قیصر امینپور در گستره آفرینش شعری و بهویژه پژوهش ادبی درگیر تناقضی ژرف در باب مدرنیته و سنت بود که دغدغههای اصلی دهه آخر عمر وی را شکل میداد. آن تناقض عبارت بود از دلدادگیبه سنت و ناگزیری از تجدد و نوآوری. از سوی دیگر غلبه مفهوم مدرنیته بر فضای هنر معاصر نیز بر بحران روحی شاعر دامن میزد. در چشم و دل وی و همسنگرانش، مدرنیته که بر همه فضاهی فکری و هنری سایه افکنده بود چندان خوشایند نمینمود. در نگاه مسلط بر جامعه ایرانی سه دهه اخیر و بهویژه در نظر پیشروان ادبیات انقلاب اسلامی، هنر مدرن دارای این ویژگیهاست:
1)به امروز تعلق داشته باشند.
2)ناهمانند و رویاروی سنت و نفی کننده آن باشند.
3)همسو و همگرای با تمدن غرب باشد.
4)رگههایی از الحاد و ناباوری درآن دیده شود.
در این چشم انداز هسته اصلی مدرنیسم عبارت است از نوآوری از رهگذر نفی سنت و گذشته. در گفتمانی که قیصر در آن بالیده بود مدرنیته مفهومی ضد ارزش تلقی میشد. قیصر از یک سو نمیتوانست مدرنیسم را بپذیرد؛ زیرا در ذات نگرش مدرن، عصیان علیه ارزشهای محافظهکارانه و سنت وجود داشت و از دیگر سو آشناییاش با گفتمان نوگرا و دانشگاهی او را با قلمروهای شعر مدرن آشنا ساخته بود و در میان همقطاران دانشگاهیاش نیز نمیتوانست بر واقعیت امر مدرن و سهم آن در افقهای ادبیات معاصر چشم بپوشد. از این رو گرفتار تناقضی شده بود که ریشه در بنیادهای ایدئولوژی انقلابی وی از تاریخ ادبی داشت. او راه برون شو از این تناقض را ئر این میجست گه قلمرو میانهای بسازد میان سنت و مدرنیته و آن محافظهکاری که در پژوهشهای ادبی و حتی شعرش روی مینماید ناشی از این گرفتاری است. او برای برونرفت از این بحران ونیز براین جدا کردن حساب نوگرایی از اتهام مدرن بودن (غربی بودن، الحاد، و نافی سنت) سه چشمانداز طراحی کرد:
فروکاستن مبحث پرجنجال مدرنیته به نوآوری
قیصر در کتاب سنت و نوآوری در شعر معاصر (تهران: 1383) با طرح ضرورت نوآوری در دل سنت، ذهنها را به قلمرو دیگری معطوف ساخت. گویی با تغییر زاویه دید به مصطلحات رایج راهی برای برونرفت از این تناقض میجست. او نوگرایی در شعر معاصر را چنین به نقد کشیده:
• نوگرایی بیریشه (تقلید بیاساس از غرب و نفی مطلق سنت در کار تندر کیا، محمد مقدم و...)
• نوگرایی مشروط (بهار، پروین و رشید یاسمی)
• نوگرایی متعادل بریدن از سنت و نپیوستن بهنو یعنی میننو و سنت شناور شدن (امینپور، 1383)
نوع سوم نوگرایی که متعادل و محافظهکارانه است مطلوب آرمانی اوست و راه رهایی از تناقض دلبستگی به سنت و باور به نوگرایی و تجدد. اما ریشه این محافظهکاری در کجاست؟ تاو پرورده دامن ادبیات انقلابی و هابیلی بود که مانیفستش را علی معلم دامغانی (در مؤخره کتاب رجعت سرخ ستاره، 1360) نوشته بود و با وجود دگردیسی در روش و نگرشش همچنان در دهه هفتاد دنبال یک الگوی نوگرای شرقی میگشت تا راه حلی متعادل برای حل این تناقض بیابد. و در این رهگذر ادونیس شاعر سوری معاصر را یافته بود که مدرنیته را در کشورهای شرقی یک توهم میدانست.
قیصر لازمه نوآوری را کار در درون سنت شمرده و با کشاندن نوآوری به درون تاریخ بحث را از دریچهای دیگر طرح کرد. به همین دلیل در یک تعبیر متناقضنما، نوآوری را یک سنت میشمرد و با دعوت به نگاه نو به سنت مخاطبان شعرش را به تجدید بیعت با گذشته فرا میخواند:
اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم
عطف توجه به «نوآوری» و بازگرداندن نگاهها از امر «مدرن» نشان از آن دارد که قیصر بنیادهای فلسفی و تئوریک مدرن را نمی پذیرد و شاید میل آشنایی با آنها را هم ندارد. او مفهوم معاصر را با مدرنیته یکی گرفته بود و به نظر میرسد که تقلیل مدرن به یک جنبه آن یعنی نوآوری او را از درک بنیادهای فلسفی و فرهنگی مدرن منصرف کرده بود.
