هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 37    |    16 شهريور 1390

   


 

برپايی دهمین کارگاه تاریخ‌شفاهی دفاع‌مقدس به ميزبانی قم


جلسه دفاعیه: تاریخ شفاهی در تاریخ معماری ایران


نخستین نشست تخصصی مسئولان دفاتر مطالعات و ادبیات پایداری مراكز استان‌ها برگزار می‌شود


17 شهریور ، شتاب در سقوط حکومت پهلوی


تاریخ شفاهی قیام 17 شهریور1357


نگاهی به زندگی امام موسی صدر


حفظ تاریخ: همایش اکتبر درباره جنگ ایران-عراق


آیت الله طالقانی و آخرین زندان


مجله فرهنگی و هنری بخارا شماره 82


نقد کتاب نظریه تاریخ شفاهی نوشته: لین آبرامز


تاريخ شفاهي در جنوب شرق آسيا-16


وقتی برج‏ها فرو افتاد: تاریخ شفاهی یازده سپتامبر و پیامد‏های آن


نگاهی به کتاب دا (نقد خاطره نگاری جنگ)


شهيد بروجردي در خاطرات اصغر اسماعيلي


خاطرات مرحوم سیدرضا زواره‌ای


 



شهيد بروجردي در خاطرات اصغر اسماعيلي

صفحه نخست شماره 37

اصغر اسماعيلي از ياران شهيد بروجردي با نقل يكي دو خاطره كه در زمستان سال گذشته در شهرك شهيد محلاتي ياد آن شهید را اين‌گونه زنده مي‌كند:

