خاطرهها، حقيقتياند كه در بين همه انسانها جايگاه خود را يافته و آدمي از ابتداي زندگي آن را به خوبي و شايستگي حفظ كرده است. در سطر سطر دفتر زندگي بشر، خاطرهها، اساس و چارچوب هر روابط و از همه مهمتر روابط انساني بودهاند.
خاطره اگرچه مثل شهاب ميآيد و با شتاب ميگذرد، اما تا آخرين نفسهاي آدمي و حتي سالها پس از او، ميماند و ادامه حيات ميدهد.
خاطره، بخشي از وجود آدمي است، چه آن خاطرههايي كه خاص اوست و چه آنهايي كه مالكان ديگري دارد.
خاطره و انسان، دو چشم هميشه بيدارند براي نگريستن به آنچه بوده و گذشته، خوب يا بد.
مرتضي سرهنگي در سال 1332 در يك روز پاييزي كه طنين ضربآهنگ باران بر بام خانههاي قديمي محله خانيآباد ميپيچيد، در خانوادهاي متوسط به دنيا آمد. نان گرم بسياري از سفرهها، مديون زحمات پدر وي بود كه در آن زمان به عنوان مكانيك آسيابهاي سيلوي تهران فعاليت داشت. هفت ساله بود كه به همراه خانوادهاش در محله چهارصد دستگاه نازيآباد ساكن شد. دبستان شبلي آن محله، اولين برگ دفتر خاطرات خواندن و نوشتن اوست و شايد شاهد اولين قدمهايش براي نويسندگي خاطراتي كه هماكنون بهانه آشنايي ماست.
سرهنگي، مقطع دبيرستان را در مدارس «برجسته»، «ماكو» و «هدف» گذراند و بعد از كسب مدرك ديپلم، با قبولي در كنكور سراسري براي تحصيل به مدرسه عالي اقتصاد و علوم اجتماعي قزوين رفت؛ اما گويا روح گرم و صميمي وي با مسايل خشك و بيروح معادلات اقتصادي سازگاري نداشت و ترك تحصيل كرده و در سال 1354 به خدمت سربازي رفت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي تا سال 1367، روزنامه جمهوري اسلامي ايران شاهد حضور و دست نوشتههايي از او بود كه سادگي، رواني و صميمت در آن موج ميزد.
خبرنگار روزنامه جمهوري اسلامي ايران بعد از سال 1367 با هدايتالله بهبودي و همدلي عدهاي از دوستانش به راهاندازي دفتر ادبيات و هنر مقاومت در حوزه هنري مشغول به كار شد كه اين فعاليت تاكنون ادامه دارد.
مرتضي سرهنگي روزگار خانيآباد و نازيآباد، هنوز پس از سالها، همچنان روحيه صميمي و صادقانه جنوب شهر را حفظ كرده است، آنقدر كه بسياري از مخاطبان و مراجعان وي او را به سادگي و صميمت خودش «آقا مرتضي» صدا ميزنند.
***
سمت: مدير دفتر ادبيات و هنر مقاومت/ مدير مركز مطالعات و تحقيقات فرهنگ و ادب پايداري
تخصص: روزنامهنگار، كارشناس خاطرات و گزارشنويس جنگ، كارشناس و متخصص خاطرات اسيران عراقي در ايران، صاحب نظر در زمينه فيلم، فيلمنامههاي جنگ و مجموعههاي تلويزيوني و مستند.
سابقه: فعاليت مطبوعاتي در روزنامه جمهوري اسلامي (از سال 58 تا 67)؛ طراح و بنيانگذار دفتر ادبيات و هنر مقاومت (1367)؛ 20 سال مسووليت دفتر ادبيات و هنر مقاومت.
فعاليتها:
1- كارشناسي و نظارت بر آثار منتشره دفتر ادبيات و هنر مقاومت
2- كارشناسي و نظارت بر كتابهاي كنگره بزرگداشت شهداي استانهاي كرمان و سيستان و بلوچستان.
3- داوري بسياري از جشنوارههاي انتخاب كتاب سال دفاع مقدس.
