کمیته فرهنگی جهاد سازندگی استان همدان در کنار فعالیتهای جهاد سازندگی، نقش مهمی در جبهه ایفا میکرد. این کمیته در مناطق عملیاتی غرب، فتح المبین و بیت المقدس فعالیت داشت. یکی از مهمترین فعالیتهای این کمیته، اعزام گروه فیلمبرداری به منطقه عملیات رمضان در جبهههای کوشک و زید بود. اما تقدیر چنین نموده بود که رزمندگان استان همدان در جبهه کوشک گمنام باشند و اجر خود را از صاحب اصلی طلب کنند؛ از این رو فیلمهای تهیه شده در این عملیات منهدم میشد و فیلمبردار هم به شهادت رسید.
جعفر مظاهری دراین باره چنین میگوید:
«... در گرما گرم عملیات رمضان و اوج پاتکهای سنگین عراق در جبهه کوشک و در روز چهارم (27/04/1361) نبرد، چهار نفر از دوستان جهادی را در کنار خود دیدم (عباس رسول شریفی.جواد بیات. حمید یوسفی نیکخو، علی) بعد از سلام و احوالپرسی خیلی سعی کردند که با من مصاحبه کنند، اما وضعیت آنقدر خراب بود که حتی چند دقیقه هم فرصت نشد و آنها به فیلمبرداری از رزمندگان درحین پاتک عراق بسنده کرده و با اصرار من از منطقه خارج شدند. از آنجا که کسی جلو تقدیر را نمیتواند بگیرد آنها در روز 28/04/ 61 به پاسگاه زید میروند و در آنجا در اثر اصابت گلوله توپ، حمید یوسفی نیکخو به شهادت میرسد و فیلمهای تهیه شده نیز منهدم میشوند.»(1)1
محمدعلی دلگرم دراین باره میگوید :
«... درعملیات رمضان گروه فرهنگی ما به مسئولیت عباس شریفی که جمعاً چهار نفر بودند (عباس شریفی، جواد بیات، حمید یوسفی و علی ) شرکت کردند که حمید یوسفی درزمان فیلمبرداری در پاسگاه زید به شهادت رسیده...»(2)2
برای بیان کامل فعالیت این گروه، خاطرات عباس رسول شریفی، مسئول گروه مرجع بهتری است؛
او در این باره چنین میگوید :
«...من قبل از اینکه وارد جهاد سازندگی و به مسئول کمیته فرهنگی شوم، در منطقه رزن معلم بودم. بعد از اینکه جنگ شروع شد از آموزش و پرورش مأموریت گرفتم و به جهاد سازندگی رفتم. در آنجا به عنوان کسی که کار هنری کرده از طرف جهاد به دانشکده هنر فرستاده شدم تا دورههایی را طی کنم؛ از جمله دورههای فیلمبرداری . عکاسی و... بعد از بازگشت، مسئول کمیته فرهنگی جهاد سازندگی استان همدان شدم.
در عملیات رمضان علی گفت بیایید وسایل را آماده کنیم و به جبهه برویم.این گروه چهار نفر بود(حمید یوسفی نیکخو، جواد بیات، عباس رسول شریفی و علی). به این عملیات رفتیم. ساعت 11 شب از همدان به سوی اهواز حرکت کردیم.گروه ما نیز در کارخانه نورد اهواز که کمیته امداد امام خمینی (ره) استان همدان در آنجا مستقر بود، به عنوان کمیته فرهنگی جهاد سازندگی استان همدان استقرار یافت. دراین سفر بنده عکس میگرفتم و حمید یوسفی فیلمبرداری میکرد. شب در کارخانه ماندیم و فردا صبح به منطقه کوشک رفتیم.که نیروهای همدان در آنجا بودند و تعدادی از آنها نیز شهید شده بودند. ما در حال تهیه عکس و فیلم بودیم که آتش دشمن شدید و اوضاع بسیار خطر ناک شد. واقعاً عاشورای واقعی آنجا بر پا بود. ما علاوه برگرفتن عکس و فیلم بارزمندگان نیز مصاحبه کردیم. برای استراحت آن شب به کارخانه نورد برگشتیم. قبل از اینکه به کارخانه و پیش بچههای کمیته امداد امام خمینی (ره) برگردیم. به بیمارستان صحرایی. که در همان اطراف کوشک بود رفتیم. د رآنجا بسیاری از نیروهای مجروح همدانی بستری بودند. زمانی که در حال گرفتن عکس و فیلم از مجروحین بودم. دیدم که حمید نیست. متوجه شدم او در ماشین دارد خاطره مینویسد.
بعد از انجام این کارها، شب دوباره برای استراحت به کارخانه نورد برگشتیم. صبح گفتند که باید به طرف شلمچه و پاسگاه زید برویم؛ آن جا که نقطه عطف کار ما بود. البته شب به علت وسعت درگیری و حجم آتش امکان خواب نبود. همان شب حمید یوسفی نیکخو ساعت 12 به من گفت: «آقای شریفی بیا کارت دارم.»
گفتم: «بفرما»:
گفت : «فردا صبح یکی از ما چهار نفر شهید میشود.»
