|
خاطره، تاریخ و فراموشی-1
|
سخنرانی پروفسور پل ریکور در اسفند ۱۳۷۳ در پژوهشکده حکمت و ادیان
سخن امروز من در مورد تاریخ، خاطره و فراموشی است. قبل از هر چیز اجازه میخواهم چند کلمه درباره دلیل این انتخاب بگویم. این انتخاب، هم دلایل شخصی دارد و هم دلایل عمومی، دلیل شخصی من از اینجا ناشی میشود که من به نسلی تعلق دارم که شاهد فجیعترین جنایات تاریخ بشر بوده است. جنایاتی که در اروپا در سالهای 1932 تا 1945 بوقوع پیوست. این نسل امروز در حال اضمحلال است و مسئله مهم برای آخرین بازماندگان آن، دقیقاً ارتباط بین خاطره و تاریخ است. بین خاطره آنان همچون آخرین و پایگاه بازماندگان یک فاجعه و مورخین. منظورم از مورخین، افرادی هستند که خاطره ما را به صورت اسناد قابل دسترسی و به شکل تاریخ مستند مینویسند. بسیار معمول است که میان این تاریخنگاران و کسانی که شاهد وقایع بودهاند، نزاعی درمیگیرد. همین نزاعها هستند که توجه مرا به خود جلب کردهاند. بحث پیرامون این نزاع، فرصت مناسبی را در اختیار میگذارد تا ببینیم چه چیزی مشخصاً تاریخی است و به خاطره تعلق ندارد و چه چیزی را نمیتوان از خاطره به تاریخ منتقل کرد. بنابراین فقط یک تجربه شخصی از تاریخ است که به ما اجازه فهم انتقادی از تاریخ را میدهد. خاطره ما از اروپا در دورانی که این فاجعه به وقوع پیوست، به ما امکان را میدهد که راجع به آینده من در اینجا بیماریهای خاطره مینامم، بحث کنیم. واقعیت این است که گاهی از اوقات برای ما انسانها مبارزه یا خاطره کار مشکلی است. گاهی بیش از حد خاطره داریم، یعنی بیش از حد خفتهاو ضعفها رابه یاد میآوریم، و گاهی نیز به طور مثال در کشور خودم فرانسه، با کمبود خاطره و افراط در فراموشی روبرو هستیم. برای مثال به خوبی میبینیم فرانسویان میکوشند خاطره دوران اشغال فرانسه توسط آلمان نازی و وقایع تاریخی جنگ الجزایر را فراموش کنند. زیرا برای آنان رویارویی با این خاطرهها و پذیرش آنها دشوار است. بدینجهت در اینجا باید از رویارویی با خاطرههایی سخن گفت که نه فقط یادآوریهای عینی که زخمهایی جمعی و فردی هستند. بعد از این مقدمه کوتاه، اجازه میخواهم چند کلمهای در مورد رئوس مطالب صحبت امروز خود، بگویم. ابتدا با شما در مورد مفهوم و موضوع خاطره جمعی صحبت خواهم کرد، زیرا به نظرم تاریخ فقط خاطره شخصی و فردی نیست بلکه خاطره جمعی نیز هست. خاطره جمعی مفهوم سادهای نیست، هرچند که آنرا سهل و ممتنع میانگارند. از نظر عملی و نظری مشکل میتوان آن را تبیین کرد و تعیین آن در حوزه مفاهیم آسان نیست. این بخش نخست، زمینه سایر موضوعهایی را که مایلم به بحث بگذارم، فراهم میکند. در بخش دوم، به مسئله آسیبشناسی خاطره خواهم پرداخت و اینکه تا چه حد قادر خواهیم بود مفاهیم روانشناختی را به زمینه تاریخ تعمیم دهیم. زیرا ما به همان اندازه از خفتها و زخمها سخن میگوییم که در مورد درمان آنها بحث میکنیم و برای این درمان از مفاهیم پزشکی و روانپزشکی و روانشناسی کمک خواهیم گرفت. پس از این دو مبحث مقدماتی، به موضوع اصلی بحث خود، یعنی نقش تاریخ به منزله یک روش تحقیق علمی خواهم پرداخت و توجهی به مسئله تاریخنگاری خواهم کرد تا از این راه در مورد چگونگی برخورد با مسائل مربوط به خاطره، صحبت کنم. در این قسمت از بحث خود به