|
مظفرالدین شاه به فرنگ میرود
|
نگاهی به سفرنامه مهندس عبدالله، به کوشش سیروس آرینپور انتشارات کندوکاو، 1389
در سال 1900 میلادی (1317 هجری قمری) مظفرالدین شاه پس از پنج سال پادشاهی برای نخستینبار آهنگ سفر به فرنگ میکند. اما از شوربختیاش خزانه خالی است و دولت نمیتواند هزینة سنگین این سفر را که نزدیک به هفت ماه طول خواهد کشید، عهدهدار شود. امینالسلطان، صدراعظم وقت، از بانک شاهنشاهی ایران درخواست وام میکند. این بانک را انگلیسیها در سال 1889 میلادی به فرمان ملکه ویکتوریا با بستن قراردادی با دولت شاهنشاهی ناصرالدین شاه و بر پایة امتیازنامة رویتر تأسیس کرده بودند. قرارداد، حق انصاری نشر اسکناس را در ایران تا 800 هزار لیره انگلیسی بر پایة پشتوانة طلا و نقره در اختیار این بانک گذاشته بود. باری، بانک شاهنشاهی به درخواست امینالسلطان جواب رد میدهد. شاه نیز او را عزل میکند و میرزا علی خان امینالدوله را به جای او مینشاند. اما بیدرنگ پی میبرد که امینالدوله با سفر او به فرنگ موافق نیست. پس شاه نیز برکنارش میکند و امینالسلطان را از قم به تهران فرامیخواند و دوباره به صدراعظمی میگمارد. امینالسلطان اینبار دست به دامن بانک استقراضی ایران میشود. امتیاز تأسیس این بانک را دولت ایران در سال 1890 میلادی پس از واگذاری امتیاز تأسیس بانک شاهنشاهی به رویتر انگلیسی، به شخصی به نام ژاک بولیاکف، از اتباع روسیه، به مدت 75 سال با حق انحصاری حراج عمومی واگذار کرده بود. این بانک از پرداخت مالیات به دولت ایران معاف بود، اما متعهد بود که 10 درصد از درآمدش را به خزانة دولت بپردازد. باری، بانک استقرارضی درخواست امینالسلطان را میپذیرد و دو و نیم میلیون منات طلا (معادل سه میلیون و چهارصد و سی و نه هزار لیره انگلیسی) با بهرة 5 درصد به دولت وام میدهد و چنین مینهند که دولت ایران وام را از درآمد گمرکات سراسر ایران جز فارس و بنادر جنوب بپردازد. بدینسان، دولت روسیه زمام گمرکات ایران را به دست میگیرد و خاطر مظفرالدین شاه از باب هزینة سفر به فرنگ آسوده میشود. اما پیش از آنکه شاه و همراهانش راه بیفتند، شخصی به نام مهندس عبدالله (یا، به شیوة مرسوم آن زمان، عبدالله مهندس) که مهندس نظامی و شهری است، به دستور شاه و حکم امینالسلطان مأمور میشود معایب راه و موانع عبور عرابههای شاه و ملازمانش را در آذربایجان برطرف کند. از جمله، پلی فوری بر رودخانة قزلاوزن بزند و پلهای کوچک دیگری در راه آذربایجان بسازد. حکم مأموریت را، چنان که در سفرنامه آمده است، جعفرقلی خان نیرالملک، وزیر علوم، به مهندس عبدالله ابلاغ میکند و از او میخواهد که شیوة همیشگیاش را از دست ندهد و روزنامة سفر خود را به آذربایجان با نقشة کامل راه تهیه کند که ضمیمة سفرنامة شاه در کتابخانههای دولتی ضبط شود؛ و میافزاید که این کار چهبسا زمانی به نتایج بزرگ بینجامد و مایة نیکنامی نویسنده شود. مهندس عبدالله مأموریت خود را در 23 مارس 1900 میلادی آغاز میکند و در 18 ماه مه همان سال به پایان میبرد. او در این سفر پنجاه و هفت روزه از تهران تا سواحل رود ارس، در عین حال که