بخش پایانی:
برخورد پهلوی دوم با روشنفكران، برخوردی دوگانه بود. زیرا از یك طرف برای اجرای برنامههای نوسازی سطحی و وارداتی خود به آن نیاز داشت، و از طرف دیگر به لحاظ ماهیت نظام شاهنشاهی و تمایل نداشتن به تقسیم قدرت، نمیتوانست به خواستههای اساسی روشنفكران پاسخ مثبت دهد. بنابراین بخشی از نخبگان فكری، در ساختار دیوانسالاری جذب شدند. از آنجا كه در ساختار اقتصادی این دوره، تنها دولت منبع ثروت و اشتغال بود، روشنفكران بناچار وارد تشكیلات حكومتی میشدند و این، در حالی بود كه مخالفت با دولت در نزد سایر نخبگان فكری، به عنوان ارزش تلقی میشد. تضاد میان آرمان روشنفكری و واقعیت (وابستگی مالی به حكومت) را، میتوان یكی از موانع تلاش جدی نخبگان فكری برای نوسازی دانست. در آن شرایط،آنها نه با دولت بودند و نه با مردم. زیرا افكار التقاطی و تجددخواهی وارونه، با فرهنگ بومی سازگاری نداشت.
در میان سالهای 1342 تا 1357، قشر تازهای از روشنفكران محافظهكار، غربگرا و طرفدار دربار پیدا شد و مناصب عمده قدرت سیاسی را به دست گرفتند. این گروه، نخست در سال 1340 در كانون ترقی گرد آمده بودند كه مركب بود از حدود 300 تن تحصیلكرده غرب بویژه در آمریكا. همین كانون، بعداً به صورت حزب ایران نوین در آمد. كانون ترقی، خود در آغاز گروهی مخالف به شمار میرفت. مؤسسان آن عبارت بودند از: حسنعلی منصور، محسن خواجهنوری، دكتر منوچهر شاهقلی، مهندس فتحالله ستوده و امیرعباس هویدا. این قشر از نخبگان عصر پهلوی نیز، گرفتار تضاد اساسی میان اندیشه و عمل بودند. آنان تحصیلكرده غرب بودند و افكار بلندپروازانهای در زمینه توسعه در سر داشتند؛ اما در عمل مجری بیچون و چرای دستورهای كسی بودند كه اساساً به توسعه و بویژه توسعه سیاسی معتقد نبود و «تنها راه انجام اصلاحات را، شدیدترین دیكتاتوریها» میدانست. ( ازغندی، 1376، ص 116 )
شخصیت قدرتطلب آنها نیز، آنان را وامیداشت تا برای حفظ قدرت و جایگاه مدیریتی، از هرگونه رفتاری كه ممكن بود موقعیت آنها را به خطر بیندازد، بپرهیزند و اطاعت بیچون و چرا را، سرلوحه كار خود قرار دهند.
روشنفكری دینی
از نیمه قرن نوزدهم، هواداران اولیه تمدن غربی، با توجه به ركود فكری و ضعف جامعه خود، معتقد شدند كه بر پائی كشوری نوین از طریق اندیشههای لیبرالیسم- سكولاریسم، ناسیونالیسم یا سوسیالیسم امكانپذیر است. اما سرخوردگی آنها به خاطر حكومت خودكامه بعد از مشروطه، كنارهگیری رضاشاه با فشار متفقین و كودتای 28 مرداد، این چشمانداز را برای روشنفكران تغییر داد و به سوی هویت اصیل ایرانی رفتند. در آن حال و هوا بومیگرائی مطرح شد و زیر چتر بومیگرائی، دو گفتمان بازگشت به خویش و «غربزدگی» (جلال آلاحمد و...) مطرح گردید ( بروجردی، 1378:ص 275 ). این بازگشت، نتیجه ناامیدی از مبانی نظری تمدن غرب بود. روشنفكران ایرانی، از هنگام رویاروئی با تمدن غربی -كه آنرا مصداق بارز «مدرنیته» و حتا گاه مترادف با آن میدانستند- مواضع گوناگونی اتخاذ كردند كه میتوان به این صورت آنها را دستهبندی كرد:
1. «سنتگرائی و غربستیزی»؛ این گرایش معتقد است، مدرنیته دوران حاكمیت انسان محوری و مغلوب شدن خدا محوری است. عصر جدید، عصر حاكمیت بیچون و چرای عقل است و مصداق آن دنیای غرب است.
