» است، که خدا چیزی را برای خود نمی‌خواهد، زیرا «صمد» است، نقصی ندارد تا تکمیل کند، حالتِ انتظاری ندارد تا حیران شود.
حج آن سال مصادف با چهلم شهدای حمله به مدرسه فیضیه در فروردین 42 بود.
آقای خمینی به چند تن از روحانیون از جمله آیت‌الله‌ انواری مأموریت داد تا صدای فریاد مبارزان در راه اسلام و قرآن را به گوش مسلمانان در کنگره عظیم حج برسانند. جمعی از دوستان از جمله آقای سید محمد صادق لواسانی(1)  برای تهیه مقدمات کار به مدینه مشرف شدند. دستگاه چاپ و تکثیر به وسیله حجاج ایرانی به خصوص سید حسین آملی از علمای آبادان(2)   از جده فراهم و به مدینه آورده شد، با زحمت زیاد و مشکلات فراوان که به طور عمده مسائل امنیتی بود، یک میلیون نسخه و یا بیشتر از اعلامیه‌هایی که بنا بود در رابطه با مظالم شاه و ضدیت او با اسلام منتشر شود، چاپ گردید. انتشار و پخش اعلامیه‌ها از مکه و مدینه به عرفات و منی خالی از اشکال و دشواری نبود.(3) 
البته در آن اعلامیه‌ها مسأله عمده تکیه شده، ضد دینی بودن شاه بود که شاه کافر شده، ضد قرآن شده، ضد اسلام شده، به حوزه علمیه که جای فق‌ها و علما و خدمتگزاران شرعی است یورش برده و طلاب را کشته، ای مسلمآنها! چهره کریه شاه، عامل مزدور اجنبی را بشناسید.(4)  چون افرادی برای توزیع اعلامیه‌ها نداشتیم، اعلامیه‌ها را روی ساختمآنهای بلند مکه گذاشتیم و باد شب تا صبح اعلامیه‌ها را این طرف و آن طرف در خیابآنها و خانه‌ها پخش کرد. صبح همه دیدند در کوچه‌ها و خیابآنها اعلامیه‌هایی به امضای دکتر محمد صادقی پخش شده(5) و با کمک خداوند و همت برادران مسلمان ایرانی در عرفات و منی نیز پخش شد که در این ماجرا من و جوانی یزدی دستگیر شدیم(6)  و به ناچار حج را در حضور مأموران دولتی انجام دادیم البته آن جوان در طواف خانه خدا از دست شرطه‌های عربستان فرار کرد(7)  اما من در مکه در زندان شرطه العاصمه، شهربانی مکه، زندانی شدم.
وقتی مرا بازداشت کردند چون روز عرفه را به اتمام رسانده بودیم من به آنها گفتم: من با شما نمی‌آیم گفتند: چرا؟ گفتم: باید شب را در مُذدَلِفه مشعر بگذرانیم تا مناسک حجمان را انجام داده باشیم. آنها راضی شدند چند شرطه از صحرای عرفات تا مشعر پیاده آمدند. صبح بعد از اقامه نماز صبح پرسیدند: شما چرا دست‌هایتان را روی سینه نمی‌گذارید و در دو طرف عدن، به قول خودشان دست باز نماز می‌خوانید گفتم: چون مراجع تقلید من با شما فرق دارد. با تعجب پرسیدند: مرجع تقلیدمان فرق دارد یعنی چه؟ گفتم: دو مرجع تقلید وجود دارد اولی شخص پیامبر و دومی‌ عمربن خطاب و رضی‌الله‌ عنّا جمیعا. خیلی تعجب کردند، پرسیدند: چرا می‌گویی رضی‌الله‌ عنّا چرا عنه نمی‌گویی؟ (اهل سنت به خلفا رضی‌الله‌ عنه یعنی خدا از او راضی باد می‌گویند) گفتم: خدا باید از همه ما راضی باشد نه از شخص خلیفه دوم.
شایعه بود که می‌خواهند مرا به ایران تحویل دهند. شایعه دیگر این که رژیم آل سعود می‌خواهد مرا به ات‌هام اخلال در امنیت و نظم حرم محاکمه و اعدام کند. در نتیجه علما و روحانیونی که آن سال به حج آمدند، به تقلا افتاده و نزد آیت‌الله‌ حکیم (که آن سال به حج مشرف بود) رفتند و از ایشان خواستند تا نزد حکومت آل سعود از بنده شفاعت کند. آقای حکیم هم در ملاقاتی با پادشاه سعودی از او درخواست کرد که بنده را آزاد کند(8)  لذا بر اثر استدلالات قاطع اینجانب در برابر حکومت سعودی و اجتماع بزرگ و تحصن علمای عراق در مسجد الحرام، آزاد شده و تحت الحفظ به عراق رفتم و برای اولین بار به عتبات عالیات و نجف اشرف مشرف شدم. در نجف نیز فعالیت‌های انقلابی خود را ادامه دادم.