کار مهندسیاش را به انجام میرساند، سفرنامهای نیز مینویسد و از راهی که شاه و ملازمانش خواهند گذشت نقشهبرداری میکند و به آخر سفرنامه میافزاید. همین سفرنامه است که امروز پس از گذشت یکصدوده سال از نوشتن آن، به همت سیروس آرینپور در دسترس ایرانیان و فارسیزبانان قرار گرفته است. اهل پژوهش میدانند که آماده کردن متنهایی از این دست برای چاپ کار سادهای نیست. باید گرد و غبار زمان را از آنها زدود تا برای خوانندة امروز فهمپذیر شوند. به عبارت دیگر، باید آنها را در بافتار تاریخی زمانة خودشان گنجانید تا خواننده دربارة آنها از روی احساسات و ایدههای امروزینش داوری نکند. خوانندهای که سندی تاریخی را زمان درازی پس از پدید آمدنش میخواند، نمیتواند به آسانی به مضمون آن راه یابد. پی بردن به معنا یا معناهای نهفته در سند و راه یافتن به درونمایة آن، نیازمند توضیحات و شرح و بسطهایی است که سند را باید همراهی کنند. این کار را سیروس آرینپور در حق سفرنامة مهندس عبدالله انجام داده و به خوبی از عهده برآمده است. در مقدمهای که نوشتته است، هم نویسندة سفرنامه را به نحو شایستهای به خواننده معرفی کرده و هم شرحی دربارة سرنوشت این سفرنامه داده که بسیار جالب است. این سفرنامه که میبایست ضمیمة سفرنامه مظفرالدین شاه در کتابخانهای دولتی ضبط شود و زمانی به نتایج بزرگ بینجامد و مایة نیکنامی نویسندة آن شود، یکصد و ده سال در خفا میزیست و پژوهشگران از وجود آن بیخبر بودند. در مقدمة کتاب میخوانیم که مهندس عبدالله کار نوشتن سفرنامه و کشیدن نقشة پیوست را در تبریز در همان سال 1900 میلادی به پایان رسانده بود و آن را، به احتمال زیاد، به حکم وقت آذربایجان، نظامالسلطنه مافی، داده بود. از آن زمان، این سفرنامه در اختیار خانوادة مافی بوده تا اینکه خانم هلی فرزانه (کیا)، نوة دختری نظامالسلطنه مافی، سی و سه سال پیش (اکنون باید گفت سی و چهار سال پیش) آن را به سیروس آرینپور (که نسبت سببی با او دارد) هدیه کرده بود. بیگمان خانم هلی فرزانه میدانسته است که سفرنامه را به دست مردی نکتهسنج میسپارد. در فصل اول سفرنامه زیر عنوان «در بیان سبب نگارش این اوراق»، نویسنده نخست از نحوة ابلاغ حکم مأموریت، از کارهایی که باید در آذربایجان انجام دهد و از روابطش با اهل دیوان میگوید. آنگاه به شرح روش خود در نوشتن سفرنامه و نقشهبرداری از راه میپردازد. از اطلاعاتی که دربارة تاریخ نقشهکشی در جهان و ایران میدهد و از اصطلاحاتی که برای توضیح این علم به کار میبرد، پیداست که در روزگار خود مهندس دانشآموخته کارکشتهای بوده است. دریغ که ناشر کتاب، انتشارات کندوکاو، نتوانسته است از نقشة ضمیمة سفرنامه که برای اهل این فن بسیار اهمیت دارد، درست عکسبرداری کند و آن را روشن و پاکیزه به آخر کتاب بیفزاید. از این نقشه میتوان آگاهیهای گرانبهایی دربارة جغرافیای طبیعی راههایی که شاه و ملازمانش از آنها عبور میکنند و طول و عرض جغرافیایی آبادیهای سر راه به دست آورد. نویسنده همین که از تهران راه میافتد، دیدهها و گاه شنیدههایش را در کتابچهای مینویسد. ارزش تاریخی سفرنامة او نه تنها