2. «نوسازیخواهی و غربزدگی»؛ این دیدگاه، تنها راه خروج ایران را از بنبست، رفتن به همان راهی میداند كه غربیها رفتهاند.
3. «نوگرائی و غربگرائی»؛ این دیدگاه، غرب را تأیید میكند، اما تنها به ظواهر آن توجه نمیكند، بلكه مدرنیته را حاصل تلاش بشر برای حاكم كردن عقل میداند. بنابراین «عقل، خود بنیاد نقاد» را هم لازم و هم كافی میداند.
4. «نواندیشی و غربپژوهی»؛ این دیدگاه، عقل را لازم اما ناكافی میداند و معتقد است نیازهای انسان، گستردهتر از آن است كه از راه عقل برآورده شود. ( علوی تبار، 1376:صص 22- 25 )
به نظر میرسد یكی از لغرشهای روشنفكران و تجددطلبان ایرانی، قرار دادن «غرب» به جای «مدرن شدن» و مترادف دانستن آنها بوده است. اگرچه كشورهای غربی در روند مدرنیته و ترقی و توسعه پیشگام بودهاند، اما یكسانانگاری غرب و مدرنیته، پیامدهای نامطلوبی دارد. توسعه و مدرن شدن، پدیدهای است كه قضاوت درباره آن تحت تأثیر عوامل جانبی دیگری قرار نمیگیرد و ممکن است برای كشورهای مختلف با فرهنگهای گوناگون مفید و مطلوب باشد؛ اما «غرب» مجموعهای از واحدهای نظام بینالملل است كه در عرصه جهانی به دنبال كسب منافع ملی خویش، ممكن است با دیگر واحدهای نظام بینالملل دچار چالش و تنش شود. «استعمار» -كه یكی از مصداقهای برخورد جهان غرب با سایر كشورهاست- ممکن است برداشت روشنفكران جهان سوم را از غرب تحت تأثیر قرار دهد و تصویری منفی از غرب ارائه دهد. برداشت «این همانی» و تلقی واحد روشنفکران ما از «غرب» و مدرنیته، در برخی مقاطع سبب شیفتگی آنها گردیده است. زیرا آنها گمان میكردند با پیروی از مدرنیته، بدون هیچ مشكلی كشور خود را شبیه «غرب» خواهند ساخت و گاهی در نزد عدهای دیگر، تنفر از عملكرد غرب، باعث برداشت نادرست از مبانی مدرنیته گردید. برخوردهای متفاوت روشنفكران با غرب و كارنامه آنها -كه سرشار از بیگانگی با مردم و غفلت از فرهنگ خودی بود- نسل جدیدی از روشنفكران را كه به نقش فرهنگ بومی و از جمله نقش دین در پیشبرد برنامه اصلاحات اجتماعی توجه بیشتری میكردند، وارد صحنه سیاسی ایران كرد. در ارزیابی نقش روشنفكران دینی در تحولات سیاسی- اجتماعی ایران، باید ابتدا جایگاه انقلاب و مبارزه با ساختار سیاسی و نظام حاكم را به عنوان مقدمه توسعه، مورد بررسی قرار دهیم.
از نظر «برینگتون مور»، توسعه و نوسازی جهان معاصر، اصولاً از سه راه عمده صورت پذیرفته است:
1. انقلاب بورژوائی كه تركیبی از سرمایهداری و دموكراسی پارلمانی بود و نمونه آن، انگلستان، فرانسه و ایالات متحده آمریكاست.
2. انقلاب از بالا كه منجر به پیدایش نظامهای ارتجاعی و نهایتاً فاشیستی مانند آلمان گردید.
