پژوهش ميداني در سنگاپور
تجربيات من حاكي از آن است كه يك ائتلافي از عوامل ساختاري سياسي، فرهنگي و تاريخي يكپارچه، در شرح و توضيح اين كه چرا به نظر ميرسد بدگماني به چينيها نسبت به ساير غريبهها بيشتر است، وجود دارد.
سوءظن نسبت به چينيها صرفاً يك واكنش خاص است. بايد آن را از نقطهنظر وسيعتر نگريست. من در اولين مراحل پژوهش خود، صرفنظر از سوءظن ساكنان با مشكل وضع نژادي روبرو شدم. سوءظن نسبت به من با تعبير: بازارياب مُبلغ، مسيحي، يك پليس زن با لباس عادي براي رسيدگي دقيقتر به وظايف قانوني، نفوذي ويژه HDB، كسي كه درصدد ريختن زباله در مكان هاي عمومي است، كارگزار حكومت، اعانه جمعكن، كلاهبردار، دزد جلباعتمادكن و دزد روز و اشكال گوناگون برخورد شد.
با در نظر گرفتن اين تيپ و همچنين به كار بردن همان شيوههاي عمومي خانه به خانه، مايه اصلي عملي شدن انگيزههاي آنان فراهم شده است. پس اين قابل فهم است كه چرا برخي از ساكنان دچار سوءظن شدند و در عين حال آن را مورد توجه قرار ندادند.
من البته سعي كردم اين نگرانيهاي اوليه آنان و بيپناهي خودم را با بررسي موشكافانه قضايا در ذيل فعاليتها، غذاخوردن، بازار رفتن، گشت و گذار با ساكنين اصيل Marine Parade با نمود عمومي و دائمياش، تسكين دهم.
در جلب نظر مساعد و اطمينان ايشان، ولو با نپوشيدن شلوار كوتاه (كه بين زنان معمولي چيني متعارف است) به دقت رفتارهاي عمومي خودم را مديريت ميكردم.
بدين صورت، حالت خودماني رفت و آمد كردن در ملاعام فقط از ناحيه من با ساكنان نبود، بلكه شامل حس خودماني بودن آنان با من نيز ميشد.
فائق آمدن بر سوءظنها و واكنشهاي اوليه مربوط به آن نه فقط موجب كارايي من كه خبررسانان را نيز قادر ميساخت عليرغم حساسيتشان با پروژه من احساس همدردي داشته باشند.
يكي از اولين چيزهايي كه آنها ميخواستند بدانند اين بود كه چرا من تحقيق ميكردم و مسئوليت اين موضوع را بعهده داشتم. و من پروژه را براي آنان چنين توضيح دادم: فهم اين كه مردم [نژادهاي مختلف] چگونه باهم زندگي ميكنند؛ و توضيح اين مسأله در نهايت صراحت و روشني ممكن؛ و واگذاري داوري آن به اصالت و اخلاص خودشان.
همين طور اغلب سنگاپوريهاي تا اندازهاي با اطلاع، اعتقاد به انجام پروژههايي در زمينه تحصيلي دانشجويان دارند؛ كه توضيحات من و موقعيت اجتماعي دانشجويان كمتر اين موضوع را مورد ترديدي قرار داد.
در بازكردن سر صحبت به روش دقالباب، بايد بگويم كه ساكنان معمولاً خيلي سريع مرا باصطلاح ورانداز ميكردند و تصميم ميگرفتند كه به من بعد از معرفي اوليه خودم، در شرح و بسط كار، اجازه ارتباط بدهند يا ندهند. اما آنان در را هم چنان كه انتظار داشتم به آساني باز ميكردند و اين البته مرا غافلگير ميكرد.
آنها خيلي زياد گوش شنوا داشتند، حرف نيز ميزدند اما به نظرات واقعاً گوش ميدادند؛ به ويژه راجع به زندگي روزانه و پليسهاي حكومت. در بعضي موارد من احساس ميكردم آنان مايلاند واقعاً سفره دلشان را باز و احساساتشان را بيان كنند.