موضوع تاریخ به عنوان یک ابزار انتقادی توجه خواهم کرد و اینکه چگونه تاریخ به منزله یک ابزار درمانی قادر است زخمهای خاطره را التیام بخشد. در پایان صحبت به موضوع فراموشی خواهم پرداخت که همزمان دربرگیرنده تلاشی دوگانه است؛ تلاش برای جمعآوری خاطرات و تلاش برای درمان زخمهای ناشی از آن. خاطره جمعی مفهوم پیچیدهای است، از جمله به این دلیل که در معنای مصطلح آن، به صورتی بدیهی بکار گرفته میشود. خاطره اساساً فردی است و خاطره هر فردی با خاطره فرد دیگر تفاوت دارد. فیلسوفی مانند لاک، حتی هویت شخصی را از طریق خاطره تبیین میکند. خاطره یک وجدان را نمیتوان به وجدان دیگری منتقل کرد و به این معنا، خاطره دارای سویهای کاملاً شخصی است. دلیل دوم برای اثبات شخصی بودن خاطره این است که فقط خاطره است که به ما احساس گذشت زمان، فاصله زمانی یا بهتر بگویم، عمق زمان را میدهد. کارکرد ویژه خاطره تنظیم یادها در بعد گذشته و گذشته سپری شده است، تا جایی که این یادها در تاریکی فراموشی محو میشوند. یکی دیگر از کارکردهای خاطره ایجاد حس پیوستگی است. به این ترتیب، شخصی بودن، درک مفهوم فاصله و عمق زمان و بالاخره حس پیوستگی، سه کارکرد خاطره را تشکیل میدهند. منظور از این حس پیوستگی، برقراری ارتباط بین جوانی و پیری است. همیشه میتوان گفت که خاطرات پراکنده راتا حدی به هم نزدیک کرد که به صورت یک تصویر پیوسته به نظر آید. میتوان گفت که تاریخ همین پیوستگی را فراسوی خاطره و یادهای شخصی بازگو میکند. از ویژگیهای خاطره ارتباط همیشگی آن با آینده است. ما باید همیشه تقابلی را که راینر کوسلک فیلسوف آلمانی، تقابل فضای تجربه و افق انتظارات مینامد، مدنظر داشته باشیم. در یک چنین رابطهای، خاطره در قطب مقابل برنامه برای آینده قرار میگیرد. مفهوم زمان بر تبادل میان کارکرد تعلق فرد به گذشته و ارتباط این گذشته با خاطره از سویی و از سوی دیگر تعلق فرد به آینده و توانایی او در تعیین وضعیتش در آینده، استوار است. از این دیدگاه، زمان حال کمتر به صورت لحظهای منقطع از گذشته و آینده و بیشتر به صورت حلقه ارتباطی زنده در مسیر مداوم زندگی مطرح میشود. حلقهای که آنچه را که به تازگی رخ داده و نیز بزودی رخ خواهد داد، دربر میگیرد. در اینجا لازم است بین «لحظه» در معنای ریاضی آن و «حال» که باید آن را همچون مقیاس تداوم زمان از گذشته به آینده دانست، تفاوت قایل شد. خاطره، یعنی آنچه به نظر میآید به گذشتههای دور تعلق دارد، به لطف همین پیوند با آینده و حال، نقش جهتدهنده به زمان را ایفا میکند. زمان جهتی از گذشته به سوی آینده دارد و خاطره، جهتمندی زمان را از گذشته به آینده در جهان تضمین میکند. اما، اگر خاطره شخصی از چنین ویژگی یا امتیازی برخوردار است، تا چه حد ما مجاز هستیم از مفهومی به نام «خاطره جمعی» صحبت کنیم؟ در اینجا مایلم از موریس هالبواکس نویسنده و جامعهشناس فرانسوی اول قرن بیستم یاد کنم. نویسندهای که کتابش تحت عنوان «خاطره جمعی» پس از مرگ فجیعش در سال 1944 در یکی از اردوگاههای مرگ نازیها، به چاپ رسید. هالبراکس برخلاف عقیده متداول که خاطره جمعی را امری بدیهی میشمارد، به این موضوع به گونهای عمیق توجه و جنبههای مهمی از آن را مطرح کرده است. هالبراکس این واقعیت را یادآور میشود که علیرغم شخصی بودن خاطره، ما آن را با دیگران تقسیم میکنیم. خاطرهای که به اشتراک گذاشته میشود، مقامی اجتماعی مییابد. اگر من نوعی میتوانم خاطراتم را بازگو کنم به این دلیل است که بازگو کردن یک عمل اجتماعی است، عملی اجتماعی که آناً خاطره یکی را به خاطره دیگری متصل میسازد و چیزی را سبب میشود که میتوان آن را تبادل خاطره نامید. یعنی همان چیزی که فیلسوف آلمانی دیگری آن را «پیچیدگی خاطره» مینامد. به عبارت دیگر، ما به حکایاتی تعلق داریم که به لطف بازگو کردنشان، گویی برایمان به صورت جمعی رخ میدهند. بنابراین، عمل بازگو کردن اولین حلقه ارتباطی میان خاطره فردی و جمعی است. نشانههای دیگری نیز از خاطره به عنوان «مایملک جمعی» وجود دارد. مثلاً اکثر خاطرات ما خاطراتی شخصی نیستند، بخشی از این خاطرات را از دیگران شنیدهایم و یا در خانواده فراگرفتهایم. این خاطرهها به حکایت تاریخی جامعهای تعلق دارند که من عضوی از آن میباشم. پس ما در اینجا با نظامی اجتماعی سروکار داریم که منابعی را که چارچوب این خاطرات را تشکیل میدهند، در اختیار ما میگذارد. در اینجا میتوان از جشنها، بزرگداشتها و یادبودهایی سخن گفت که به تجلیل از خاطره جمعی میپردازند. همچنین میتوان گفت که اجتماعات گوناگونی که ما به آن تعلق داریم، مثلاً اجتماع سیاسی یا اجتماع آکادمیک، هر یک دارای خاطره خاص خود هستند. بنابراین ما میتوانیم تمامی مشخصههای خاطره همچون تجربهای شخصی را برای خاطره جمعی قایل شویم. از اینرو میتوان همان نقشی را که خاطره فردی در ایجاد عمق برای زمان ایفا میکرد برای خاطره جمعی نیز قایل شد. نهادهای سیاسی مثال خوبی در این زمینه در اختیار میگذارند. نهادهایی وجود دارند که طول عمرشان بیش از طول عمر افراد است. از اینرو خاطره جمعی نهادهایی اجتماعی که من به آن تعلق دارم خاطره فردی مرا گسترش میدهد. همانطور که هالراکس میگوید، بسیاری از خاطرات شخصی من از طریق خاطرات جمعی به نسلهای بعدی منتقل میشوند. مقوله نسلهای پی در پی برای فهم پیوند خاطره جمعی و خاطره فردی خیلی مهم است. من خود به خاطر دارم که پدربزرگم داستانهایی را از وقایع اواخر قرن نوزدهم در اروپا برایم بازگو میکرد و این خود نشان میدهد که خاطره قابل انتقال و قابل تعلیم است و هر نسلی قادر به اتقال خاطرات خود به نسل دیگر است. بالاخره میتوان گفت که حس هویتی که به خاطره شخصی تعلق دارد قابل انتقال به نهادهای اجتماعی است و در مقابل میتواند هویت آنها را نیز بگیرد. مفهوم هویت جمعی نهادی همچون دانشگاه محصول این تبادل خاطرات جمعی و فردی است. حال که به تبیین مفهوم خاطره جمعی دست یافتیم، باید در مورد کارکرد آن از خود سؤال کنیم. شکی نیست که این مفهوم، اساس کارکردی مستحکمی دارد. در اینجا میخواهم از مفهومی که استادم هوسرل تبیین کرده است استفاده کنم. هوسرل بر این نظر است که از طریق ارتباطی که «فاعلها» (Subjcts) به میانجی «فرایندهای میانفاعلی، (Interrubjeciviry) برقرار میسازند و از طریق عینیت بخشی به آن، چیزی پدید میآید که هرسول شخصیت نوع عالی یا نوع دوم مینامد. در برخورد با پدیده کشور که «او» را مانند انسان به اسم خاص مینامیم، با نوعی فردیت جدید و از نوع دوم مواجه هستیم. اما هرگز نباید فراموش کرد که این فردیت فقط به قیاس این چنین نامیده