در نجف آقای خمینی در حمایت از جنبش الفتح و نهضت فلسطین در بین شخصیت‌های روحانی و مراجع مذهبی پیشگام بود. پس از مدتی فلسطینی‌ها اصرار کردند که با ایشان در یک دیدار رسمی ‌مصاحبه کنند و فتوا بگیرند. بنابراین سازمان الفتح نماینده رسمی ‌خود را به نجف فرستاد تا به منزل آقای خمینی بیاید و با رابطشان توسط بنده که مترجم نماینده فلسطینی‌ها در عراق بودم خدمت ایشان برسند.(9) بنابراین در 19 مهر ماه 1347 چند تن از نمايندگان سازمان الفتح در دفتر بغداد به اتفاق بنده به حضور آقاي خميني رسيدند که در نتیجه ایجاد برخی بدبینی‌ها آقای خمینی در برابر سؤالات آنان سكوت كرد و سرانجام با پا فشاري شديد آنان و با توجه به حساسيتي كه ایشان نسبت به قضيه فلسطين داشت موافقت كرد كه بنده از طرف او به پرسش‌هاي آنان پاسخ گويم. سازمان الفتح محتواي مصاحبه را همراه با نظريه‌هاي علماي اسلام به صورت جزوه به 4 زبان، در مراسم حج آن سال در میان حجاج به حد زيادي توزيع نمود.(10) 
به طوری که دوستان از حج آمده هر کدام یک نسخه از این جزوه را همراه خود داشتند. آقای خمینی با دیدن آن نسخه خیلی متأثر شد، چرا که در جزوه، در رتبه بندی، ا‌هانت‌هایی به برخی از شخصیت‌های علمی ‌و مذهبی شده بود. عبارت‌های ایشان را به عنوان فتوای امام اکبر در ابتدا قرار دادند و از ایشان به عنوان بزرگترین مرجع دینی نام بردند و این مسأله شخصیت و موقعیت آیت‌الله‌ حکیم و مراجع دیگر را تحت الشعاع قرار می‌داد. همچنین فتوای چند جمله ای آقای خمینی را که بسیار مشخص و معین بود و می‌بایست به همان شکل نقل می‌شد در دو صفحه نقل کردند. آقای خمینی به آقای دعایی گفتند : این مطالب باید تکذیب شود.(11)
در زمان اقامتم در لبنان حدود سال 51، در نتیجه آشنایی با آقای چاوشی قمی(12)   که از آلمان آمده و بنزی داشت همراه خانواده برای حج عمره به مکه رفتیم این سفر اولین سفر خانوادگی ما به مکه بود.(13)
وقتی به مکه رسیدیم خطاب به همرا‌هان و خانواده ام  گفتم: اینجا حرم امن الهی است و کسی حق تعرض به دیگری ندارد، خصوص در مسجدالحرام که امنش بیشتر است.(14)

دومین سفر خانوادگی ما به مکه تابستان سال 53 بود. در آن مقطع نه ماشین داشتم و نه گواهی نامه رانندگی! موضوع رفتن را با پسرم مسعود در میان گذاشتم او که تن‌ها 15 سال داشت گفت: پدر من می‌توانم ماشینی تهیه کنم رانندگی هم بلدم اما گواهی نامه ندارم، قدم هم اینقدر کوچک است که هر نماینده پلیسی مرا ببیند بازداشتم می‌کند. گفتم: می‌دانم پسرم سخت است اما به امید خدا می‌رویم بالاخره یک طوری می‌شود دیگر!
مسعود پسر با حجب و حیایی بود شاید کسی که او را برای اولین بار می‌دید فکر می‌کرد پسر بی دست و پایی است اما بسیار تیزبین، باهوش و مبتکرانه رفتار می‌نمود و در خیلی از کار‌ها علیرغم سن کم کمک‌های فراوانی به من نمود.
یک ماشین انگلیسی دست دو خرید که فنر‌های صندلی‌هایش میزان نبود ناچار مبل‌های اوراقی خریده تا اوضاع صندلی‌هایش بهتر شود. در موررد گواهی نامه هم در بیروت آشنایی ایرانی به نام عبد‌الله مکانیک داشتیم که گواهی نامه ای از عجمان داشت که مسعود گواهی نامه را از او گرفت عکسش را عوض کرد و گواهی نامه ای جعلی درست کرد.
