ارزش گواهی متن شفاهی و گفتاری در بازسازی گذشته
حدود 50 سال پس از تعریفی که آلن نوینز» به دست داد، پذیرش «تاریخ شفاهی» به عنوان یک روششناسی از سوی مؤسسات آرشیوی و آموزشی در جنوب شرق آسیا، با گسترش برخی تحقیقات، اطلاعات تاریخیای برای بازسازی گذشته ما بوجود آورد.
برای اولینبار، مؤسسه مطالعات جنوب شرق آسیا، به ریاست سنگاپور بود که تعدادی از نسخههای مصاحبه تاریخ شفاهی را منتشر کرد.
در بین این نشریات، روایت فیلیپ حلیم، از تجربیات او به عنوان رئیس انجمن دموکراتیک مالایان در بین سالهای بحرانی 1945 و 1948 و عکسالعمل «مامورو شینوزاکی»، نسبت به کمک ارتش ژاپن به حکومت سنگاپور، (زمانی که او سرپرست آموزش و پرورش و رئیس بخش بهزیستی بود)، جای دارد.
مرکز تاریخ شفاهی، آرشیو ملی سنگاپور (بخش تاریخ شفاهیاش که در سال 1979 تأسیس شده) 890 ساعت مصاحبه در 16 پروژه انجام داده است. اما چه چیز قابل توجهای در این مصاحبههای تاریخ شفاهی، برای بازسازی تاریخ معاصر سنگاپور وجود دارد؟
من کار را با یکی از نافذترین نقد و نظرها، راجع به ارزش گواهی شفاهی، که در سال 404 قبل از میلاد توسط توسدید بیان شده شروع کردم.
یکی از اولین مورخین روزگار. در مقایسه با سلفاش، «هرودت»، که وقایع را با نقل و انتقال از زمان و مکانشان بازگو میکند؛ خصوصاً در جنگهای با ایرانیان.
توسدید، رخدادی را در جنگ پولوپنزیات برای نوشتن انتخاب میکند که آن را به چشم خود دیده و در آن مشارکت داشته است. او در مورد خطوط اصلیای که به عنوان روش در پیشنویس تاریخ جنگ ـ نبرد بین آتن و اسپارت ـ مورد استفاده قرار میدهد مینویسد: با در نظر گرفتن واقعی بودن گزارش وقایع جنگ، من باید خود در آن شرکت میجستم؛ نه این که اول داستان را به روش خودم روی کاغذ بیاورم، یا اینکه برداشت کلیام را رهنمای خود قرار دهم.
من در وقایعی که شرح کردم، خودم حاضر بودم، در غیر این صورت، آنچه از آنها ـ شاهدان عینی ـ شنیده بودم، یعنی کسانی که خبر میدادند، تا جایی که ممکن بود، تمامیتاش را با تعداد زیادی چک میکردم. نه این که با این وصف بدست آوردن حقیقت آسان بود؛ چون که شاهدان عینی مختلف، روایات متفاوتی از همان وقایع را با جسارت ارائه میدادند؛ بدون غرض [حب و بغض] نسبت به این یا آن طرف، بلکه بیشتر بخاطر ناقص بودن خاطراتشان.
او در یک جمله پرمعنی، طرح کلی یک فلسفه را از گذشته ما به دست میدهد که آن در خلال قرون تا زمان حاضر دوام پیدا میکند؛ توصیف دقیق و بیطرفانه (قابل مشاهده راوی) از گذشته ثابت و تغییرناپذیر.
بیش از دو هزاره بعد «Von Ranke» به صراحت بیان کرد که: ارائه دقیق واقعیتها ممکن است با وجود جاذبه نداشتن، فوقالعاده به قاعده باشند. اما چه چیز را ما مستقیماً مشاهده میکنیم و به خاطر میآوریم؛ از «حال»مان که «گذشته» ما نیز میشود؛ چیزی که توسدید دریافت و از آن گفتوگو کرد، قطعاً دلیل آسانترین بودن آن کار نیست.