به سبب آگاهیهایی است که دربارة اوضاع و احوال روزگار خود به ما میدهد، بلکه در نگرش او به واقعیتهای آن دوره و در نحوة گزارش آنها نیز هست. برای مثال، در چند جملة آغاز گزارش او درنگ میکنیم. چهارونیم به غروب مانده از دروازه گمرک به فضلالله تعالی بیرون آمدم. غروب به رودخانة کرج رسیدم. اینجا کمپانی راه گیلان، راهدار خانه ساخته، با آن که راه صحیح سابق را خراب کرده و کمعرض نموده، مبلغ گزافی به عنوان راهداری از متردّدین (رفت و آمد کنندگان) باج راه میگیرد. و عجب این است که این شخص از کمال اطمینانی که به بیعلمی و بیاطلاعی ماها دارد، بیرق دولتی روس را بالای راهدار خانه نصب نمود. از همین جملهها به چند حقیقت بسیار اساسی دربارة اوضاع و احوال کشور در آن زمان میتوان پی برد. نخست، ضعف و زبونی دولت ایران که در قلمرو به اصطلاح قانونیاش ایرانیانی میتوانستند برای پیشرفت کار و بارشان به زیر بیرق کشوری بیگانه درآیند. دوم، نبود حس ملی در میان بسیاری از ایرانیان. احساس تعلق به دولتی خود فرمان در جنبش مشروطهخواهی است که رفته رفته در میان ایرانیان شکل میگیرد و همهگیر میشود. عارف قزوینی در دیوان اشعارش میگوید که وقتی تصنیفهای وطنی ساخت، از هر ده هزار ایرانی یک نفر نمیدانست وطن یعنی چه. به این حقیقت، گوبینو نیز هنگام اقامتش در ایران پی برده بود و در کتاب سه سال در آسیا به تفصیل از آن سخن گفته است. سوم، قدرت روسها در شمال ایران. گویا خاک ایران از مدتها پیش از قرارداد سنپترزبورگ در سال 1907 میان دو قدرت بزرگ آن زمان، یعنی روسیه و انگلیس تقسیم شده بود. در واقع، آن قرارداد به تقسیم ایران به دو منطقة نفوذ که از سالها پیش انجام یافته بود، رسمیت بخشید. میدانیم که در همان زمان در جنوب ایران نیز انگلیسیها همهکاره بودند. در فصل دوم زیر عنوان «ملاحظة جغرافیایی و تاریخی و تحقیقی شهر قزوین» مینویسد که این شهر از بناهای دورة ساسانیان است. در زمان اشکانیان، شهر این ناحیه شهر دشتپی بوده و این مکان قصبچهای بوده معتبر. ولی مردمش بسط نظر نداشتهاند (یعنی تنگنظر بودهاند) و بر سر جزئی وجه دنیاوی همیشه با هم در کشمکش بودهاند. آنگاه به ریشهشناسی واژه قزوین میپردازد و میگوید که این واژه در اصل قازبین یعنی کژبین بوده، زیرا مردمانی که اول در اینجا سکونت اختیار کردهاند، احول و کژبین بودهاند و رفته رفته نام خود را به این زمین دادهاند و قازبین یا کژبین، قزوین شده است. خوانندة سفرنامه تنها نتیجهای که میتواند از این بیهودهگوییها بگیرد این است که ایرانیان درس خوانده در آن زمان، که مهندس عبدالله یکی از نمونههای خوب آنان است، کمترین آشنایی با زبانشناسی تاریخی نداشتهاند و داستانپردازیهای عامیانه را دربارة ریشهشناسی نام شهرها حقیقت میپنداشتهاند. این نکته را سیروس آرینپور در پانویس یادآور شده است. مطلب جالب دیگری که در این فصل از سفرنامه میآموزیم این است که بیشتر ساکنان قزوین در آن زمان به ترکی سخن میگفتند، اما فارسی را همه میدانستند. نویسنده در هر شهری که فرود میآید در بیان اوضاع و احوال آن، توضیحات باارزشی نیز دربارة بناهای