4- انتشار مقاله، سرمقاله و مصاحبههاي متعدد در نشريات و روزنامههاي كثيرالانتشار و ايراد سخنرانيهاي متعدد
5- سردبير 5 شماره نشريه «كتاب مقاومت»- حوزه هنري
6- سردبير 200 شماره نشريه «كمان»
7- كارشناسي و داوري فيلمها و فيلمنامههاي جنگ در برخي جشنوارهها
آثار:
1- كتاب «اسرار جنگ تحميلي به روايت اسراي عراقي» (8 جلد)- سروش و حوزه هنري
2- كتاب «پا به پاي باران»- گزارش- حوزه هنري- مشترك با هدايت الله بهبودي
3- كتاب «اسم من چفيه است»- داستان كودك- حوزه هنري
4- كتاب «اسم من پلاك است» - داستان كودك- حوزه هنري
5- كتاب «اسم من خاكريز است»- داستان كودك- حوزه هنري
6- كتاب «روزهاي خرمشهر»- داستان كودك- حوزه هنري
7- كتاب «مرتضي آيينه زندگيام بود»- مصاحبه- كمان- مشترك با هدايت الله بهبودي
8- كتاب «سفر به قلهها»- گزارش- حوزه هنري- مشترك با روزنامهنگاران ديگر
9- كتاب «... تا پيروزي»- محراب قلم و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي- مشترك با چند نويسنده
10- كتاب «باغ انگور، باغ سيب، باغ آيينه»- مصاحبه- كمان- مشترك با احد گودرزياني
11- كتاب «يادهاي زلال» -حوزه هنري- مشترك با هدايت الله بهبودي
12- كتاب «سفر به مدار مهتاب»- كمان- مشترك با هدايت الله بهبودي
13- كتاب «نماز، والدين، ولايت» (2 جلد)- كنگره بزرگداشت شهداي استان كرمان
14- كتاب «ده روز محاصره در قله ويزان»- وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
15- كتاب «خرمشهر، كو جهانآرا»- مصاحبه- كمان- مشترك با هدايتالله بهبودي
16- كتاب «قطعههاي پابرهنه»- نثر ادبي- حوزه هنري- مشترك با هدايتالله بهبودي
17- كتاب «منظومه هشت ساله»- نثر ادبي حوزه هنري- مشترك با هدايت الله بهبودي
18- كتاب «همسفر شقايق»- كنگره شهداي استان كرمان
19- كتاب «خانه كوچك، زندگي بزرگ»- مصاحبه- كمان
20- كتاب «حرف ما»- گزيده سرمقالههاي كمان- حوزه هنري
21- كتاب «همه چيز درباره جنگ» - حوزه هنري- زير چاپ
با او به گفتوگو نشستهايم:
- آقاي سرهنگي نوشتههاي شما در حوزه جنگ است، چرا؟
كار ديگري بلد نيستم! يك روزنامهنگار سادهام كه سر راه جنگ قرار گرفتم. گناه كه نكردهام!
- تفاوت روزنامهنگار جنگي و روزنامهنگار در جنبههاي ديگر چيست؟
روزنامهنگار جنگي با واقعه اي سروكار دارد كه خبرهاي آن در زمان جنگ جنبه اطلاعرساني دارد و پس از پايان جنگ همين خبرها تبديل به اسناد تاريخي ميشود. از ديد وقايع نگار جنگ اهميت يك حادثه در چگونگي و تاريخ وقوع آن است. به همين خاطر روزنامهنگار جنگ بايد آدم دقيق و تيزبيني باشد. زيرا در فردايي كه جنگ نيست خبرهاي او مبناي تحليلهاي فراواني قرار خواهد گرفت. خبرهاي او بايد سالم و دست نخورده باشد.
- خاطرهنويسي رزمندگان را با چه ديدگاهي جمعآوري كردهايد؟
خاطره يك تعريف علمي دارد. اين تعريف هم در لغتنامه دهخدا هست و هم در دايرهالمعارف بريتانيكا و هم در فرهنگهاي ديگر.