3. نوسازی كمونیستی، كه در روسیه و چین با انقلابهائی عمدتاً از جنس و ریشه دهقانی صورت گرفت. ( مور، 1375، ص 38 )
اگرچه انقلاب اسلامی را نمیتوان براساس هیچیك از سه شیوه فوق تحلیل كرد، اما آنچه در این جا مهم و درخور بهرهبرداری است، این است كه نوسازی و توسعه، بدون تغییر ساختاری و برطرف كردن موانع اساسی آن، امكانپذیر نیست. در تاریخ معاصر ایران یكی از موانع عمده بر سر راه توسعه، ساختار سیاسی استبدادی و به دنبال آن، فقدان استقلال سیاسی بود. بنابراین انقلاب اسلامی را، میتوان گامی اساسی در راستای توسعه همه جانبه به شمار آورد. تحول ساختاریای كه در نتیجه انقلاب اسلامی صورت گرفت، امكان ایفای نقش نخبگان را فراهم آورد. با برداشت از نظریه «پارهتو»، میتوان ادعا كرد كه در دوره پهلوی، تجمع افراد ناشایست در جرگه نخبگان حاكم و افزایش شمار نخبگان در جمع گروه غیر حاكم بود که به انقلاب انجامید.
هنگامی كه برنامههای نوسازی دوره پهلوی اول و انقلاب سفید پهلوی دوم، شرایط توسعه همه جانبه و امكان مشاركت سیاسی طبقات اجتماعی را فراهم نكرد، بخشی از نخبگان فكری مانند روحانیت و روشنفكران دینی، مبارزه با نظام سیاسی را به عنوان تنها راه تحول و دگرگونی اجتماعی، برگزیدند. «از 2101 نفر از كسانی كه در فاصله سالهای 1963 تا 1975، به علت جرایم سیاسی دستگیر شده بودند، به طور تخمینی، نود درصد به گونهای روشنفكر محسوب میشدند كه یا از رهبران مذهبی و روحانیون، و یا افرادی با تحصیلات دانشگاهی بودند» ( سازمان مدیریت و برنامه ریزی، 1383، ص 207 ). روشنفكران دینی، افزون بر اتخاذ شیوه رادیكالیسم و مبارزه جدی با نظام سیاسی استبدادی، با در نظر گرفتن عوامل ناكامی روشنفكران پیش از خود، مواضع جدیدی پیشه كردند كه آنان را از روشنفكران قبلی متمایز میساخت. برخی از این مواضع و ویژگیها، عبارت بود از:
1. آنان به جدائی تاریخی روشنفكران ایرانی از تودههای مردم بویژه از روحانیت، پایان دادند. آنها معتقد بودند که: « روشنفكر، در برابر مردم خویش احساس مسئولیت میكند. مسلمان در برابر ایمانش و روشنفكر مسلمان -كه مسئولیت دوگانهای دارد- هم از مسخ ارزشهای متعالی ایمانش و هم از انحطاط مردمش رنج میبرد» ( شیخ فرشی، 1381، ص 381 ). این قشر -كه تجربه روشنفكران مشروطه را مد نظر داشتند- از به كارگیری روشها و اعمال روشنفكران مشروطه پرهیز كردند. روشنفكران مشروطه، بنای استبداد را تخریب كردند، اما به لحاظ بیگانگی با فرهنگ جامعه ایرانی، نتوانستند جایگزین مناسبی برای استبداد بیابند و در طراحی حكومت مشروطه و اداره آن ناتوان بودند. لذا حاصل كار خویش را به دیكتاتوری رضاشاه واگذار كردند. روشنفكران دینی برای تدوین برنامه اداره جامعه، با سنت -كه جزئی از زندگی مردم بود- آشتی كردند؛ اگر چه در تلفیق آن و تعیین جزئیات حكومت جایگزین استبداد، كاملاً موفق نشدند. روحانیت و روشنفكران، در این مقطع به طراحی نظام سیاسی، براساس فرهنگ بومی و باورهای اكثریت جامعه پرداختند. چنانچه آنان نیز مانند روشنفكران دهه 1320، صرفاً به انتقاد میپرداختند، انقلاب اسلامی به پیروزی نمیرسید.