خلاصه ویزای عربستان را گرفتیم. صبح زود از لبنان به زینبیه واقع در سوریه و از آنجا به اردن و به طرف عربستان رفتیم. با عبور از گمرک‌های ورودی خروجی راه و پستی بلندی‌های بسیار، هنگام غروب و اذان مغرب به تبوک اولین شهر مرزی عربستان رسیدیم. به مسعود گفتم:  اولین مکان ممکن توقف کن تا نماز مغرب و عشا را به جا آوریم. به طور معمول نماز جماعت می‌خواندیم من می‌ایستادم و خانواده پشت من قامت می‌بستند. بعد از نماز مسعود گفت: پدر من خسته ام اگر قبول کنید امشب را در تبوک بمانیم و فردا صبح زود به مدینه برویم. گفتم: پسرم می‌فهمم که چه قدر خسته ای اما اینجا نمانیم بهتر است تبوک شهر کوچکی است مسافرخانه ندارد در ضمن فکر نمی‌کنم غیر از ما ایرانی در اینجا باشد اینجا شهر امنی برای ما نیست از همه این‌ها مهم تر من بدون لحظه ای درنگ مشتاق رسیدن به مکه هستم. تبوک 724 کیلومتر تا مدینه فاصله داشت. الحق که برای مسعود در آن سن و سال که بدون گواهینامه از صبح زود رانندگی کرده بود بسیار مشقت بار بود اما با این حال حرفم را پذیرفت و راهی مدینه شدیم. در راه چندین مرتبه نزدیک بود که مسعود خوابش ببرد همسرم که این وضعیت را دید با آبپاش به صورتش آب می‌پاشید تا بیدار بماند. حدود اذان صبح نزدیکی خیبر بودیم. در فضای سبز و آبگرم آنجا اتراق و نماز صبح را در میان باغات سرسبز به جا آوردیم و بعد از کمی ‌استراحت راهی مدینه شدیم. در مدینه قبل از هر کاری مکانی را برای اسکان اجاره نمودیم بعد از آن به مسجد النبی رفته و نماز خواندیم. بعد از چند شب اسکان در مدینه به مکه رفتیم. در مکه به دنبال مکانی برای اجاره یکی از آشنایان قدیمی ‌ایرانی را دیدم. او که خود از بازاری‌ها و صاحب کاروان حج بود وقتی فهمید من دنبال مکانی برای اجاره هستم ما را به هتلی نزدیک مسجد الحرام برد. یک شب در آنجا ماندیم و هتلدار پذیرایی گرمی ‌از ما نمود. مسعود گفت: حاج آقا اگر قرار باشد ما پول اینجا را بدهیم، پول کم می‌آوریم. گفتم: نه پسرم وقتی ما را مهمان کرده اند حتما خودشان هم پول هتل را حساب می‌کنند. مسعود که هنوز به این موضوع شک داشت در فرصتی از هتلدار پرسید که حساب ما چقدر است؟ هتلدار گفت: شما تا هر وقت که بخواهید می‌توانید اینجا باشید و هر نیازی داشتید لب تر کنید تا مرتفع گردد. مسعود موضوع را با من در میان گذاشت. گفتم: همین الان باید از اینجا برویم گفت: چرا؟ گفتم: اینجا برای ما اسراف است باید جایی را بگیریم که در حد و اندازه و در خور حال ما باشد.(15) 
خلاصه مکان ارزانی را اجاره و از هتل به آنجا رفتیم. با رفتن ما از هتل آن آشنا نزدم آمد و گفت: حاج آقا چرا هتل نماندید نکند هتلدار نافرمانی کرده! گفتم: نه ما به اندازه کافی مزاحم شما شدیم از مهمان نوازی شما خیلی ممنونم.
در آن سفر حدود یک ماه و نیم در مکه و پس از آن به بیروت بازگشتیم. تابستان سال 54 نیز از تعطیلی مدارس استفاده کرده و با شروع ماه مبارک رمضان همراه خانواده به مکه رفتیم. این بار با ماشین بنز 190 خودمان رفتیم. بنز 190 سورمه ای مدل 67 نمره آلمان که از یک لبنانی خریدم که چون نمره آلمانی بود ارزان خریدم. حدود 7-8 سال کار کرده بود اما کار ما را راه می‌انداخت. مسعود که در این کار‌ها استاد شده از قبرستآنهای ماشین بنز سندی پیدا کرد و در یکی از محضر‌های لبنان سند را به نام من زد پلاک آن را هم بر روی ماشین بنز خودمان قرار داد. در آن سال نیز همچون سال قبل از لبنان به مدینه رفتیم و از آنجا که مدینه کمی‌ خنک تر از مکه بود تصمیم گرفتم یک ماه رمضان را در آنجا باشیم. طبقه سوم ساختمانی را اجاره کردیم. از آنجا که ما فقط برای یک ماه در آنجا اسکان داشتیم خیلی از وسایل لازم برای زندگی را همراه خود نداشته و از این لحاظ به خانواده بسیار سخت می‌گذشت. در هوای گرم عربستان بدون پنکه یا کولر روز را به شب می‌رساندند، چون یخچال نداشتیم آب خنک هم نداشتیم برخی اوقات تکه یخ کوچکی تهیه می‌کردیم که تا به خانه برسد آب می‌شد.
در آن مقطع نیز من از فعالیت‌های خود غافل نبودم وارد هر اجتماع دینی شده و نظراتم را بیان می‌کردم که همانند دیگر مکآنها با مخالفت‌های بسیار مواجه بودم.