خاطره ويژگيهايي دارد كه شايد الان بحث آن اينجا نباشد،خاطره يادي از گذشته است كه مشتمل بر حادثه يا صحنه يا حالتي است. در خاطرات جنگ روايت انساني بر روايت واقعه برتري دارد. خاطره يك راوي دارد، متن خاطرات گفتاري است و انگار بايد صداي راوي را از ميان اين كلمهها شنيد. خاطرات بايد حوادثي را بازگو كند كه شما بتوانيد آن را براي ديگران تعريف كنيد. به همين خاطر به داستان كوتاه نزديك است. تلاش ما اين است كه خاطرات ضمن داشتن جذابيت و ادبيات، ارزش سندي و تاريخي هم داشته باشد. خاطره يك سند شفاهي است و بايد سالم به دست مخاطب برسد.
- در دوران كاري خود به خاطرات كدام قشر در جنگ توجه داشتيد؟
به شكل كلي الان سهگونه از خاطرات وجود دارد. اول خاطرات رزمندگان، دوم خاطرات آزادگان و سوم خاطرات اسراي عراقي. همه اين سهگونه مكمل هم هستند. هر يك از آثاري كه در اين گونه منتشر ميشود مثل يك قطعه آجري است كه در بناي ادبيات جنگ ما جاي خودش را دارد. به همين خاطر ما اولويتبندي نكرديم. اما درباره خاطرات اسراي عراقي سرعت بيشتري داشتيم چون ميدانستيم يك روزي آنها از ايران خواهند رفت و ديگر دست ما به آنها نخواهد رسيد. ديديد؟ همين طور هم شد!
- در اين سال هاي تقريبا طولاني كه با ادبيات جنگ به خصوص خاطرهنويسي رزمندگان و آزادگان سر و كار داريد كدام خاطره و از چه كسي شما را متاثر كرده است؟
تقريبا به طور متوسط هفتهاي يك متن 200 صفحهاي از اين خاطرات را ميخوانم؛ گاهي بيش از آن كه تحت تاثير قرار بگيرم، حيرت ميكنم!
حالا شما نشنيده بگيريد. گاهي هم پشت ميزم گريه ميكنم!
- چرا ميان آثارتان بيشتر به خرمشهر توجه داشتيد؟
سقوط و آزادي خرمشهر از مقاطع مهم دوران هشت ساله ماست.
تصور ميكنم اگر جنگ ما در خرمشهر، چه روزهاي مقاومت اوليه و چه آن بيست و چند روزي كه براي آزادي اين بندر قشنگ جنگيديم درست و دقيق نوشته شود، بخش مهمي از توان و انگيزه مردم ايران در جنگ روشن خواهد شد. يك نكته ديگر اين كه خرمشهر 19 ماه در اشغال عراقيها بود. آنها حرفهاي زيادي درباره اين 19 ماه دارند. خاطرات زمان اشغال را هم نوشتهاند كه براي ما بسيار مفيد است. زيرا آنها حادثههايي را ديدهاند كه ما نديدهايم.
- وقتي با اسراي عراقي گفتوگو ميكرديد چه احساسي نسبت به آنها داشتيد؟
سرباز جنگي وقتي به اسارت در ميآيد ديگر سرباز نيست. انسان بيدفاعي است كه نيازمند كمك است. درست است من با دشمن خودم حرف ميزدم، اما هيچ وقت احساس نكردم كه نسب به اين اسيران كينهاي در دل دارم. حتي با بعضيشان هم دوست بودم.
- احساس شما نسبت به عراقيها در نوع نگاهتان و در نوشتههايتان موثر بوده؟
در جنگ عراق با ايران، بيش از همه اين مردم عراق بود كه قرباني شد. مردمي كه ترس از حكومت بعثيها در وجودشان نهادينه شده بود؛ مردمي كت بسته و سركوب شده بودند.
حالا اگر قرار است يادداشتي درباره جنگ نوشته شود چطور ميتوان طرف ديگر جنگ را كه عراقي هستند نديده گرفت. اين جنگ به آنها هم تحميل شده بود.
