این یادداشت اگرچه قرار است دربارهی مجموعه داستان «فعلاً اسم ندارد» نوشتهی احمد غلامی باشد اما این کتاب بیشتر بهانهای است تا حرفهایی کلیتر در باب ادبیات جنگ یا تصویر جنگ ایران و عراق در ادبیات ما و سرنوشت آن، زده شود.
پیش از این و در جایی ذکر کرده بودم به طور کلی موضع نویسندگان در برابر جنگ را میتوان به سه دسته، تقسیمبندی کرد.
1ـ بسیجیان دیروز و امروز
منظور نویسندگانی هستند که همچنان رویهی زمان جنگ را ادامه میدهند و بر همان مسیر گام برمیدارند. یعنی کسانی که بیشترین همسازی با نگرههای انقلابیون نسل اول و پیشگامان و ایدئولوژی رسمی و غالب نظام جمهوری اسلامی دارند.
2ـ بسیجیان دیروز و نویسندگان امروز
گروهی که اگرچه دیگر ایدئولوژیک به جنگ نگاه نمیکنند اما همدلی زیادی با رزمندگان آن دوره نشان میدهند و سعی میکنند چهرهای انسانی از آنان به نمایش بگذارند و آنها را از زیر سایهی سنگین مردان جنگی بیرون آورند.
3ـ نویسندگان دیروز و امروز
گروهی که بیشتر به صدمات و آسیبهای جنگ میپردازند و داستانهایشان را تا حد امکان از گرایشهای ایدئولوژیک تهی میکنند و به جنگ تنها به عنوان یک پدیدهی اجتماعی و نه اعتقادی نگاه میکنند.
اتفاقاً نظام جمهوری اسلامی اگرچه نتوانسته است در بیشتر حوزههای فرهنگ، به ایدئولوژیای فراگیر و رسمی دست پیدا کند، اما در مورد جنگ ایران و عراق به خوبی به این مهم دست یافته است. دلیل اصلی هم این است که افراد توانمندی این نگاه را تئوریزه کردند.
ریشهی این نگاه بازمیگردد به مجموعهی مستند «روایت فتح». در واقع سیدمرتضی آوینی قصد داشت اثری روایی در حوزهی نگاه دوم (رزمنده به عنوان یک انسان) خلق کند اما شاعرانگی ذاتی ذهن ایرانی، و عرفانی و آسمانی دیدن همه چیز، کار را از دست او و باورمندان این نگاه رها کرد و تئوریها و نگاه زیباییشناسانهاش از سوی نگاه رسمی، مصادره شد. از همینروست که در بیست سال گذشته تلویزیون بیشترین نقش را تثبیت این نگاه داشت. و با فاصلهی زیاد از آن سینما و بعد تئاتر. ادبیات، نقش چندانی در این زمینه نداشت. آن هم به این دلیل که نگاه رسمی پول زیادی در این بخش، در مقایسه با سینما و تلویزیون، خرج نکرد.
شارحان این نگاه از ابتدای دههی هفتاد اندک اندک به رسانههای رسمی و مناصب فرهنگی دست پیدا کردند و تقریباً از نیمهی دوم دههی هشتاد تمام سنگرها را فتح کردند. به طوری که در روزگار ما، هیچ نگاهی به جز این نگاه رسمی در حوزهی هنر و ادبیات جنگ، اجازهی بروز و ظهور ندارد. حتی نسل اول شاگردان و تأثیرگرفتگان از سیدمرتضی آوینی که کمابیش همهی آنان به ریشهی انسانمدار نگاه او (گیریم به عنوان عبد خدا) وفادارند (در سینما مثلاً ابراهیم حاتمی کیا، مرحوم ملاقلیپور، برزیده، نوریزاد و... در تئاتر علیرضا نادری، فرهاد مهندسپور و... در ادبیات حسن بنیعامری، محمدرضا کاتب، احمد دهقان، حبیب احمدزاده، محمدرضا بایرامی و...) در این روزگار حتی نمیتوانند آثار دههی هفتاد خود را بسازند، به نمایش بگذارند و یا چاپ کنند.
بگذارید محور چند داستان مجموعهی «فعلا اسم ندارد» را یادآوری کنم تا خودتان قضاوت کنید این روزها چنین داستانهایی اجازهی نشر میگیرند: «یک رزمندهی بسیجی هنگام شهادت نمیداند براثر گلولهای که از پشت و به دست از جلو و به دست دشمن» (در داستان در امتداد پل)، «سربازی که قصد تسلیم شدن به عراقیها را دارد. چون جنگیدن برای ناموس، مردم و میهن را خریت میداند» (در داستان دو رفیق»، «رزمندهای که قرار است خبر شهادت دوستش را به خانوادهاش بدهد اما مسحور صدای پیانو خواهر دوستش میشود و خبر را نمیدهد» (در داستان تا ده روز دیگر) و...
نگاه رسمی به روایت جنگ، ابتدا هنرمندان گروه سوم را بلعید و طی دههی گذشته فرزندان جنگ یعنی باورمندان نگاه دوم را حذف کرد. در حالی که به گمان من و از آن جایی که جنگ ما با عراق از این منظر که جزو معدود جنگهای طولانی و معاصر است که تقریباً اکثر قریب به اتفاق رزمآورانش داوطلب بودند (حتی در زمانی که دشمن در خاک خودی نبود) میتوانست ادبیاتی مخصوص ایرانی شکل دهد که اگر دغدغهی جهانی شدن را داشته باشیم، مددرسان نیکویی است. و باز به گمان من این ادبیات احتمالاً جهانی ما را، اگر حذف نمیشد، اتفاقاً گروه دوم نویسندگان رقم میزدند.
اما دریغا شیر آهن کوهمردی که تو بودی...
محمدحسن شهسواری
منبع: ماهنامه نافه فروردین 1390 ص 69