در صحبت‌هایم از اسرار و ادله حج می‌گفتم تا افرادی که برای حج به مکه می‌آمدند با مفهوم حقیقی حج آشنا شوند همیشه تاکید داشتم که : این کشور خدا خواسته و خدا ساخته را بایستی بندگان شایستة خدا از هر گروه همیشه در آغوش گیرند، تا از استعمار کافران و استعمار روبا‌هان و استبداد نمرودان و سودجوئی آنان در امان باشد.(16)
در مدینه به مسعود پیشن‌هاد دادم که در این مدت که در مدینه هستیم به دانشگاه معقول و منقول برو و از کلاس‌های آنجا استفاده کن. وقتی مسعود به آنجا رفت متوجه شد که تعدادی ایرانی کردی سنی مشغول تحصیل در این دانشگاه به جلسات سخنرانی می‌روند و هر که از مذهب شیعه صحبت می‌کند و از عمر و ابوبکر بد بگوید شناسایی و به و‌هابی‌ها خبر می‌دهند تا دستگیرشان کنند.
مسعود به من گفت: پدر در سخنرانی‌ها و صحبت‌هایتان مراقب این مسئله باشید، به دیگر ایرانی‌ها هم خبر دهید که این افراد در جمع ایرانی‌ها هستند و به نوعی جاسوسی می‌کنند. گفتم: من که ایرانی‌های اینجا را خیلی نمی‌شناسم فکر می‌کنم برای این کار باید از آقای لواسانی کمک بگیریم. او ساکن مدینه و در ظاهر مغازه چایی فروشی داشت اما بیشتر ایرانی‌های مدینه را می‌شناخت و به طور کل هر کمکی که از دستش بر می‌آمد برای ایرانیان انجام می‌داد.
از مدینه به مکه رفتیم که چون آن زمان موسم حج نبود. بسیاری از ساختمآنهای کرایه ای اطراف مسجد الحرام خالی از سکنه و با قیمت ارزانی اجاره داده می‌شد. در نتیجه توانستیم رو به روی مسجد الحرام و در نزدیکی شعب ابی طالب خانه ای سه طبقه اجاره کنیم. در همان روز‌ها موتور بنز با مشکل مواجه شد در نتیجه با مسعود به حراجی‌ها رفته تا ماشین مناسبی برای خانواده و برگشت تهیه کنیم که با توجه به این که هوا گرم بود شورلت خریدیم که ماشینمان کولر داشته باشد.(17)  
در سال‌های اقامتم در مکه بعد از تعطیلی جلسات درسم در مسجد الحرام، بین نماز مغرب و عشا در طبقه دوم مسجد الحرام برای ایرانی‌ها در رابطه با مناسک و اسرار حج صحبت می‌کردم. در این جلسات سعی من بر بیان فقه سیاسی اسلام خالی از هر گونه پیرایه در پر قرآن و سنت بود. گرچه ایرانی‌ها را از اینکه نزد من بیایند و سؤال بپرسند، می‌ترساندند و می‌گفتند: وقتی وارد فرودگاه مهرآباد شوید، چنین و چنان خواهند کرد و حتی سر پرست‌ها مانع افراد گروه‌ها می‌شدند که به منزل من بیایند ولکن من در مسجد الحرام حدود 6 ساعت تا نزدیکی‌های صبح پشت مقام ابراهیم می‌نشستم و به سؤالات مردم جواب می‌دادم. در این سؤالات دو معارضه داشتم، یک معارضه با سیاست شاهنشاهی که در ضمن مطلب تزریق می‌کردم و یک معارضه با بعضی از تشکیلات آخوند‌ها که خوب به طور رسمی‌ خلاف شرع بود.
در آن زمان با اینکه علمای اسلام در ادوار مختلف، مناسک حج را از دیدگاه‌‌های گوناگون بررسی‌ کرده و کتاب‌‌هائی در دسترس مسلمین قرار دادند، اما فقه احکام و مناسک حج تا آن زمان از فقه اسرارش جدا و همچون جسمی ‌بی‌روح تن‌ها نمایشی ساده و بی‌مغز از این عبادت نغز پرمغزِ اجتماعی اسلامی‌ به معرض افکار عموم ن‌هاده شده بود. ادله این دو فقه نیز در کتاب‌‌های مناسکِ تقلیدی هرگز به میان نیامده و همه مسائل مورد نیاز مکلفین را نیز شامل نبود. به حکم ضرورت روزمره زوار بیت‌‌الله الحرام به مسائل جدیدی برخوردم که در کتاب‌‌های مناسک سائر مراجع کمتر به چشم می‌خورد، در نتیجه به منظور اینکه اعمال حجاج ناقص نماند اینگونه مسائل را اضافه بر سایر مسائل حج و عمره از مدارک اصلی اجت‌هادی، کتاب و سنت، به نظر خود استخراج نموده و در قالب کتابی به نام اسرار، مناسک و ادله حج در دسترس عموم قرار دادم تا برای مقلدینِ سایر مراجع تقلید پیش از اظ‌هارنظر، جهت و دلیلی شرعی‌ باشد و هم برای مراجع که فرصت اینگونه تفصیلات را نداشتند مسائلی آماده برای اظ‌هارنظر باشد. همچنین سعی کردم تا مسائل جدید که در سایر کتاب‌‌های مناسک نبود برای مقلدین عموم مراجع از نظر شرعی قابل اعتماد و عمل باشد. برای اهل علم که همیشه در پی ادله احکامند وسیل‌های آماده برای اظ‌هارنظر و برای اهل سرّ که هماره در پی علل و اسرار مناسکند مجموع‌های تقریبا کامل باشد.(18)
با تأکید فراوان به ایرانی‌ها گوشزد می‌کردم که با شروع اذان، فوری صف‌های نماز جماعت را پر کنید، چون شیعه‌ها هنگام اذان در مسجد الحرام نمی‌ماندند و سنی‌ها می‌گفتند که این‌ها نماز خوان نیستند.