- چقدر به درستي حرفها و خاطراتشان اطمينان داشتيد؟
خاطراتي كه اسير عراقي ميگفت و يا مينوشت، مفهوم فراتري از نقل يك حادثه جنگي داشت. او از قدرتي حرف ميزد كه زندگي و جوانياش را گرفته بود و او را روانه ميدانهاي جنگ و اردوگاههاي اسيران جنگي كرده بود.
اين اسير ميخواست با اين حرفها و خاطرات از حاكمان كشورش انتقام بگيرد.
او ضد جنگي كه سربازش بود حرف ميزد و مينوشت. اساسا ادبيات ضد جنگ ادبيات اعتراف و افشاگرانه است. مثل ادبيات آلمانها كه آبرويي براي هيتلر و حزب نازي نگذاشت. اسير عراقي ميخواست با نقل اين حادثهها تفكر حاكمان كشورش را افشاء و تحقير كند. از طرف ديگر او با بيان خاطراتش ميخواست به مردم ايران اداي دين كرده باشد.
- از گردآوري خاطراتي كه انجام ميدهيد انتظار رسيدن به چه نتيجهاي را داريد؟
خاطرات جنگ يك پسانداز تاريخي است. هر روز بايد به اين موجودي ادبي و معنوي اضافه شود. كساني كه بعد از ما ميآيند لذت بيشتري از اين آثار ميبرند. نوش جانشان! اگر عادت كنيم براي فرداي اين سرزمين نجيب هم كار كنيم، آدمهاي خوشبختي هستيم.
- از هنر و ادبيات مقاومت بگوييد؟
اجازه بدهيد مبناي ادبيات و هنر مقاومت به شكل امروزي را با كمي چشمپوشي بر روي جنگ جهاني دوم قرار دهيم. جنگي كه گفته ميشود بيش از 50 ميليون انسان را قرباني كرد. اين واقعه هولناك چطور مي تواند در زندگي كاري يك نويسنده يا هنرمند بيتاثير باشد. او در جنگ جبهه ديگري باز ميكند و با آثارش به صف سربازان ميپيوندد. بعضي سربازان هم به صف هنرمندان و نويسندگان ميپيوندند و آثاري خلق ميكنند كه از سرمايههاي ابدي كشورشان است. جنگها به شدت زندگي انسانها را تحت تاثير قرار ميدهد. ادبيات و هنر كه همراه و همدستي جز انسان ندارد، در جنگ هم انسانها را تنها نميگذارد.
- چرا به فكر تاسيس اين دفتر افتاديد؟
پس از پايان جنگها در جهان، مركزي براي گردآوري آثار و اسناد زمان جنگ درست ميشود. ناگفته نماند كه طرح اين دفتر از سال 1365 در ذهن جناب آقاي بهبودي و من بود، اما دستمان كوتاه بود. پس از پايان جنگ موضوع را با جناب آقاي زم كه آن روزها مديريت حوزه هنري را به عهده داشتند در ميان گذاشتيم و ايشان پذيرفتند. يك نگراني ديگر داشتيم و آن اين بود كه چون جنگ پايان دلخواه براي بسياري از مسوولان نداشت، بيتوجهي به اين آثار كاملا طبيعي جلوه ميكرد. در اين دفتر ما به اندازه خودمان كار كرديم نه به اندازه جنگ.
- آن روزها در انجام كارهاي روزنامهنگاري چه محدوديت و موانعي داشتيد؟
راستش ما عادت كرديم مشكلات و موانع را كوچك ببينيم.
آن روزها و اين روزها اصلا قابل مقايسه نيست. هر دورهاي ابتلائات خودش را دارد. براي خوب كار كردن و كار خوب كردن - به خصوص براي يك روزنامهنگار- ديدن و حفظ منافع ملي حرف اول و آخر را ميزند.
- دلتان ميخواهد تجربههاي اين ربع قرن كار را به صورت كتاب عرضه كنيد؟
تجربه قابل اعتنايي ندارم. هنوز در كارم دارم مثل بچه تاتيتاتي ميكنم!