چون آنها اغلب نميتوانستند كسي را پيدا كنند كه با او راجع به چنين مسايلي حرف بزنند. من حتي از آنان ميپرسيدم كه اين يافتهها و حاصل مصاحبه را چه كنم و پاسخ آنها نوشتن يك كتاب بود، و بعضاً با ارائه حتي پيشنهاد مبني بر چگونه نوشتن آن!
بهعبارت ديگر من عموماً نصيحت ميشدم كه مثل «سلمان رشدي» ننويسم. يا دقت كنم، آنچه مينويسم موجب مشكل پيدا كردن با حكومت [وقت] نشود.
با اين همه آنان زماني از حيث اعتماد با من مثل يك ميهمان، ساكت متفق و غريبة صميمي رفتار كردند.
چنان كه پيشتر اشاره شد، در تحقيق ميداني، رابطهاي كه پژوهشگر با خبررسانانش برقرار ميكند، يك نوع عامل انتقادي است.
برخورد بين پژوهشگر و پاسخگوها، يك پروسه يك طرفه نيست كه پژوهشگر در آن فقط پرسشگر باشد، او همچنين تحت سلطه صورت خبرگيري حضوري، با سيلي از پرسشها و نقد و نظرهاي شبههانگيز يا عجيب و غريب بوسيله اشخاص زيردست مورد آزمون است. چنان كه يكي پس از ديگري ميتواند باعث دلسردي انسانشناس ناشكيبا و استثمارگر باشد.
گرچه، جايي خود اين نااميدي ميتواند يك نوع فضيلت خاص باشد؛و آن جايي است كه به ابزارهاي روششناسانه براي جمعكردن اطلاعات، بنا نهادن تفاهم و مــشروعيت بخشي قانوني با توســعه روابط مبتــني بر اكتشاف و فـــهم مشترك روي بــياوريم.
(1987 Mascarenhas – Keys).
ايجاد چنين روابطي و استفاده از چنان ابزار مشاركتي نيازمند آن است كه من زندگي خصوصي و جزئياتي از سهم خودم در گذشته فردي خانواده، شئون مربوط به زناشويي كار و درآمد شوهرم، بچههاي قانوني و مذهب را توضيح بدهم.
در نظر گرفتن اينهاست كه به انواع گفتوگو و مباحثات مشروعيت ميبخشد؛ و نيز ادبي كه توصيه ميشود و قابل قبول است. و از آن طرف، نقطه ضعفهاي دوره بچگي من، شرايط دانشآموزيام، عليرغم سن و شئون نكاحي من (يك استثناء در سنگاپور) كه نه فقط خودش اين جا و آن جا، موضوع مباحثه بود، بلكه در بين حيثيتهاي نژادي مختلف، موجب عقايد و تفاسيري ميشد راجع به وضع و ارزش آموزش زنان.
همانندي تمايل شخصي و حرفهاي من به روابط نژادي كه در بالا اشاره شد، راهي را براي گفتوگوي بيشتر و چشمانداز رابطه قومي در ابعاد ژئوپلوتيكي و برخورد هويتها باز ميكرد. چنان كه پيشتر اشاره شد، اين نقش انتقادي مبتني بر اعتباري بود كه من بهعنوان يك پژوهشگر مورد وثوق در موضوع به دست آورده بودم.
در همان زمان جمعآوري مطالب و شرايط شروع تحقيق يا موقعيتهاي گوناگون ديگر، مسأله دستكاري كردن و به نفع خود بهرهبرداري كردن از تحقيق مطرح است.
Srinivas اظهار عقيده ميكند، بهترين نقش در وضعيت شروع تحقيق در پژوهش ميداني، علاقمندي و رفتار دوستانه فرد غريبه (خارجي) است اما پذيرفتن اين نقش ميتواند به شدت موجب محدوديت ارتباط در يك بخش از جمعيت در پژوهش ميداني شود. و هشدار، كه اين نقشها قابل استفاده نيستندو به عبارت ديگر ميتواند با مشكل مشروعيت شديد روبرو شود. (Srinivas 1979)
چنان كه پيشتر گفته شد شرايط مرتبط اجتماعي - نژادي در سنگاپور و «مارين پراد»، منزلت قومي خبررسانان من و گروه متحدام، پيچيدگيهاي متضمن قوميت در موضوعات پژوهش ميداني مركز توجه و موجد تحقيق من در حشر و نشر فرهنگي از چندين جنبه بوده است.