من با قصد اثبات عکس این مطلب با شرکت خودم آنها را تشویق می‌کردم. گاهی اوقات شیعه‌ها را در صفوف اول راه نمی‌دادند. مسجد الحرام سه، چهار امام جماعت داشت. شیخ محمد بن سبیل نماز مغرب و صبح و نماز‌های دیگر هم هر کدام یک امام جماعت داشت.
شیخ محمد بن سبیل، لیسانسه دانشگاه مدینه، با من رفیق بود. بعد از یکی دو شب، گفت: سلام‌الله‌ علیک شیخنا. اتفاق تازه ای افتاده؟ شیعه‌ها روی چه مبنایی صفوف اول را می‌گیرند؟ این‌ها که هنگام نماز در می‌رفتند! گفتم: امامهم امرهم بذلک، امامشان به آنها امر کرده. گفت: امامشان کیست؟ گفتم: جعفر صادق ‌(ع)، قال فی حدیث اثنین، حدیث اول : من صلی معهم فی‌الصف‌الاول کانما صلی مع رسول‌‌الله فی‌الصف‌الاول. گفت: منظور از معهم، چه کسانی است؟ گفتم: شما برادران. امام صادق می‌خواهد این جدایی و فصل را کنار بزند. گفت: هکذا قال جعفر الصادق؟ ‌(واقعا جعفر صادق این را گفته؟) گفتم: بله. گفت: اقبل رأسه و رجله ‌(سر و پایش را می‌بوسم). گفت: پس چرا شیعه‌ها عمل نمی‌کنند؟ گفتم: از روی حماقت. مگر رفقای شما و امت شما تمام مطالب لازم را عمل می‌کنند، مگر در امر به معروف و نهی از منکر مراعات شرط را می‌کنند. گفت: چه طور؟ گفتم: مگر در باب امر به معروف و نهی از منکر شرط نیست که طرفی که معروفی را ترک کرد، خودش معتقد باشد اجت‌هاداً یا تقلیداً که این معروف است که ترک کرده، منکری را که عمل می‌کند باید اجت‌هاداً یا تقلیداً معتقد باشد که منکر است خوب وقتی دو مذهب در کار است، آن شخصی که مورد امر است و یا مورد نهی است طبق مذهبش کاری را انجام می‌دهد یا نمی‌دهد و دیگری که آمر یا ناهی است طبق مذهب خودش عمل می‌کند که این تناسب ندارد. با خشونت گفت: بله، درست است. گفتم: از ما و از شما کسانی هستند که از روی تجاهل و ج‌هالت تخلف می‌کنند. گفت: این اولین بار است که می‌بینم یک نفر عالم شیعی امر و دستور می‌دهد شیعه‌ها در صفوف اول بیایند.
روزی در مکه فهمیدم در منا هیچ امکانات ساختمانی و رفاهی مناسبی برای حجاج نیست بعد از تحقیق فهمیدم خیلی از ایرانیان پاکستانی و دیگر مسلمانان به منا آمده و در آنجا شروع به ساختن حمام و اقامتگاه و دیگر لوازم و تجهیزات حجاج شدند. شیخی به من گفت: مفتی اعظم از منا عبور می‌کرد با مشاهده مصالح و امکانات برای ساخت و ساز و ساختمآنهای بلند در دست احداث پرسید: چه می‌کنید گفتند: برای رفاه حال حجاج است. او با عصبانیت گفت: ساخت هر نوع عمارتی از حمام و.... در این مکان حرام است. این بدعت است از زمان رسول تا کنون کسی در اینجا بنایی نساخته.
نظر شما چیست؟ گفتم: این فرد کافر است و خونش مباح است. اگر ملاک عدم ساخت و ساز در زمان پیامبر باشد پس همه امکانات بنا شده پس از پیامبر را باید خراب کرد. خود فتوا دهنده کافر است که این مطالب را به پیامبر نسبت می‌دهد.‌(19)
من با دفتر مرکزی امر به معروف و نهی از منکر در مسجد الحرام بسیار صمیمی ‌و رفت و آمد داشتم. آنها گاهی اوقات از من می‌خواستند که به آنجا بروم و در بحث‌ها شرکت کنم.