بگذاريد همين طور جلو بروم... بروم... تا پايان خط زندگيام.
- نوشتههاي شما ساده و صميمي است. دليل خاصي دارد؟
دهان اين رواننويسي كه در دست دارم، بوي شير ميدهد!
اين قلم همين قدر مي فهمد كه اگر قرار است چند سطر بنويسد بايد طوري بنويسد كه ديگران براي خواندن و فهميدن آن دچار مشكل نشوند. باز اين قلم دلش ميخواهد وقتي مينويسد «با» ديگران حرف بزند، نه اين كه «براي» ديگران . فاصله زيادي ميان «با» تا «براي» هست. شما اين طور فكر نميكنيد؟
- چند ساعت در روز مطالعه ميكنيد؟
من يك كار بيشتر ندارم. از صبح در دفتر هستم تا شب ساعت 9 و گاهي بيشتر. اصلا به كار در شب عادت دارم. چون در روزنامههايي كه كار كردهام روزنامههاي صبح بودند. روزنامه صبح يعني كار شب. با خودم قرار گذاشتهام حداقل در روز پنجاه صفحه بخوانم. گاهي اين قرار به هم ميخورد. كتابهاي زيادي در صف چاپ ايستادهاند. بايد آنها را بخوانم و بفرستم به انتشارات. اگر كم مطالعه كنم، كتاب كمتري هم در سال منتشر ميشود. از هر فرصتي براي خواندن آثاري كه به دفتر ميرسد سعي مي كنم استفاده كنم.
- خارج از موضوع كاري چه كتابهايي را بيشتر مطالعه ميكنيد؟
اول شعر، دوم زندگينامههاي مردان بزرگ روحاني كه صاحب اخلاق و رفتارهاي زيبايي هستند. خواندن اين كتابها خيلي مرا سبك و آرام ميكند. اين كتابها سرشار از انرژي و جاذبههاي غيرزميني است.
سوم كتابهايي در زمينه روزنامهنگارياند.
- خوب موافقيد كمي هم درباره اولين كتابتان صحبت كنم؟
صد درصد.
- آقاي سرهنگي به نظرم اولين كتاب خود نگاشت اسيران عراقي در ايران، كتاب «ده روز محاصره» است. چطور اين اتفاق افتاد؟
همين طور است! اين اتفاق در اردوگاه كهريزك افتاد! زمستان سال 1365 بود. آن روزها به اين اردوگاه ميآمدم و با اسراي عراقي مصاحبه ميكردم. يك روز افسر جواني آمد كه مصاحبه كند. با هم خوش و بش كرديم و او نشست روبهرويم. هنوز نيم ساعتي از حرف زدنش نگذشته بود كه احساس كردم چقدر خوب و شمرده حرف ميزند. حتي كلمهها را با وسواس انتخاب ميكرد.
- شما كه به زبان عربي آشنايي نداريد، داريد!؟
نه! زبان عربي بلد نيستم. مترجم داشتم. اما گفتوگوي زياد با اسيران عراقي يك چيزهايي از اين زبان به من فهمانده بود. به خصوص اصطلاحات نظامي را...
- بله! ... بعد...
آن روز هوا ابري و باراني و اتاقي كه در آن نشسته بوديم از همين كانكسها بود.
- اتاقهاي پيش ساخته ديگر!
بله! هم باران از پنجره كوچك اتاقك پيدا بود، هم صداي قطرههايي كه روي سقف كانكس ميافتاد شنيده مي شد. او داشت درباره 10 روز كه در كلهقندي محاصره بودند حرف ميزد.
از عمليات والفجر 3 كه در اوايل مرداد ماه سال 1362 انجام شده بود.