گفتم : «حمید جان برو بخواب»
او در رانندگی و فیلمبرداری مهارت داشت و آدم زرنگ و چابکی بود. حمید چند بار این جمله را تکرار کرد. صبح که از خواب بیدار شدم. دید م که حمام رفته و غسل شهادت کرده است.
ما صبح بعد از خواندن نماز به طرف پاسگاه زید به راه افتادیم. او در بین راه دوتا عکس از شفق گرفت. او در مسیر رفتن به زید کاملاً ساکت بود. هوا تازه داشت روشن میشد که به برادران ارتش رسیدیم. آنها گفتند: "جلو نروید که پاتک عراقیها دوباره شروع شده و با تانک تی 72 پاسگاه زید را
میزنند." بسیجیها شرایط بسیار سختی را تحمل میکردند. از جلوی ماآمبولانس حرکت میکرد. حمید گفت: "پشت این آمبولانس نرویم چون گرد و خاک میکند و عراقیها ما را میبینند." بعد از آمبولانس 200-300 متری دورتر شد، یک دفعه خمپاره 120 پشت آمبولانس خورد.
هنگامیکه نزدیک پاسگاه زید عراق رسیدیم. بچهها داشتند پاتک عراقیها را جواب میدادند. بعد از پیاده شدن. درپشت پاسگاه زید مستقر شدیم. از زمین و هوا گلوله و آتش میبارید. فاصله ما با تانکهای عراق 400-500 متر بود. آنها مدام شلیک میکردند و نیروها پرپر میشدند و فریاد یا زهرا طنین انداز بود. دراین اوضاع ما شروع به فیلمبرداری کردیم که یکدفعه فیلم دوربین پاره شد. به حمید قضیه را گفتم؛ او گفت: «برو پتو بیا تا زیر پتو درستش کنم». حمید پشت پاسگاه زید بالای خاکریز در حال فیلمبرداری بود. ما نیز پائین خاکریز در 4-5 متری او بودیم. دوربین فیلمبرداری دست حمید ماند. من آمدم که پتو ببرم که دیدم زمین و آسمان تیره و تار شدو همه جا پر شد از خاک. ترکش و دود. بعد از چند دقیقه رفتم بالای خاکریز دیدم حمید نیست. صدا کردم: «حمید! حمید!» اما خبری نبود. در ایام سربازی درارتش، انفجار توپ را دیده بودم؛ فهمیدم که توپ خورد. هرچی نگاه کردم او را ندیدم. از طرف دیگر بیات و علی بر اثر موج انفجار به گوشهای افتاده بودند. مثل باران گلوله میبارید. از بالای خاکریز به پاسگاه زید نگاه کردم؛ به دشتی که رزمندههای ما بودند و پشت آن دشمن بود. دیدم چیزی در فاصله 10-12 متری، در دشت افتاده است. گفتم: «نکند حمید باشد؟» هرچه گفتند نرو. ولی من رفتم. بله، دیدم. حمید افتاده میان بیابان و فقط سرش مانده بود. دوپایش را موج برده بود و بدنش پاره شده بود. من سر و دو پایش را توی پتو گذاشتم که بیاورم که دیدم دوربین حمید درحالی که خون و گوشت او روی آن نشسته، آنجا افتاده است. آن را هم با خود آوردم و با سرعت به پشت خاکریز آمدم. واقعاً صحنه غمانگیزی بود. در لندرور را باز کردم و کیسه را گذاشتم داخل ماشین و گفتم: «این جسد را به جایی برسانیم». در حالی که دنبال سوئیچ میگشتم. دیدم که سوئیچ روی ماشین است. پس به طرف معراج شهدا آمدیم. علی رانندگی بلد بود. توی راه که میرفتیم، دیدم دفتر حمید آنجاست؛ دفتری که دیروز در آن یادداشت میکرد، دیدم نوشته: «این آخرین سفر من است و دیگر باز نمیگردم، از پدر و مادرم حلالیت بخواه؛ از دوستانم حلالیت بخواه؛ امضا- یوسفی، تاریخ تیرماه را زده بود.»
من پیکر او را به معراج شهدای اهواز آوردم. شب که خوابیده بودم. خواب دیدم باز در همان منطقه هستم. حمید یوسفی آمد و گفت: «آقای شریفی نگران نباش. من آنجا نیفتادم. مارا جمع کردند و به کربلا بردند. نگران جسد نشو!» حالت خاصی به من دست داد.
ما با لباس خونی به همدان آمدیم. نمیدانم چه کسی به پدر شهید یوسفی خبر داده بود. ایشان آمد و گفت: «هر کسی یه چیزی گفته، شما بگو پسرم چطور شهید شده؟» گفتم: «بدانید که شما لقمه حلال او دادهاید که اینجوری شهید شد.» او گفت: «من بناء هستم. ولی در طول بنایی که انجام میدادم ماه رمضان را روز ه میگرفتم با اینکه خیلی از بناها روزهایشان را میخورند. ولی من در تابستان گرم هم روزه میگرفتم. ما حصل این لقمهها، فرزند پاک است3»(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشتها :
1- مصاحبه با جعفر مظاهری. 28/02/1390. همدان.
2- مصاحبه با محمد علی حیدری دلگرم. 30/07/1389. همدان.
3- مصاحبه با عباس رسول شریفی.16/10/1389. همدان.
ابوالفتح مؤمن