من در دو سال اقامتم در مکه می‌توانستم سه حج انجام دهم. دو حج را موفق شدم اما قبل از حج آخر از مکه بیرونم کردند. از برنامه‌ها و اقداماتی که برای اولین بار در مراسم حج پیاده کردیم، گرفتن پول گوسفند قربانی از حاجی‌ها و کشتن آنها از 15 تا 30 ذیحجه بود. چرا که گوسفند‌ها و سایر ذبایح روز دهم ذیحجه در آنجا تلف می‌شد. من در جلسات فقهی حج در مورد اين مطلب مفصل بحث کردم‌(20)  که مکه جایز نیست که این گوشت‌ها از بین برود.
برنامه به این شکل بود که از روز پانزدهم تا سی ام ذیحجه، قصاب‌های شیعه در منا ذبح می‌کردند و گوشت‌هایش را هم تقسیم می‌کردیم. صف می‌کشیدند حتی سیرابی و کله پاچه اش را هم می‌گرفتند. دانشجو‌های ایرانی مقیم کشور‌های دیگر عکس‌هايي گرفتند، آنها می‌گفتند: برای اولین بار می‌بینیم که کسی برای از بین نرفتن گوشت‌ها اقدام می‌کند.
یک سال ‌(نمی‌دانم سال اول یا دوم) در راه برگشت از منا به منزل، شیخ عبد‌الله بن حُمَیب رفتم. گفتم: این درست است که این همه گوشت تلف و تبذیر شود، شما گوشت ذبیح مسیحی‌ها را از خارج بیاورید. گفت: اینکه گوشت‌ها تلف می‌شوند من هم متأسفم، اما گوشت‌های ذبیح اهل کتاب را ما حلال می‌دانیم. گفتم: شما چه طور حلال می‌دانید؟ گفت: به دلیل آیه مائده : و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم و طعامکم حل لهم. گفتم: بنابراین آنچه را که اهل کتاب می‌خورند بر ما حلال است. گفتم: لحم خنزیر ‌(گوشت خوک) هم می‌خورند، میته ‌(گوشت مرده) هم می‌خورند، شراب هم می‌خورند، گفت: نه آنها مستثنی است. گفتم: به چی؟ گفت: به ادله آیات دیگر، گفتم: این هم همین طور است. و لا تأکلوا ممالم یذکر اسم‌الله‌ علیه مگر آیه قرآنی نیست. این‌ها مگر اسم‌الله‌ می‌کنند. گفت: تکرار بفرمایید، تکرار کردم. گفت: فرمایش شما درست است، فتوای خود را تغییر داد، یک شخصیت درجه اول در کل حجاز، فتوای خود را به این راحتی تغییر داد.
گفتم: دستور بفرمایید که گوشت‌ها را آتش نزنند، زیر خاک نکنند، در تنور نسوزانند بلکه کنسرو درست کنند و به بلاد مختلف اسلامی ‌بفرستند. گفت: من قبول دارم ولی شیخ بن باز مخالف است. شیخ بن باز در ظاهر مفتی اعظم بود ولی شیخ عبد‌الله با سوادتر از او بود.
همین مسائل باعث حساسیت بیش از پیش تشکیلات حکومت سعودی نسبت به من شد طوری که به اداره گذرنامه احضارم کردند که با آقای حاج سید جوادی که خیلی آشنا و رفیق بودم، به ایشان اطلاع دادم که شما هم بیا ببینیم چه می‌گویند. گفتند: شما در عرض سه یا چهار روز باید اینجا را ترک کنید که آقای حاج سید جوادی ضامن شد و گذرنامه اش را گرفتند.
آقای حاج سید جوادی گفتند: این‌ها می‌خواستند شما را زندانی کنند و بعد بیرون بفرستند، اما نمی‌دانم چرا این کار را نکردند. بعد‌ها که مراجعه دیگری به آنجا داشتم، رئیس آنها گفت: ما از هیکل و جمال و شمایل شما خجالت کشیدیم و الا وظیفه این بود که چنین و چنان کنیم.
در آخرین حج اقامتم در مکه مصمم بودم که به حالت احرام بمانم و با همان حالت احرام به سوریه و لبنان بروم که برای باز پرسی و ابطال اقامه احضارم کردند. به آنجا رفتم: حسین عرب را دیدم، گفتم: آقا جریان چیست؟ این‌ها که از من هیچ مستندی ندارند، انگشت نگاری و عکس گرفتند گذرنامه را با ذره بین نگاه کردند، تا معلوم شد که ابولهب‌ها به آنها گفته بودند که گذرنامه ام جعلی و ورود و خروجم جعلی است البته آنها چیزی پیدا نکردند و بالاخره حسین عرب را وادار کردند که اقامه ما را ابطال کنند. به او گفتم: چرا اجازه ندادند که طواف انجام بدهم؟ گفت: من تمام قدرتم را در این مملکت پیاده کردم که به شما اجازه بدهند طواف کنید اما گفتند نمی‌شود اگر این شیخ به مطاف برود، برگرداندنش محال است، چون در مسجد الحرام خیلی مرید دارد.