بنده از نمازگزاران مسجد حضرت امام خميني(ره) در شهرك شهيد محلاتي و فرمانده بسيج شهيد مهتدي هستم. توفيقي حاصل شده كه مسؤوليت پايگاه شهيد مهتدي فرماندة شهيد و بزرگوار و دلاور لشكر 27 را داشته باشم. شهید بروجردی خاطره‌ای کوتاه دارم که سال‌هاست در ذهن من مانده است؛ خاطره‌ای به ياد ماندني از تشكيل سپاه در همان سال‌هاي اوليه پيروزي انقلاب اسلامي. وقتي در سال‌ 1358 بعد از آغاز برپایی نماز جمعه به دستور حضرت امام خميني(ره) به عضويت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمدم – خدا رحمت كند - مرحوم آيت الله طالقاني نخستين خطيب نماز جمعه‌هاي بعد از انقلاب تهران بودند. از قضا شهيد محمد بروجردي به خاطر اطلاعات و آگاهي سياسي‌اش در نماز جمعه بسيار فعالانه بود. البته به خاطر  شرايط سياسي خاص وقت، گروه‌هاي ديگري هم در اين آيين هفتگي شركت داشتند؛ از جمله چريك‌هاي فدايي‌ خلق و منافقين. شهيد بروجردي مأموريت و مسؤوليت پيدا كرده بود كه هر هفته حراست و حفاظت از شخصيت‌ها و مردم را در نماز جمعه برعهده داشته باشد. من هم به عنوان یکی از نيروهاي اين شهيد عزيز آن‌جا مشغول بودم. هر جمعه با بچه‌ها جمع مي‌شديم و پشت وانت‌هاي فورد كه تيربار كاليبر پنجاه در آن‌ها نصب شده بود سوار مي‌شديم و به نماز جمعه مي‌رفتيم. در مجموع حدود هفت هشت ده دستگاه ماشين مي‌شديم كه مسلح هم بوديم و همه ما حفاظت از نماز جمعه را بر عهده داشتيم. همچنان كه گفتم كادر و هواداران گروهك‌هايي از جمله فدائيان خلق هم به صورت مسلح آن‌جا بودند. البته آن‌ها براي حراست و حفاظت از نماز جمعه و مردم به آن‌جا نيامده بودند بلكه نقشي تخريبي در افكار عمومي و همین‌طور برهم زدن نظم و امنيت آن‌ محيط داشتند. منافقين هم از آن‌جايي كه به دنبال اين بودند كه مرحوم آيت الله طالقاني را به همراه خود داشته باشند و در يك كلام مي‌خواستند آن بزرگوار را مصادره‌ كنند، سخت مي‌كوشيدند تا حراست آن‌جا را به عهده بگيرند. غافل آن‌‌كه شهيد بروجردي اين افراد و گروه‌ها را از دوران قبل از پيروزي انقلاب مي‌شناخت و نسبت به مشي و افكار آن‌ها آگاهي داشت. بنده شاهد بودم كه يك روز در نماز جمعه مسعود رجوي به آقاي بروجردي گفت كه نيروهاي‌تان را جمع كنيد و از اين‌جا برويد. شهيد بروجردي گفت: "ابداً. ما محكم ايستاده‌ايم و شما هم هيچ كاري نمي‌توانيد بكنيد. تمام نماز جمعه مسؤوليتش با ماست و ما هم هستيم." منافقين درست رو به روي نماز جمعه و بالاي يك ساختمان جايگاهي را در دست داشتند كه در اختيار مسعود رجوي و عواملش بود. اين‌ها در آن‌جا مسلح بودند و تيربار كار گذاشته بودند. يادم است كه رجوي همان روز يك‌مرتبه به شهيد بروجردي اشاره كرد و گفت آن بالا را ببين تمام نماز جمعه در اختيار ماست. شهيد بروجردي گفت آن‌جا را هم ما اشغال خواهيم كرد و شما هيچ كاري نمي‌توانيد بكنيد. يادش به خير شهيد بروجردي چنان با صلابت و بزرگواري در مقابل رجوي موضع گرفت كه او درجا دستور داد آن نقطه را خالي كنند و از هفته بعد كه رفتيم آن‌جا را هم در اختيار داشتيم و توانستيم آن‌ها را بيرون‌ كنيم. ما كلاً‌ حفاظت از نماز جمعه را با فرماندهي شهيد بروجردي به عهده داشتيم و توانستيم آن منطقه را از لوس وجود امثال "چريك فدائي"‌ها و منافقين پاك كنيم.
ما به مأموريت‌هاي ديگري نيز رفتيم. در آزادسازي سنندج بچه‌هاي ما به عنوان گردان دو سپاه نقش داشتند. آن موقع شكل‌گيري و سازمان‌دهي سپاه هنوز به گونه‌اي نبود كه مثل امروز گسترده باشد. بچه‌ها با هم جمع مي‌شدند و و در قالب گردان‌هاي سيصد تا چهارصد نفري به محل عمليات مي‌رفتند. گردان ما به سنندج رفت. ما در فرودگاه بوديم و مي‌خواستيم به شهر وارد شويم كه سه نفر آن‌جا آمدند و براي عمليات برنامه‌ريزي كردند: شهيدان بروجردي و صياد شيرازي به همراه شهيد زنده سرلشكر پاسدار رحيم صفوي. اين افراد سه نفري با هم نشستند و طراحي كردند. اين طرح از شهيد بروجردي بود كه ما به صورت تيمي به تدريج و در گروه‌هاي بسيار كوچك از چند نقطه به شهر ورود پيدا كنيم و شهر را به محاصره درآوريم و اشغال كنيم كه بنده مجروح شدم و به تهران آمدم. الحمدالله آن‌جا موفقيت حاصل شد و در ظرف چند روز شهر را پس گرفتيم. اگر اشتباه نكنم ديگر تا زمان شهادت شهيد ايشان را نديدم.
در پايان دوست دارم نكته‌اي را درباره شهيد بروجردي يادآوري كنم كه برخي دوستان درباره بمب گذاري با هدف ترور شاه مخلوع به آن اشاره كرده‌اند. بنده از موضوع اين طور مطلع شدم كه وقتي شهيد بروجردي و يارانش در قالب يك گروه مسلح مذهبي تصميم مي‌گيرند شاه را ترور كنند، به سختي موفق مي‌شوند در تبعيد حضرت امام را ببينند و با معظمٌ له صحبت ‌كنند اما ايشان مخالفت مي‌كنند؛ از این بابت اين‌كه بسياري از افراد مسلمان و مبارز در ارتش بودند و مي‌ترسيدند كه آن‌ها لو بروند. حضرت امام پيرو همين موضوع با شهيد بروجردي صحبت مي‌كنند و او را از انجام آن برنامه منصرف مي‌كنند.

علي عبد



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.