به عنوان مثال خاطره ما از یک میتینگ، نمیتواند کهنه بشود و مثل صورتجلسات آن میتینگ بواسطه سیاسی بودن استناداتش مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد.
از این رو، مورخان، گزارش مکتوب را که دارای نام مؤلف و تاریخ (موعد) است و میتواند به دقت مورد ارزیابی قرار بگیرد را ترجیح میدهند، خصوصاً وقتی این اسناد، عبارات کلاسیک «Marc Bloch» با وجود خود شاهدان عینیشان هستند.
در نظر «کلارک.ج» این شاهد غیرمستقیم است. این شهادت از مردان و زنانی بجای مانده که دنبال کار و کسبشان بودند و قصد نداشتند اطلاعاتی را پشت سر خود بجای بگذارند که مورد استفاده واقع شود، در بسیاری جنبهها، اغلب این نوع قابل قبولی از شاهد است. «کلارک» با توسدید موافق است؛ در مشکلاتی که بواسطه اعتماد به خاطره به عنوان سند تاریخی میشود؛ و نتایج بالنسبه ناچیز تاریخی که فقط و فقط مربوط به خاطره انسانی است؛ بنابراین آنچه معمولاً مورد اتفاقنظر عموم است، کمترین اعتماد به کار تاریخی است. احساس میشود، «آلن نوینز» و بسیاری که از او پیروی کردهاند، کاملاً از اعتبار و قابل قبول بودن شاهد شفاهی که گردآوری کردهاند، دفاع میکنند.
کتاب «صدای گذشته» تامپسون، یک معیار در دفاع از تاریخ شفاهی است. «به صدا درآمدن لفافها» از Ronj Grele که حالا به چاپ دوم رسیده، بیشتر یک دفاع نقادانه از تاریخ شفاهی است که آن نیز باعث چاپ دومش شده است.
سایر دفاعها از تاریخ شفاهی عبارتاند از: «گوش سپردن به تاریخ» اثر trevor Lummis، در وثاقت گواهی شفاهی در زمرة سایر (منابع) است. و این باعث نمیشود من قصدم را در دفاع از تاریخ شفاهی اینجا تکرار کنم. من میخواهم گفتوگو دربارة اهمیت و ارزش مصاحبه تاریخ شفاهی را، خارج از مباحثة معمول بر سر بیطرفی و قابل اعتماد بودن خاطره انسانی که مصاحبههای ما را در چنبرة خود گرفته، با مقایسه یادداشت علنی و غیررسمی بین بخشی و بین وزارتخانهای و کاغذهایی (که خیلیشان هنوز به رؤیت عموم نرسیدهاند) تغییر دهم.
برای نوسدید معقول بود که خاطره، ناتمام است. ما فقط چیزی را که میخواهیم به خاطر میآوریم، با روشهای مخصوص خودمان. بنابراین من میخواهم اهمیت و مفهوم ضمنی این که چرا ما فقط از آنچه بخاطر سپردهایم، آن چیزی را بخاطر میآوریم که انتخاب کردهایم، را آشکار کنم. من قصد دارم این اقدام را از طریق دو خاطره مختلف از بنای «مِلِکا» واکاوی کنم.
من همچنین بیان مختلف خاطرات شفاهیمان را با آنچه در متن شفاهی کمپانی هند شرقی است مورد بازبینی قرار میدهم.
نظر من این است که اگر ما اختلاف بیان، بین خاطراتمان را با متنی بهتر درک کنیم، ممکن است به ارزش شاهد شفاهی که در مصاحبههای تاریخ شفاهیمان در پیاش هستیم، بیشتر پی ببریم.