معروف، مدارس، مساجد، حمامها، کاروانسراها، باغها، قناتها، محلهها، ساختمانهای حکومتی و گاه، خانههای بزرگان شهر میدهد. از مردم عادی بسیار کم سخن میگوید، اما از رجال و ملاکان و مجتهدان و ملاهای معروف هر شهری به تفصیل یاد میکند. غیبت آشکار مردم عادی در این سفرنامه نشان میدهد که عامة مردم در آن زمان هنوز در زندگانی اجتماعی و سیاسی جامعههای شهری و روستایی اهمیت و جایگاه چشمگیر نداشتند. در واقع، تودة مردم را همگان به چشم رعیت مینگریستند و کار رعیت به قول بیهقی طاعت و بندگی است. در جنبش مشروطهخواهی است که رفته رفته مردم کوچه و بازار در صحنة کشاکشهای اجتماعی و سیاسی ظاهر میشوند. از دیگر بخشهای آموزندة سفرنامه بخشهایی هستند که نویسنده در آنها به توصیف جغرافیای طبیعی شهرها میپردازد. به هر شهری که میرسد با نگاهی کارشناسانه به طبیعت آن مینگرد و اطلاعات باارزشی دربارة رودها و کوهها و باغها و زمینهای شهر و گرداگرد آن جمعآوری میکند. تاریخ و جغرافیای کهن هر شهری را معمولاً از منابع محدود تاریخی که در آن زمان در دسترس بوده، مانند معجمالبلدان یاقوت حموی یا رحله ابنبطوطه نقل میکند. در فصل سوم زیر عنوان «ملاحظة تاریخی و جغرافیایی ابهر» مینویسد که این شهر از شهرهای پیش از اسلام است و همیشه شهریّت داشته، ولی حالا قصبچهای معتبر است با خانههایی از خشت خام. و میافزاید: چنانکه در تاریخها نوشتهاند از بناهای زمان کیان و خرابههای شهر دارا نزدیکی آن است. از همین جمله میتوان دریافت که در 1900 میلادی درسخواندههای ما تاریخ افسانهای ایران را با تاریخ ایران که بعدها مدون میشود، درمیآمیختند و به احتمال زیاد هنوز از هخامنشیان اطلاعی نداشتند. آنچه در هر فصلی زیر عنوان «بیان حال» و «راهنامه» میآورد، معمولاً توضیحاتی است دربارة وضع راهها و به ویژه تنگی معاش و مشکلاتی که در این سفر از نظر مالی و حرفهای با آنها روبهرو میشود. در فصل چهارم با عنوان «ملاحظة جغرافیایی و تاریخی و تحقیقی زنجان» مینویسد که این شهر چندان قدمتی ندارد. پیداست که در منابع تاریخی و کتابهایی که در دسترس داشته چیزی دربارة آن نیافته است. در توضیح واژة زنجان نیز میگوید که چون آب و هوای این شهر در پرورش زنان زیبا مؤثر بوده، به همین جهت آن را زنجان نامیدهاند. البته در زیبارویی زنان زنجان حرفی نیست، اما زنجان، چنان که سیروس آرینپور نیز در پانویس آورده است، شکل تخفیف یافتة زندیگان، نام کهن و پیش از اسلام این شهر، است. نویسنده در توصیف این شهر نیز همان روشی را برگزیده که در توصیف شهرهای قزوین و ابهر به کار برده است. اما چون در اینجا برای تعمیر راه و بازسازی پل قزلاوزن مدت طولانیتری مانده، با تفصیل بیشتری دربارة بناها، تجار معتبر، خوانین و به ویژه حکومتگران این شهر سخن گفته است. در فصل پنجم زیر عنوان «ملاحظات طبیعی. و تاریخی آب قزلاوزن»، جغرافیای طبیعی این رودخانه را روشن و دقیق شرح داده و به توصیف پل قزلاوزن و سواحل حاصلخیز این رودخانه پرداخته است که بسیار خواندنی است. فصل ششم با عنوان «ملاحظات تاریخی و جغرافیایی و تحقیقی میانج» فصل به