2. برخورد روشنفكران دینی با تمدن غرب، با نسلهای پیشین روشنفكری، متفاوت بود. آنان با عبرتگیری از شكست روشنفكران مشروطهخواه، تمدن غرب را بدون قید و شرط نپذیرفتند. گفتمان «غربزدگی» -كه جلال آلاحمد مطرح کرد- نكوهش تسلیم بیقید و شرط در برابر تمدن غرب بود. اگر چه انتقادهائی از برخی روشنفکران به این شیوه روشنفكران دینی وارد شده است، مبنی بر این كه، پذیرش فناوری غرب و انكار فرهنگ آن امكانپذیر نیست و این فناوری، زائیده فرهنگ غربی است، اما اهمیت كار افرادی مانند آلاحمد، در این بود كه به گونهای موضعگیری كردند كه مردم حرف آنها را پذیرا شدند و با آنها همراه گردیدند و رمز موفقیت این قشر از روشنفكران در مبارزه با استبداد، همین نكته بود. اگر مبارزه با استبداد و براندازی آن را اولین گام در توسعه كشور بدانیم، در این صورت روشنفكران دینی، در روند توسعه، نقش مهمی ایفا كردهاند.
3. روشنفكران دینی، همراهی مردم را با روشنفكران برای ایجاد تحول و دگرگونی لازم میدانستند. از نظر آنها: «تا متن مردم بیدار نشده باشند و وجدان آگاه اجتماعی نیافته باشند، هر مكتبی و هر نهضتی، عقیم و مجرد خواهد ماند» ( شیخ فرشی، 1381، ص 384 ). از طرف دیگر هماهنگی آنان با روحانیت -كه از جایگاه خاصی در میان مردم برخوردار بودند- روشنفكران را بیشتر به مردم نزدیك ساخت و توانستند اعتماد مردم را جلب كنند.
به طور كلی روشنفكران ایران در سده گذشته، به عنوان كارگزاران فرهنگ جامعه، در آشناسازی تودهها با تمدن جدید و مدرنیزاسیون، نقش درخور توجهی ایفا كردند. آنان در عرصه سیاست نیز در دو انقلاب سده گذشته در ایران، نقش داشتهاند. تبیین لزوم تحول و دگرگونی و ایجاد فكر قانونخواهی و توسعه از یك سو، و اتخاذ شیوههای رادیكال و مبارزه با نظام سیاسی استبدادی، از جمله مصداقهای ایفای نقش آنان در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی است. در هر دو انقلاب قشر خاصی از نخبگان فكری (روحانیت)، نقش هماهنگكننده طبقات و گروهها را در دست داشت و روشنفكران به معنی خاص كلمه (نخبگان فكری غیر روحانی)، با روشنفكری خویش در بسیج تودهها و توجیه لزوم انقلاب برای آنان نقش داشتهاند. البته نقش آنان در انقلاب مشروطه، نسبت به انقلاب اسلامی، بیشتر بود. مواضع و فعالیتهای روشنفكران، دارای فراز و فرودهای گوناگون بوده است: تسلیم محض در برابر تمدن غربی، تلاش برای تلفیق سنت و تجدد، نفی تمدن غرب و بومیگرائی، تلفیق آرمانهای روشنفكری با دین و تلاش برای تدوین راهبرد و خطمشی سیاسی بر مبنای دین اسلام، از جمله مواضع و راهكارهای روشنفكران ایران در سده گذشته است. اگر چه به دلایل گوناگون مانند فاصله زیاد با تودهها و بیگانگی با فرهنگ بومی، در بسیاری از برنامههای مورد نظر خویش با شكست مواجه شدند، اما پیروزی زودگذر آنان را در انقلاب مشروطه و همراهی بخشی از روشنفكران را با انقلاب اسلامی ( به عنوان عامل حذف موانع اساسی توسعه، یعنی استبداد و فقدان استقلال سیاسی )، باید ارج نهاد.
نتیجه
در این مقاله، در راستای ریشهیابی عوامل توسعهنیافتگی ایران ( عصر پهلوی )، ضمن توجه به ابعاد گوناگون، نقش نخبگان به عنوان مهمترین عامل در فرایند توسعه، مورد ارزیابی قرار گرفت. تأکید بر نقش نخبگان، به این دلیل صورت گرفته است که در تاریخ معاصر، به لحاظ حاکمیت نظام های استبدادی و ضعف جامعه مدنی و نیز به دلیل قدرت اقتصادی نهاد حکومت، نخبگان بازیگران اصلی صحنه سیاسی بوده اند. در دوره حاکمیت پهلویها، عواملی از قبیل ساختار سیاسی استبدادی، وابستگی به بیگانگان و اقتصاد دولتی و نامتعادل، نخبگان را در ایفای نقش در دگرگونی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ناتوان ساخت. بخشی از نخبگان حاکم مانند شاه و برخی رجال درباری، خواهان توسعه همه جانبه نبودند و نخبگان توسعهخواه نیز، در روند توسعه کشور با مشکلاتی مواجه بودند که مهمترین آنها عبارت بود از : استبداد و استعمار!