پس از آن مرا به زندان جده بردند ‌(سجن الترحیل، آخرین مرحله که از آنجا بیرون می‌کردند). سجن الترحیل زیر زمینی بود که در آن جا برای نشستن هم به زور پیدا می‌شد.
گفتند: شما فقط بگویید خانواده کجا هستند، ما آنها را به جده می‌بریم. من احساس کردم که خیلی خشن هستند، ممکن است توطئه ای باشد.‌(21)   گفتم: خبر ندارم، خودشان خواهند آمد، البته توسط آقای بخشی به خانواده اطلاع دادم که فلان روز من به جده خواهم رفت شما هم بیایید.
یک روز خبر دادند که کسی با شما کار دارد، رفتم اما او را نشناختم. گفت: مرا نمی‌شناسی؟ گفتم: نه. گفت: من فلان کاره در سفارت ایران در جده هستم. گذرنامه تان را بدهید، ما ترتیب بازگشتتان را می‌دهیم. گفتم: کجا؟ گفت: ایران. گفتم: خودت برو ایران. بنده دیگر ایرانی نیستم، برو گم شو. اوقاتش تلخ و ناراحت شد. گفتم: گذرنامه دست من نیست. دست این‌ها است، شاید حدود دو الی 4 ساعت تلاش کرد که گذرنامه پیدا شود اما هر چه گشتند پیدا نشد. هر چه دست این مأمور آن مأمور، اصلاً گذرنامه نابود نابود شده بود. نا امید رفت. حدود یک ساعت بعد مسعود پسرم آمد و گفت: می‌خواهم برای شما بلیط بگیرم. گذرنامه می‌خواهند. جریان فرستاده سفارت را تعریف کردم. او نیز رفت تا گذرنامه پیدا کند که دست مأمور اول گذرنامه را دید. آن هم بدون هیچ اکراهی به مسعود داد و برای من بلیط گرفت و همان روز سجن الترحیل بیرون آمدم و به طرف فرودگاه رفتم. در فرودگاه آقای مهدی مصطفوی، تازه دامادمان را دیدم که برای حج آمده بود. خواستم از فرودگاه جده برای ورود به سوریه و لبنان بلیط بگیرم، گفتند: نمی‌شود، باید ویزای سوریه یا لبنان را داشته باشید. بی سیم درست کردم و با فردی هماهنگ کردم تا بتوانم با طیاره از آنجا خارج شوم البته روز قبل به مسعود گفتم که چون حال اضطرار است شما یک گوسفندی بدهید تا ذبح کنند که من از حال احرام بیرون بیایم. هنگام پرواز لباس احرام تنم بود که در طیاره لباس احرام را در آوردم البته سوار شدیم و رفتیم به طرف سوریه و از سوریه هم به لبنان. در زندان مکه از حضور و اقامت آقای خمینی در نوفل لوشاتو با خبر شدم که با خود عهد کردم که پس از ر‌هایی به دیدن ایشان بروم.
بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی ‌در سال 63 به همراه برخی دوستان به حج رفتم.
عده ای از دوستان و آشنایان لبنانی را دیدم صحبت‌هایی از وضعیت سیاسی لبنان شد، گفتم: در جریان کشور لبنان که مسلمین در عین اکثریتی که دارند مورد هجوم قوای مشترک اسرائیلی و مسیحی با کمک‌‌های بی‌حد و حساب دشمنان اسلام قرار گرفت‌هاند و گروه بسیاری از مسلمین بی‌خانمان و از هستی ساقط گشت‌هاند، اینجا بر توانگرانشان واجب است استطاعت مالی حج و غیره را به صورت وسائل دفاعی و کمک به جنگ‌زدگان کنند، تعدادی هم از شایستگانشان برای آگا‌هانیدن سائر مسلمآنها و گرفتن کمک‌‌ها به کشور حج فرستاده شوند، چه آنان که خود توانائی مالی دارند، و چه کسانی که ندارند ولی شایستة این سفرند که با نتائج اجتماعی برای مسلمین جنگ زده برگردند، و نیز بر سایر مسلمین جهان است که به مقدار کفایت به کمک آنان بشتابند، گرچه مستطیعان در این زمینه از حج باز افتند. کشور خودمان نیز که مورد هجوم کفر جهانی صدامی ‌است تکلیفی مشابه و مهم‌تر از لبنان دارد.‌(22)
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ‌حدود سال 65 تلویزیون چندین مرتبه جمله «قرآن کتاب احکام نیست» را خیلی درشت و واضح از قول آقای خمینی نوشت. من هم نسبت به این سخن اعتراض نمودم، آقای خمینی نیز در بیانیه حج آن سال، در پیام به زائران بیت‌الله‌ الحرام به مناسبت ایام حج در بیان مهجوریت حج ابراهیمی ‌نوشتند: «..... هر طایفه ای از علمای اعلام و دانشمندان معظم به بعدی از ابعاد الهی قرآن، این کتاب مقدس دامن به کمر زده و قلم به دست گرفته و آرزوی عاشقان قرآن را برآورند و در ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و جنگ و صلح قرآن وقت صرف فرمایند تا معلوم شود این کتاب سرچشمه همه چیز است. تا بیخبران سر قرآن آن نیاورند که کلیسای جاهل و سیاستمداران بازیگر به سر دین مسیح عظیم الشان آوردند.