عامل بسيار مهم و مؤثر در مشروعيت من، در جايگاه يك پژوهشگر ميداني، پشتوانه نژادي من به طور منفرد بوده است و اين يكي از اولين چيزهايي بود كه خبررسانان بيپرده بر آن صحه ميگذاشتند؛ چنان كه يكبار بنا را بر اين گذاشتند كه من چينيام – يعني اين طور به نظر ميرسيديم؛ لابد به خاطر شباهت به چيني و غيرچيني بودنم هر دو. و نيز اعتناء من به اين ويژگي ها، ارزشها، و طرز فكرهاي گروهم، البته در كنار احترام گذاردن به ساير گروههاي نژادي.
رغبت خبررسانان (و مردم به طور كل) و هماهنگي كارساز طبقات نژادي با من به اين معني نبود كه من بتوانم راجع به حشرو نشر فرهنگي به عنوان يكي از انتظاراتم تحقيق كنم.
به بيان دقيقتر، منظور از اين تلاش ترسناك، دغدغه خاطر و نگراني نسبت به استفاده بجاكردن و مذاكره نژادي من با خودي و غيرخودي بود؛ بعلاوه، جايگاه محلي – خارجي ارتباط من با آنها و بستگي موضوع و موقعيت به سمت و سوي حركت متمايز من دربرخورد با خبررسانان دوگانه چيني و غيرچيني.
درست همان وقتي كه بنا به ضرورت من چيني بودم براي دستيابي به تفاهم و رابطه نزديك با خبررسانان در زمينههاي گوناگون نژادي، نياز به توانايي براي ميانجيگري خارج از چند فرهنگ داشتم و سرانجام در اين مورد به درجهاي از اطمينان رسيدم.
يك سرمايه ضروري و اساسي تسلط من به زبان مالايي بود (من البته چند گويش چيني را نيز ميدانستم) اين به من خيلي مشروعيت ميداد و اغلب بدون اغراق درهايي را (از جمله مالاييها و Baba چينيهاي كماهميتتر موجود و خبررسانان هندي)، به روي من باز ميكرد.
من عموماً با مالاييها و هنديها، انگليسي يا مالايي صحبت ميكردم؛ با اروپا – آسياييها انگليسي «ماندارين» با چيني ها (لهجههاي هوككين، كانتونز ياهاينانز) بخشي از اين نياز متمركز و لايتغير با عوض كردن زبان و لهجهها و روش انديشه، گهگاه باعث دست و پا گيري و مضحكه بيظرافت ميشد.
براي مثال من در يك خانهاي ملاقات داشتم و به جاي گفتن عبارت: آن گوشت گاو است، گفتم: آن گوشت خوك است؟ البته اين اشتباه جزيي زبان مايه خجالت من شد و من بابت آن بايد به طور جدي عذرخواهي ميكردم، اين بي توجهي ناموجه به خوبي ميتوانست نسبت به بخشي از چينيها حمل بر جهل شود.
اما اين خام دستي پايدار نبود. بي ترديد، خبررسانان چيني، خصوصاً مالاييها از من به خاطر احاطهام بر زبانشان قدرداني ميكردند و برخي صراحتاً مرا به خاطر آن مورد تحسين قرار ميدادند.
در يك زمينه كه به طور متوسط اضمحلال زبان مالايي به سرعت در حال پيشروي بود، به عنوان كنش متقابل اجتماعي، تلاش من از جهت اين كه براي چينيهاي جوان دانستن اين زبان مهم بود، ارائه اكثريت گروهي بود كه نسبت به همدلي با آنان جديت بخرج دهند.
نوشته: تاي. آهينگ - ترجمه: مهدي فهيمي
منبع: روزنامه اطلاعات، یکشنبه 16 اسفند 1388 - شماره24703