قدرت نخبگان ضد توسعه -که ناشی از دخالت این دو عنصر بود- در تقابل با نخبگان توسعهخواه قرار داشت. در این شرایط بخشی از نخبگان حاکم، تسلیم شرایط محیط گردیدند و از مدیریت تحول و توسعه صرف نظر کردند. اما شمار اندکی، تلاش کردند تا در چارچوب همان ساختار دست به اصلاحات بزنند. اما به رغم تلاش های فراوان، حتا در رسیدن به همین هدف یعنی تحول محدود در چارچوب ساختار موجود نیز، ناکام ماندند.
بخش عمده ای از قدرت ساختار سیاسی -که نخبگان اصلاح طلب را ناکام ساخت- در واقع قدرت نخبگان محافظهکار بود که در مقابل نخبگان نوساز به دفاع از وضع موجود می پرداختند. روشنفکران و نخبگان فکری نیز، به دلایل مختلف نتوانستند تحول چشمگیری در روند توسعه به وجود آورند؛ وجود ساختار استبدادی، وابستگی فکری به نظریههای غربی، بیگانگی با فرهنگ بومی، اتخاذ شیوه های افراطی در مقابله با سنت و ...، از عوامل ناکامی آنها در روند توسعه بود. در این شرایط و اوضاع اجتماعی، اقلیت نخبهای بر اکثریت حکومت کردند و با تعطیل کردن پدیده گردش نخبگان، به نخبگان غیر حاکم اجازه ورود به دایره بسته نخبگان حاکم را نمی داد. با افزایش شمار نخبگان شایسته در گروه پائینی ( غیر حاکم ) و تضعیف قدرت نخبگان حاکم بر اثر جابهجا نشدن نخبگان و پاسخگو نبودن به خواستههای توده ها و نخبگان غیر حاکم، انقلاب اسلامی را، به عنوان راهکار برونرفت از بن بست، برخی نخبگان خارج از حاکمیت انتخاب برگزیدند. ناکامی نخبگان اصلاح طلب در عصر پهلوی، بیانگر این واقعیت است که اگرچه ممکن است توسعه اقتصادی در چارچوب نظام سیاسی استبدادی امکان پذیر باشد، اما دستیابی به توسعه موزون، همهجانبه و پایدار، در چنین نظامی دشوار است. تأکید بر عوامل ساختار سیاسی به معنی کاستن از اهمیت نقش نخبگان نیست. زیرا بخش عمدهای از ساختار استبدادی و ضد توسعه، ساخته و پرداخته گروهی از نخبگان است که ما آنها را نخبگان ضد توسعه می نامیم. رویاروئی نیروهای اصلاحطلب با ساختار ضد توسعه، در واقع تقابل نخبگان نوساز و نخبگان محافظهکار است. روشنفکران عصر پهلوی به رغم پارهای کاستیها مانند شیفتگی نسبت به تمدن غرب، در مرحله ترویج فکر ترقی و آشنا کردن جامعه با جهان توسعهیافته و نیز مبارزه با استبداد، دستاوردهای چشمگیری داشتند، اما در مرحله بعد یعنی پس از ورود به عرصه نخبگی اجرائی، از هدایت قطار توسعه عاجز ماندند. بررسی عملکرد نخبگان فکری عصر پهلوی، نشان می دهد که مهمترین عامل ناکامی بخش عمدهای از روشنفکران در روند توسعه، بیگانگی آنها با توده ها و التقاطی بودن افکارشان بوده است و در این میان، روحانیت و روشنفکران مذهبی، به دلیل قرابتی که با فرهنگ بومی و اعتقادات مردم داشتهاند، توانستند رهبری انقلاب را بر عهده بگیرند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابنامه
آبراهامیان، یرواند. (1378). ایران بین دو انقلاب. کاظم فیروزمند و محسن مدیرشانه چی (مترجمان). تهران : نشر مرکز.
ازغندی، علیرضا. (1376). ناکار آمدی نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب. تهران : نشر قومس.