- چطور شد نوشتن خاطراتش را پيشنهاد كرديد؟
خوب او داشت قشنگ حرف مي زد. با تمام احساساتش، با دستهايش، با صورت و چشمهايش. كمتر اسير عراقي را ديده بودم كه اين طور با هيجان حرف بزند. وقتي هم مترجم حرفهايش را ترجمه ميكرد متوجه شدم كه روايت انساني در حرفهايش پررنگتر از روايت واقعه است. گرچه خود واقعه هم مهم و جذاب بود. البته او را در گفتارش هم صادق ميديدم.
- با اين دقت كه حركات او را زير نظر داشتيد لابد قيافهاش هم يادتان مانده است؟
چطور ميتوانم او را فراموش كنم! همين الان كه 27 سال از آن روز باراني ميگذرد، ميتوانم او را بشناسم. صورت گردي داشت، تا حدودي سبزه بود و گردي و درشتي چشمانش كاملا در ذهنم مانده است. قد متوسطي داشت، موهاي جلو سرش كمي ريخت بود به همين خاطر پيشانيش بلندتر از حد معمول به نظر ميآمد. يك فرنچ سرمهاي رنگ تنش بود كه هلالي از سپيدي زير پيراهنش تو چشم ميزد. او موقع حرف زدن همه هيجانش را به من كه مصاحبهگر بودم منتقل ميكرد. گاهي احساس ميكردم در برابرش مصاحبهگر فعالي نيستم.
- نام او يادتان مانده است؟
الان نه! ولي در يادداشتهايم هست. اگر كمي حوصله كنم و به سراغ آن دفترچه يادداشتي كه داشتم بروم ميتوانم نام و نشان او را بگويم. يعني يك روز اين كار را ميكنم چون چاپهاي بعدي اين كتاب بايد با نام اصلي خودش چاپ شود.
- خب! به او چه گفتيد كه راضي به نوشتن خاطراتش شد؟
راستش پريدم وسط حرفش! او داشت با هيجان حرف ميزد. دستهايش را به دو طرف باز ميكرد و جمع ميكرد. روي صندليش جابهجا ميشد. تن صدايش را بلند و كوتاه ميكرد اصلا با همه وجودش حرف ميزد، انگار گوشت و استخوان نداشت همهاش عصب بود! وسط حرف زدنهاش بود كه گفتم: لطفا اجازه بدهيد!
- تعجب كرد؟!
بله! هاج و واج به من و مترجم نگاه ميكرد. گفتم اول شما خيلي خوب حرف ميزنيد. دوم ليسانس تاريخ داريد، سوم معلم هستيد. بنابراين ارزش وقايع جنگ و خاطرات سربازان را خوب ميدانيد. چهارم در خاطرات شما هم وحدت مكان هست، هم وحدت زمان؛ يعني ده روز در كلهقندي بوديد و اسير شديد. حالا ميتوانيد اين ده روز را كه در يك مكان ثابت بوديد براي من بنويسيد؟! وقتي مترجم حرفهايم را براي او ترجمه كرد، ترديد در چهرهاش نديدم. ولي به نظرم ميآمد حرف دارد.
- او افسر وظيفه بود؟
بله! به او گفتم تصور ميكنم نثر خوبي هم داشته باشي. اگر به همين قشنگي كه حرف ميزني بنويسي، شايد يكي از كتاب هاي خوب جنگ را تو بنويسي.
- به او گفته بوديد ميخواهيد از خاطراتش يك كتاب مستقلي چاپ كنيد؟
نه! نگفته بودم. موقعيتي كه او در جنگ داشت، موقعيت كاملا داستاني بود.
ميدانستم اگر او خاطراتش را چه به صورت يادداشت روزانه بنويسد چه روايت كامل بگويد اين خاطرات ساختار داستاني خواهد داشت با درونمايه حقيقت.
- يعني عناصر داستان را در خاطرات او ميديديد؟
خوب طبيعي بود. اول راوي بود كه به عنوان اول شخص حي و حاضر بود. دوم مكان بود كه كلهقندي بود. سوم زمان محدود بود كه ده روز بود و چهارم حادثه بود كه محاصره بود و منجر به اسارت او شد.