‌هان ای حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌های اهل تحقیق بپا خیزید و قرآن کریم را از شر جاهلان متنسک و عالمان متهتک که از روی علم و عمد به قرآن و اسلام تاخته و می‌تازند نجات دهید. و اینجانب از روی جد نه تعارف معمولی می‌گویم از عمر به باد رفته خود در راه اشتباه و ج‌هالت تاسف دارم و شما ای فرزندان برومند اسلام حوزه‌ها و دانشگاه‌ها را از توجه به شئونات قرآن و ابعاد بسیار مختلف آن بیدار کنید. تدریس قرآن در هر رشته ای از آن را مورد توجه و مقصد اعلای خود قرار دهید. مبادا خدایی ناخواسته در آخر عمر که ضعف پیری بر شما هجوم کرد از کرده‌ها پشیمان و تاسف بر ایام جوانی بخورید همچون نویسنده»‌(23)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. آیت الله محی الدین انواری به روایت اسناد، صغری عامری مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌1388 ص 28
۲.پیشین ص 28
۳.یاران امام به روایت اسناد ساواک آیت الله انواری محی الدین، ص هفده، مرکز اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1386
۴. آیت الله محی الدین انواری به روایت اسناد، صغری عامری مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌1388 ص 29
۵.حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی‌، از ایران به ایران، جلد اول از ایران، ص 122 انتشارات کوثر النبی (ص) 1384
۵.یاران امام به روایت اسناد ساواک آیت الله انواری محی الدین، ص هفده، مرکز اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1386
۶.آیت الله محی الدین انواری به روایت اسناد، صغری عامری مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌1388 ص 29
۷.حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی‌، از ایران به ایران، جلد اول از ایران، ص 122 انتشارات کوثر النبی ( ص ) 1384
۸.پیشین ص 163
۹.سيد حميد روحاني ؛ نهضت امام خميني ج 2 صص 491- 492 موسسه چاپ و نشر عروج 1381صص 540-543
۱۰.گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی به اهتمام مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ( س )، چاپ و نشر عروج 1387، صص 164-165
۱۲. در حال حاضر در قم روضه خوان است 
۱۳.حسین روحانی صدر گفتگو با آقایان احمد و مسعود صادقی 
۱۴. آیات قرآنی نیز درباره امن هر دو قسمت وارد است«... وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» هر که داخل این خانه: مسجدالحرام – گردد ایمن است «أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً» «آيا برایشان حرم امنی و پایگاه پناهی نن‌هادیم»؟ که اگر پناه برندة مجرم – خصوص مسجدالحرام – جنایت شایستة عقوبتی کرده مادامی‌که در پناه حرم است کسی حق تعرض به او را ندارد، فقط آب و غذا را بر او تنگ گیرد تا خودش به ناچار بیرون رود، مگر در صورتی که جنایتش نسبت به حرم یا جان و مال و ناموس زائران باشد که چون امن اجتماعی بر امن شخصی مقدم است واجب است چنان جنایتکاری را به سزایش برسانند گرچه داخل حرم باشد.
۱۵. حسین روحانی صدر گفتگو با آقایان احمد و مسعود صادقی
۱۶.پیشین ص 26
۱۷.حسین روحانی صدر گفتگو با آقایان احمد و مسعود صادقی
۱۸.پیشین ص 5و6
۱۹..فایل صوتی درس تفسیر آیه 88 سوره بقره آیت الله محمد صادقی تهرانی
۲۰.در حال حاضر نیز در کتاب اسرار حج 50، 60 صفحه در مورد این موضوع آمده
۲۱.بعد هم معلوم شده توطئه بوده، آن‌ها مرد‌های زندانی را به زندان و زن‌های زندانی را به پشت بام می‌بردند که بعضی‌ها در آفتاب می‌میردند.
۲۲.محمد صادقی تهرانی درس‌هایی از : فقه سیاسی اسلام اسرار، مناسک، ادله حج حوزه علمیه قم نشر صوت اسلام ص39
۲۳.صحیفه امام خمینی (ره) جلد بیستم ص 93

حسين روحاني صدر
كارشناس ارشد تاريخ ايران دوره اسلامي، پژوهشگر پژوهشكده اسناد



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.