ایمانی، مصطفی. (1383). « نخبگان ایرانی، غرب و مدرنیته ». فرهنگ اندیشه 3 (10).
بازرگان، مهدی. (1372). « خلع ید، سپیدیها و سیاهی ها »، گفتگو با مهندس بازرگان، مجله ایران فردا 2 (8). مرداد و شهریور.
بروجردی، مهرزاد. (1378). روشنفکران ایرانی و غرب. جمشید شیرازی (مترجم). تهران: مجموعهمطالعات اجتماعی.
بشیریه، حسین. ( 1378 ). جامعهشناسی سیاسی. تهران : نشر نی.
----------. ( 1378 ). جامعه مدنی و توسعه سیاسی در ایران. تهران: مؤسسه نشر علوم نوین.
----------. ( 1375 ). « نهاد های سیاسی و توسعه »، مجله فرهنگ توسعه. 1 (3). آذر و دی.
بهنود، مسعود. ( 1380 ). کشتگان بر سر قدرت، تهران : نشر علم.
بیل، جیمز. (1383). « الگوی روابط قدرت در نخبگان سیاسی ایران ». مجید خسروی نیک (مترجم). مجله فرهنگ اندیشه 3 (10).
حاجی یوسفی، امیر محمد. (1377). « دولت و توسعه اقتصادی در ایران »، فصلنامه مطالعات راهبردی 1 (1).
زونیس، ماروین. (1370). شکست شاهانه. اسماعیل زند و بتول سعیدی (مترجمان). تهران: نشر نور.
سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور. (1383). گزارش ربع قرن عملکرد نظام جمهوری اسلامی. تهران: مرکز انتشارات علمی سازمان.
شجیعی، زهرا. (1371). نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی (ج 4 ). نمایندگان مجلس شورای ملی. تهران: نشر سخن.
---------. ( 1344 ). نمایندگان مجلس شورای ملی در بیست و یک دوره قانونگذاری. تهران : مؤسسه اطلاعات و تحقیقات اجتماعی.
شیخ فرشی، فرهاد. (1381). روشنفکری دینی و انقلاب اسلامی. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
طلوعی، محمود. (1373). بازیگران عصر پهلوی (ج 2). تهران: نشر علم.
علوی تبار، علیرضا. (1376). « روشنفکران ایرانی، مدرنیته و غرب ». مجله کیان 7 (36)، فروردین و اردیبهشت.
غنی نژاد، موسی. ( 1377 ). تجدد طلبی و توسعه در ایران معاصر. تهران : نشر مرکز.
کاتوزیان، همایون. ( 1381 ). تضاد دولت و ملت : نظریه تاریخ و سیاست در ایران. علیرضا طیب (مترجم). تهران : نشر نی.
------------. (1368). اقتصاد سیاسی ایران (ج 2). محمد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی (مترجمان). تهران: پاپیروس.
کریمی، بهمن. (1334). قانون اساسی و متمم آن. تهران: شرکت نسبی حاج محمد حسین اقبال.
گراهام، رابرت. (1358). ایران؛ سراب قدرت. فیروز فیروزنیا (مترجم). تهران: انتشارات سحاب کتاب.
لمبتون، آن. (1379). نظریه دولت در ایران. چنگیز پهلوان (مترجم). تهران: نشر گیو.
مور، برینگتون. (1375). ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی. حسین بشیریه (مترجم). تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
میلانی، عباس. (1380). معمای هویدا. تهران: نشر اختران.
Bill James Alban. ( 1972 ). the Politics of Iran : groups. classes and modernization. Columbus Ohio : charlese. Merrill publishing co.
Binder Leonard. ( 1962 ). Iran. Political development in a changing society. Los Angeles : university of California press.
Bosworth Edmond. ( 1992 ). Pahlavi Iran. California : Mazda publishers.
Westwood.A.F. ( 1965 ). “ Politics of Distrust in Iran “.Annals of the American Academy of political and social seience.
Zonis Marvin. ( 1971 ). The political Elite of Iran. N.J : prinston university press.
دکتر سید امیر مسعود شهرام نیا، استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه اصفهان
مجید اسکندری، کارشناس ارشد علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ایلام
منبع: منبع: گنجینه اسناد، شماره 77، ص 74