نسبت طولانیتری است. میانج نام کهن شهر میانه است. نویسنده دربارة تاریخ پس از اسلام این شهر توضیحاتی داده که همه نیازمند وارسی علمی است. از تاریخ پیش از اسلام آن سخنی نگفته است. میدانیم که کاوشها و مطالعات باستانشناختی قدمت تاریخی این شهر را به پیش از تشکیل دولت ماد میرسانند. نویسنده در این فصل مطالبی نیز دربارة روستاها و دهستانهای میان راه تبریز و میانه نوشته است که همه خواندنی است. در راه، هرجا را که برای عبور عرابههای شاه و ملازمانش خطرناک میدیده، کارگردانی را از محل اجیر میکرده و به مرمت آن میپرداخته است. در این فصل، در بخشی زیر عنوان نطق و بیان خارج از مانحن فیه (یعنی خارج از بحثی که اکنون میکنیم) توضیحات علمی سنجیدهای داده است دربارة ساختمان پل قزلاوزن و دربارة کار پرزحمتی که خود به کمک دهها کارگر برای تعمیر آن به انجام رسانده است. این توضیحات نشان میدهند که نویسنده در زمانة خود درسخواندهای برجسته بوده است. در فصل هفتم زیر عنوان «در بیان شرح تاریخی و جغرافیایی و تحقیقی شهر تبریز» به شیوة همیشگیاش شرحی دربارة تاریخ این شهر مینویسد و بار دیگر داستانهای عامیانه را با دادههای تاریخی درمیآمیزد. نظرپردازیهایش در زمینة ریشهشناسی واژهها همه سست و بیپایهاند. برای مثال، میگوید: در کنار نهر آجی در تبریز شهری بوده که ارامنه آن را کاضاک و یونانیان کانضاک میگفتند. و میافزاید که کاضاک به مرور زمان تبدیل به شانغازان شده است. شهر کازاکا (کانزاک) پایتخت تابستانی آتورپاتگان بوده و هیچ ربطی به شامغازان یا شنبغازان که نویسنده آن را شانغازان ضبط کرده ندارد. شم محلی بوده در غرب تبریز که در آنجا غازانخان، پس از آنکه اسلام پذیرفت، آرامگاهی برای خود ساخت تا پس از مرگش زاهدان و عابدان به نیکی از او یاد کنند. شم تبدیل به شام یا شنب شده و همه آن محل را شامغازان مینامند. در فصل هشتم زیر عنوان «تحقیق در باب لسان اهل آذربایجان» مینویسد: مردم آذربایجان تا سال 500 هجری به زبان مخصوصی که اعراب در تواریخشان لسان آذریه ضبط کردهاند و شعبهای از زبان پهلوی بوده سخن میگفتند. آنگاه به روند حاکم شدن زبان ترکی در آذربایجان میپردازد که به گفتة او با آمدن سلجوقیان آغاز میشود و تا صفویان ادامه مییابد. اشارة مهندس عبدالله به زبان آذری در 1900 میلادی از نظر تاریخی نکتة بسیار مهمی است. زیرا تاکنون همه گمان میکردند که نخستینبار احمد کسروی بود که در رسالة آذری یا زبان باستان آذربایگان این موضوع را مطرح کرد و به مطالعة آن پرداخت. رسالة کسروی در سال 1925 یعنی 25 سال پس از نوشته شدن سفرنامة مهندس عبدالله درگرماگرم کشاکشهای سیاسی میان روزنامههای باکو و استانبول از سویی و روزنامههای تهران از سوی دیگر چاپ شده است. البته، چنانکه محمد قزوینی در تقریظی که به رسالة کسروی نوشته یادآوری کرده است، هر کس که کتابهای مؤلفان عرب را میخواند، به اجمال حدس میزد که آذری شعبهای از لهجههای متنوع زبان فارسی بوده است، ولی فقط حدس و تخمین و علم اجمالی بود. اما مهندس عبدالله، برخلاف آنچه قزوینی میگوید، این زبان را نه شعبهای از زبان