استحاله مفهوم معاصر
برای اینکه نوآوری را به دل سنت و تاریخ بکشاند لازم بود تا یکی از مفاهیم بنیادین واژه مدرن را از آن متنزع سازد. به این گزارهها دقت کنید: «آثار هنری گذشته همچنان معاصرند زیرا مؤثرند» (امینپور، 16:1383). و « گذشته اگرچه گذشته است اما در نگذشته است و نمیتوان از آن گذشت» (همان،61). این گزارهها گرچه شاعرانه و زیبایند اما منطقی نیستند و دو مفهوم مشهور و مقبول مدرن و معاصر را آشکارا استحاله میکنند. این که شعر هفتصد سال پیش هنوز می تواند معاصر باشد، در صورتی پذیرفتنی است که بر واقعیت تحولات پس از ظهور مدرنیسم و تقابل دو قطب سنت و مدرنیته در تاریخ جهان چشم ببندیم و به یک نظام زیباییشناسی ایستا و لایتغیر تن بدهیم. از سویی آثار ادیب بزرگ به دلیل «مؤثر بودن در هر زمانی» لازمانند و آنچه را لازمان است با صفت «معاصر» که زمانمند است چگونه میتوان وصف کرد.
طرح دیالکتیک سنت و نو آوری
قیصر با این مقدمه که «هر امر نوی بالاخره روزی کهن و سنتی میشود پس نو بودنن به این اعتبار نسبی است». نتیجه میگیرد که «سنت نه تنها مانع نوآوی نیست بلکه شرط لازم آن است» (همان، 63 و 65) و از همینجا یک تناقض نمای شاعرانه ابداع میکند به نام «سنت نوآوری» که مکرر در آثارش بر آن پای میفشارد و دیالکتیک نوآوری و سنت یا کشاکش نو و کهنه (سنت و تجدد) را تا آغاز شعر فارسی گسترش میدهد.
ایده «تداوم تاریخی دیالکتیک سنتت و نوآوری» از یک سو ریشه در گفتمان انقلابی داشت که قیصر در آن بالیده بود یعنی ایدئولوژی انقلابی که بازگشت به خویشتن و آرمانجویی در گذشته را شعرا خود ساخته بود و از دیگر سو در ناگریزی از نواندیشی و نوگراییی پس از نیما. قیصر نوآوری را یک ضرورت می دانست و حتمیت آن را میپذیرفت اما تجدد عصر مشروطه و نوگرایی رمانتیکها و دیگر جریانهای آوانگارد شعر فارسی را بی ریشه و بیهویت میخواند و به نوگرایی بومی شده میاندیشید. او تحت تأثیر گرایشهای بازگشت به گذشته و بازخوانی سنت سعی در کنار نهادن مفهوم مدرنیته داشت و و در پی «تجدید بیعت با سنت» بود؛ هرچند همچون دیگر همطرازان خویش یکسره به آغوش سنت نگریخت بلکه محتاطانه باور داشت که «هنر محصول برخورد نوآوری با سنت است». (همان، 58) دیدگاه متناقضنمای «سنتِ نوآوری» حاصل تجربه شخصی شاعر بود و نه نگرش نقدانه به مبانی فلسفی مدرنیته و سنت. باور «سنتِ نوآوری» او را درست در تقابل با ایده بنیادین مدرنیسم قرار میدهد. در سخن نیچه که از پیشگامان نگرش مدرن است میخوانیم که برای خلاقیت باید تاریخ را فراموش کرد.
او در شعرش نیز بر اسلوب نوآوری در درون سنت اصرا ورزیده و نمیخواهد از چارچوب نظام زیباییشناسی سنتی بیرون رود. از همه به سعدی و روش سهل و ممتنع او نزدیکتر میشود یعنی به شاعری که تجددخواهان مشروطه او را نماینده مقتدر سنت میدانستند و به او میتاختند. در شعر قیصر ابهام و تفسیرپذیری که شاخصه شعر مدرن و به ویژه رکن بوطیقای نیمایی است،رنگی ندارد. ابهام هنری در شعر نیما شاخص اصلی گذار از سنت زیباییشناختی شعر فارسی است که به روایت خود امین پور پاسخی بود به نیازهای زمانه که از معاصران، تنها نیما آن نیاز را دریافت و به آن پاسخ داد. ابهام آفرینی در واقع فضاسازی برای آزادی عمل خواننده است که از اصول شعر مدرن بود و این ویژگی در شعر قیصر برجسته نیست. به سخن دیگر «آزادی زیباییشناختی چگونه گفتن» که قیصر در کتاب سنت و نوآوری آن را یک ضرورت میداند(همان، 387) در شعر خودش متبلور نمیشود.
ابهام هنری،راز تفسیرپذیری اثر ادبی است و باب مکالمه با تاریخ را به روی متن میگشاید و ار این رهگذر است که طبق گفته خود قیصر متن همیشه معاصر میماند. این همان چیزی است که شعر قیصر از آن برخوردار نیست. و نوآوریهای زبان قیصر که از بازی هوشمندانه با عناصر زبان گفتار مایه میگیرد در اثر دگرگونی زبان کهنه میشود و مشمول نظریه اعتباری بودن نوآوری خواهدگردید.
محمود فتاحی
منبع: ماهنامه تجربه، شماره ا (دوره جدید)، اردیبهشت 1390، صفحه 32