- شما نميخواستيد اين فرصت را از دست بدهيد؟
خوب معلوم است؛ وقتي شما به يك جنس خوب روبهرو شويد آن را نه تنها از دست نميدهيد بلكه تلاش ميكنيد آن را به دست بياوريد.
- اگر اين افسر عراقي حاضر نمي شد خاطراتش را بنويسد چه شيوهاي براي روايت خاطرات او در نظر ميگرفتيد؟
همين شيوه گفتوگو را! چارهاي نداشتم. رستم بود و يك دست اسلحه! من بودم و يك ضبط صوت و نوارهاي كاست. چون مي دانستم خاطرات او نو و شگفتآور است. براي اولين بار بود كه به چنين خاطرهاي بر ميخوردم. از طرف ديگر راوي من يك سرباز ساده نبود، تحصيل كرده بود و اتفاقا رشتهاش تاريخ بود و كم و بيش قدر موقعيت خودش را مي دانست. بعدا از اين تجربه استفاده كردم كه اگر فرصت شد خواهم گفت.
- در ميان حرفهايتان گفتيد اين افسر عراقي درباره پيشنهاد شما حرف داشت، درست است؟
بله! وقتي پيشنهاد را شنيد، بيشتر با مترجم حرف زد. آن دو كمي حرف زدند. بعد هم مترجم به من گفت او براي نوشتن خاطراتش آماده است، اما مسووليتي در اردوگاه دارد كه وقت زيادي از او ميگيرد. او مي خواهد موقتا اين مسووليت را نداشته باشد تا بتواند خاطراتش را بنويسد. به مترجم گفتم اگر لازم است من با فرمانده اردوگاه صحبت كنم و از او خواهش كنم كه فعلا كار به كار اين افسر نداشته باشد. مترجم گفت نه من خودم ارشد كمپ هستم و ميتوانم مساله را حل كنم.
- حرفش اين بود كه مسووليت نداشته باشد؟
بله! خوب حق داشت. در ضمن از من زمان هم ميخواست. به گمانم نوشتن خاطراتش در دو يا سه دفترچه چهل برگ مدرسهاي در حدود يك ماه طول كشيد.
- در اين مدت او را ميديديد؟
هرچند روز يك بار ميديدم. يعني به مترجم ميگفتم بيايد ببينم كار نوشتن تاكجا پيش رفته است. متن را ميديدم. معلوم بود شيوه نگارش را هم بلد است. علايم دستوري، جملههاي كوتاه، ديالوگها و... همهاش را در نگارش متن رعايت كرده بود.
- در فاصلهاي كه اين افسر عراقي خاطراتش را مينوشت، شما همچنان در همان اردوگاه به گردآوري خاطرات اسراي ديگر مشغول بوديد؟
بله! اما حقيقتش را بخواهيد همه هوش و حواسم پيش خاطرات او بود!
- چرا؟
احساس مي كردم هيچ كدام از اسيراني كه ميآيند و مصاحبه ميكنند نه مثل او ميتوانند حرف بزنند، نه ميتوانند بنويسند. تازه خاطراتشان هم به آن زيبايي نبود كه من گوشههايي از آن را شنيده بودم. بعدها كه خاطرات او تمام شد ديدم خيلي هم اشتباه نميكردم.
- روز آخري كه نگارش خاطرات او تمام شد به ياد داريد؟
بله! صبح كه رفتم به اردوگاه باز باران باريده بود. مارش عمليات كربلاي پنج هم از بلندگوي اردوگاه شنيده ميشد. رفتم داخل كانكس و منتظر مترجم شدم. هر دو آمدند. كمي هم خيس شده بودند. وقتي نشستند افسر عراقي از زير همان فرنچ سرمهاي رنگش دو دفترچه چهل برگي كه به او داده بودم با دقت بيرون كشيد و گذاشت روي ميز. گفتم: خلاص! هر دو خنديدند. گاهي به عربي حرف زدن من ميخنديدند! همين چند كلمهاي هم كه ياد گرفته بودم درست نميتوانستم تلفظ كنم.
- آن دو دفتر را نگه داشتهايد؟
بله! هنوز هست.