میشود و نباید انجام بیش از اندازهای را برای این فردیتهای نوع دوم قایل شویم. همیشه باید به یاد داشته باشیم که اگر این مجموعهها همچون نهادهای اجتماعی وجود دارند. به این دلیل است که خاطرههای فردی مقدم بر آنها وجود داشتهاند و به تبادل با یکدیگر پرداختهاند تا این خاطرات جمعی از انسجامی برخوردار و در آرشیوها نگهداری شوند. حال که به مفهوم آرشیو رسیدیم، برای گذار از خاطره به تاریخ آمادگی پیدا کردهایم. قبل از آنکه به تاریخ بپردازیم، مایلم یکبار دیگر به اهمیت روند انجام خاطره جمعی تأکید کنم، چرا که اگر این روند را در نظر داشته باشیم، یعنی فراموش نکنیم که این انسجام نتیجه عینی شدن تبادل خاطرات فردی در فضای ویژهای است، میتوانیم خود را از نتایج شوم پدیدههایی همچون ناسیونالیسم محافظت کنیم. در بخش دوم صحبت، مایلم مفاهیمی را که از حوزه روانشناسی یا کلیتر بگویم پزشکی عاریت گرفتهام در ارتباط با خاطره بکار ببندم. به محض اینکه از مفاهیمی همچون «شکنندگی» و «آسیبپذیری» در زمینه اجتماعی یا در مورد یک کشور یا نهاد اجتماعی صحبت میکنیم، اولین مقولهای که به ذهنمان میآید، مقوله «زخم» است. مثلاً میگوئیم بدنی از بیرون یا از درون زخمی شده است و آسیبپذیری در واقع چیزی جز در معرض زعم قرار گرفتن نیست. در اینجا مایلم پیشنهاد کنم که بار دیگر مفاهیمی را که برای موارد فردی تعبیه شده است، در حوزه بحث اجتماعی بکار ببندیم، به همان صورت که از مفاهیم زمان و عمق و تداوم آن از ویژگیهای خاطره فردی بود، برای فهم خاطره جمعی سود جستیم. در اینجا مشخصاً از سه مقاله فروید نام میبرم. در مقاله اول که در سال 1911 با عنوان «یادها، اجبار به تکرار و تعامل» به چاپ رسید، فروید به تجربهای که خود همچون روانشناس با آن روبرو بوده است، اشاره میکند. فروید از بیمارانی صحبت میکند که با تکرار خاطرات مشخصی از دوران کودکی خود، از درمان شدن ابا داشتند. گویی این تکرار، آنان را از مسئولیت زندگی بمثابه یک فرد آزاد مبرا میکرد. با توجه به این تجربه است که فروید به تاقض میان دو مفهوم اجبار به تکرار و خاطره اشاره میکند. از دیدگاه فروید در این اجبار به تکرار همون علیه خاطره قدعلم میکند. بنابراین فروید در این مقاله خاطره را به عنوان نوعی عمل معنی میکند و در پایان مقاله خود مینویسد که بیمار یک عنصر منفعل نیست زیرا با پذیرش درمان و قرار گرفتن در مقابل روانکاو، خود فعال است. لکان روانکاو و معروف فرانسوی نیز از مفهوم «مفسر» سخن میگوید و اشاره او به کسی است که خود تمامی کار درمان را انجام میدهد. به گفته لکان خاطره یک فرایند منفعل نیست، هرچند که گاهی میتوان از خاطره غیرارادی صحبت کرد، ولی آنچه که میباید برای درمان خاطره زخمی انجام داد و چیرگی برای آن است در مقابل اجبار و تکرار. مقاله دیگری از فروید که مایلم در اینجا از آن صحبت کنم، «عزا و افسردگی» نام دارد. ما به طور معمول، مفهوم عزا را در معنای منفی آن به کار میبریم. عزا برای ما عبارت از رنج و دردی است که با از دست دادن یکی از دوستان یا نزدیکان خود، دچار آن میشویم. ولی فراموش نباید کرد که عزا فقط درد کشیدن نیست. عزا از دیدگاه فروید، عمل پذیرش از دست رفتن یک فرد است؛ یعنی عمل جدا کردن تدریجی خود از موضوع از دست رفته و سپس دوباره