فارسی بلکه شعبهای از زبان پهلوی میداند. کسروی نیز آن را زبانی میداند که از در آمیختن زبان مادها با زبان بومیان پیشین آذربایجان یعنی مانناها پدید آمده بود. چنان که احسان یارشاطر نیز آن را ادامة زبان مادی میداند. آنچه مسلم است، پژوهشگران تاکنون دربارة این زبان نظریههای گوناگون مطرح کردهاند. به هر حال، با انتشار سفرنامهای که موضوع سخن ما در این مقاله است، امروز دیگر میدانیم که مهندس عبدالله 25 سال پیش از کسروی به زبان آذری اشاره کرده است. در اول قرن گذشته هنوز ساکنان روستاهایی در شمال آذربایجان شرقی مانند گلینقیه و زنوز با این زبان آشنا بودند. پرسش این است که آیا مهندس عبدالله که در سفرش به آذربایجان با ساکنان آن روستاها آشنا میشود، خود با این زبان برخورد میکند یا با مطالعة کتابهای مؤلفان عرب به آن پی میبرد؟ در فصل نهم با عنوان «در بیان جغرافیایی و تحقیقی حالیه شهر تبریز» پس از توضیحاتی دربارة ظاهر شهر به توصیف کوچهها و بازارها و بناهای شهر میپردازد و مطالبی دربارة اوضاع اقتصادی و رونق تجارت در آن شهر مینویسد. آنگاه مردم تبریز را به باد ناسزا میگیرد و آنان را با صفاتی مانند بیگذشت و غریبآزار و متکبر و مغرور و کمانس و جزاینها مینکوهد و مینویسد: لازمة روزنامهنگاری آن است که انسان ملاحظه نکند و آنچه میاندیشد بر زبان بیاورد. اما چند سطر بعد معلوم میشود در معاملاتی که با تجار خرازیفروش آنجا کرده سخت مغبون شده و، چنان که سیروس آرینپور نیز در پانویس یادآوری کرده، این همه دشنام به مردم تبریز به سبب رنجیدگی و سرخوردگیاش از چند خرازیفروش بازار آن شهر است. در همین فصل، محمدعلی میرزا ولیعهد را به بزرگی میستاید و مدح و ستایش او را به طرز زنندهای از حد میگذراند و مخالفان او را مردمانی یاوهدرای و مفتحرفزن میخواند. خواننده با خواندن این بخش از سفرنامه درمییابد که در جامعة استبدادزدة ایران، نزدیکی جستن به قدرت با شیوههای خفتآمیز سنت کهنه و پایداری بوده است. شاید در آن زمان درسخواندههایی مانند مهندس عبدالله برای آنکه از پیشه و حرفة خود گذران کنند چارهای جز نزدیکی جستن به قدرت نداشتند. در پایان متوجه میشویم که اهل دیوان در تهران، مهندس عبدالله را با وعدههای سرخرمن به این مأموریت فرستادهاند و به او گفتهاند که همة لوازم زندگی و راحتیاش را حکمرانان مناطق گوناگون آذربایجان در هرجا که بخواهد، آماده خواهند کرد. اما به این وعدهها جز در چند جا عمل نمیکنند. بیشک یا حکمرانان تهران در خوشخیالی میزیستند و یا مهندس عبدالله از اوضاع بیخبر بوده است. باری، پس از تبریز به مرند میرسد و فصلی هم به توصیف این شهر اختصاص میدهد. از مرند به بعد روزگارش هرچه دشوارتر و ناگوارتر میشود. در پایان سفرش به چنان تنگدستی و سیهروزی میافتد که بارها مرگ خود را آرزو میکند. صفحاتی که در این مرحله از سفرش به توصیف وضع رقتآور خود و همراهانش اختصاص داده خواندنی است. با خواندن این صفحات، خواننده درمییابد که چرا باید دیر یا زود انقلابی در آن کشور روی میداد.
داریوش آشوری
منبع: بخارا، شماره 80، فروردین و اردیبهشت 1390، ص 676
|