- بعد...
كمي حرف زديم. درباره اين كه كار را چطور نوشته است. او ميگفت متن پايان قشنگي دارد. درست هم ميگفت، بعد از خواندن خاطرات او به اين زيبايي پيبردم. او رويايي ديده بود كه با حقيقت پيوند خورده بود. او به خوبي توانست از اين رويا به نفع خاطرات خود استفاده كند. تا آنجا كه ميتوانستم از او تشكر كردم. چون كار كمي نكرده بود. من هم كه اينگونه خودنگاشتها تجربه اولم بود، دلشوره شيريني داشتم. از به دست آوردن اين دو دفترچه آنقدر خوشحال و ذوقزده بودم كه آن روز مصاحبه در اردوگاه را تعطيل كردم و پس از گرفتن دفترچهها و گذاشتن آن در كيف دستيام، با مترجم و افسر عراقي خداحافظي كردم و با رانندهاي كه منتظرم بود برگشتم دفتر روزنامه و يكراست رفتم سرويس ترجمه...
- در روزنامه مترجم عربي داشتيد؟
بله! آقاي محترمي بودند به نام «مطلب» كه من سالها است از ايشان بيخبرم. زحمت ترجمه خاطرات ده روز محاصره را آقاي مطلب كشيدند. اين خاطرات در همان سال 1365 در ده قسمت به شكل پاورقي در روزنامه جمهوري اسلامي چاپ شد و پس از پايان جنگ هم كتاب شد و دو بار به چاپ رسيد. آن هم با تيراژ يازده هزار و پنج هزار و پانصد نسخه.
- نميخواهيد اين كتاب را دوباره تجديد چاپ كنيد؟
چرا؟ با مقدمه تازهاي كه شايد اين گفتوگو را هم ضميمه كتاب كنم آن را به دست ناشر خواهم سپرد. هرچه باشد اين كتاب اولين اثري است كه يك افسر عراقي با قلم خودش درباره جنگ نوشته است. اين موضوع اهميت دارد چون همين كتاب «ده روز محاصره» بود كه راه تازه اي براي گردآوري خاطرات اسيران عراقي پيش پاي من گذاشت و از همين راه بود كه توانستيم حدود شصت عنوان كتاب از خاطرات اسيران عراقي را گردآوري و چاپ كنيم.
- اين رقم، آمار قابل توجهي است!
البته! ممكن است براي يك روزنامهنگار ساده گردآوري اين تعداد اثر قابل اعتنا باشد اما براي جنگ خيلي كوچك است.
- آقاي سرهنگي! آخرين سوال؛ آيا خاطرات نظاميان عراقي كه در ايران نوشته اند آغازي است براي نگارش ادبيات ضد جنگ عراقيها؟
پرسش شما درست است. تحليل من هم همين است. ادبيات جنگ عراقيها از ايران آغاز شد. اگر عراقيها روز خوش در زندگيشان ببينند، كه بعيد است به اين زودي اين اتفاق بيفتد، آن وقت فصل نوشتن خاطرات زندانهاي صدام و خاطرات جنگي است كه حزب بعث عليه ايران به راه انداخت. اگر اين اتفاق بيفد آن وقت كتاب «ده روز محاصره» اولين كتاب در اين زمينه خواهد بود. اين طور فكر ميكنم!
- آقاي سرهنگي از فرصتي كه براي اين گفتوگو فراهم كرديد از شما سپاسگزارم. آرزو ميكنم دلدادگي شما نسبت به ادبيات جنگ پايدار بماند و ثمرههاي بيشتري داشته باشد.
من هم از شما ممنون هستم كه يك كتاب فراموش شده اما مهم از نظر ادبيات جنگ را تا حدودي در ذهن من و روي كاغذ زنده كرديد و وقت گذاشتيد و براي اين گفتوگو حوصله كرديد!
- براي اين گفتوگو چه تيتري را مناسب ميدانيد؟
همسفر خاطرهها
نویسنده: مريم مقيمي
منبع: خبرگزاری کتاب ايران (IBNA)