گنجاندن آن به عنوان موضوعی است که فروید در اینجا از کلمه Versunung استفاده میکند که یک معنای دینی تلویحی نیز دارد و بکار بردن آن از سوی فرد غیردینی چون فروید عجیب است و بیشک از تعلیم و تربیت یهودی او ریشه میگیرد. بنابراین از نظر فروید عزا، آشتی با از دست رفته است که به صورت موضوعی درونی مطرح میشود. پس در حقیقت، عزا خود نوعی آشتی با از دست رفتگی است. در اینجا باید اشارهای به مفهوم«عمل» بکنم. تا این مرحله از گفتارمان، کلمه عمل را به دو گونه استفاده کردیم: «عمل خاطره» و «عمل عزا». سومین مقاله از فروید که در اینجا به آن باید اشاره کرد، مقالهای است که او با شروع جنگ جهانی اول در مورد غریزه مرگ نوشت. فروید در این دوران نامههای زیادی در این باره به اینشتین نوشت و درباره آنچه خود «آینده مرگ» مینامید، صحبت کرد. اشاره فروید در این نامهها به این مطلب است که صلح پدیدهای طبیعی نیست، بلکه نتیجه کاری است علیه غریزه مرگ و به ویژه علیه فرهنگ مرگ که در همه انسانها وجود دارد. به گفته فروید آغاز کردن یک جنگ، آسان ولی پایان دادن به آن، دشوار است. همانطور که میدانید بسیاری از کشورهای جهان، امروز، از این ناتوانی برای پایان دادن به جنگ، رنج میبرند. آنچه که اکنون در یوگسلاوی سابق شاهد آن هستیم، همین پدیده ناتوانی در پایان دادن به جنگ است. ما هر روز در تلویزیون زنانی را میبینیم که برای دوستان و نزدیکانی که از دست دادهاند، گریه و شیون میکنند ولی جنگ کماکان ادامه دارد. بیشک پدیده رنج بردن خود به نوعی موجب برانگیختن روحیه جنگی افراد میشود. پس میتوان گفت پدیدهای وجود دارد که اگر نام آن را عشق به مرگ نگذاریم، غریزه مرگ است که خود مولد فرهنگ مرگ میباشد. بدینصورت برای بار سوم با نوعی «عمل» روبرو هستیم و به نظر من عملی که فرهنگ مرگ را به وجود میآورد، خود نتیجه پیوند میان «عمل خاطره» و «عمل عزا» است. در اینجا به بخش اصلی سخن خود میرسم که در مورد کارکرد تاریخ است. در زبان انگلیسی، آلمانی و فرانسوی کلمه تاریخ برای بازگو کردن دو پدیده استفاده میشود: از سویی تاریخ عبارت است از آنچه که اتفاق میافتد، یعنی تسلسل اتفاقات و از سوی دیگر، تاریخ به معنای گفتار در مورد این اتفاقات است. دلیل وجود همان کلمه برای بازگو کردن دو پدیده در زبانهای اروپایی به منزله ضعف زبانی نیست، بلکه به عکس نشان از همانندی موجود در این دو معنی از تاریخ است، در اینجا منظور از تاریخ هم تاریخسازی است و هم تاریخنویسی، من در آخر بحث خود به این مطلب اشاره خواهم کرد که تاریخنویسی تا چه اندازه به ادامه تاریخ کمک میکند. به این دلیل که کسی که تاریخ را مینویسد، خود متعلق به موضوع علمی است که با آن سروکار دارد. به نظر من یک فیزیکدان به عنوان یک موضوع فیزیکی با علم فیزیک روبرو نیست، ولی تاریخنویس خود در درون تاریخ قرار گرفته است. به همین دلیل داشتن یک عملکرد انتقادی برای او کار مشکلی است. زیرا او هر بار میبایستی با بیرون گذاشتن خود از موضوع کار خویش از تاریخ فاصله بگیرد. مشخصه کار تاریخنویسی، همین عمل فاصله گرفتن از تاریخ است. در اینجا مورخ فقط از تاریخ به عنوان پدیدهای که در حال روی دادن است، فاصله نمیگیرد، بلکه از خاطره هم دور میشود.
منبع: نشریه گفتگو، شماره 8، تابستان 1374
|