برای توسدید، موضوع اساسی از آنچه در گذشته اتفاق افتاده بدست آوردن حقیقت بود. علت اصلی بررسی توسدید در سراسر مصاحبههای انتقادی، این است که ممکن است صحنهای از وقایع بخاطر آورده شود، که با آنچه واقعاً در گذشته بوده، مطابقت کند.
کار مورخ امروز، در جهت این هدف است. در سرتاسر بازبینی نظاممند، بحث از قیاس (تمثیلی) [اثبات حکمی در امری جزیی از جهت دوام آن در جزیی دیگر که با وی در علت حکم مشترک باشد و بدیهی است که احکام تمثیلی مفید یقین نیستند] (توسدید، تکنیک را ترجیح میدهد) و معیار و مبنا میشود. هدف ما هم رسیدن به شرح دقیق و درستی از آنچه در گذشته اتفاق افتاده است.
در شرح حقیقتی از گذشته است که پژوهش امروز ما را به سمت ترجیح گزارشهای «Portuguese» در بنای «مِلِکا» از طریق نسخه «سجاراح ملایو» سوق میدهد.
یکی از مهمترین روایات «پورتوگوس» روایت «Tome Pires» عطّار است؛ کسی که در سال 1512 برای نظارت بر تجارت ادویه، مِلِکا رسیده است.
ظرف سه سالی که او در آنجا خدمت میکرد، اقدام به جمعآوری سنتهای محلی، اطلاعات تاریخی و موقعیت سیاسی ـ اقتصادی «مِلِکا» کرد.
آنچه او تألیف کرد و اکنون به صورت گزارش کلاسیک با عنوان Sumuorientul موجود است، تسلیم پادشاه manuel کرد؛ کسی که او آرزو داشت تحتتأثیر شایسته مِلِکا قرار دهد.
بنا به اظهارات Pires، بنیانگذار مِلِکا یک شاهزاده شورشی بود که ناگزیر به سنگاپور گریخت و در اینجا بوسیله سپاهیانش کشته شد و قلمروش تصرف گردید. اما او برای چه باید از قوای نظامی تایی (tai) بگریزد و قوا اعزام کنند که از او انتقام بگیرند و رعیت خودشان را بکشند؟ این شاهزاده که «Parames Vara» نامیده میشد، در مسیر خودش شبهجزیرة «مالایو» را ایجاد کرد؛ جایی که او در آن شهر جدیدی بنام «مِلِکا» را بنا نهاد. هرچند به بیان دقیقتر، روایتی متفاوت، شامل یک متن کلاسیک مالایی از منابع اصلی مِلِکا، که ادعا شده از ایالت «ماکاساریز»، «گوا» در جنوب «سالاوزی»، احتمالاً بوسیله «بوجیز» و زمانی که آنان در منطقه تنگه مِلِکا در قرن هجده نفوذ داشتهاند، آورده شده، بنابر روایت این متن کلاسیک مالایی، «مِلِکا» بوسیله اسکندرشاه بنیانگذاری شده است.
پنجمین تبار از حکمرانان قدیم سنگاپور، او ردپای سه برادر از دودمانش را که از بهشت به سمت تپههای مقدس «Palembang» فرود آمدهاند، پیدا کرده است. اسکندرشاه بنا بر گفته «سجاراح ملایو» بعد از این که به وسیله «javanese» به سنگاپور حمله کرد و آن را در محاصره گرفت، مجبور به ترک آنجا شد. او سپس از «muar» به سمت شمال مِلِکا، جایی که او یک مرکز تجاری جدید تأسیس کرد، حرکت میکند.
نوادگان او تا وقتی که به وسیله پرتغالیها بیرون رانده شدند بر مِلِکا حکومت میکردند، بعد از آن که آنان به تأسیس یک مرکز تجاری رقابتآمیز بر فراز رودخانه «johor» دست یافتند.
نوشته: کو.ا.چنگ.هوان
ترجمه: مهدی فهیمی
منبع: روزنامه اطلاعات، سه شنبه 26 آبان 1388، شماره 24619